شاعر: افشین زردین
به سار که میمیرد
من از انتهای مسیر مرزی و سیمهای تلفن
سکوت و شب
ایستگاه مرزی
پاسبانها
من
سوت سربازان سربی
و مهر پاس به پاس. پاسبانها و سگها
میدوم، میدوم
و میدانم به نشان گلولهای رفتهام
در سایهساری که سار ندارد
سربازها
میدوم از این خط لعنتی
به کافههای پر از چای - دلالان گداصفت
مردم خیره به غریبهها
هتل به قیمت خون و تختهای پر شپش
جاده و هراس
من تاریکم
می ترسم و به ساعت 13 پا میگذارم
پاسگاه مرزی که با سایهها غریبه است
من از سایهسار سار آمدهام
و سیاه خاکستری سنگ
میترسم و به پاسبانها میاندیشم که تا بهحال سرو ندیدهاند
ما از سکوت بلند سرو و سبوی سبز و
بوسه در برج عتیق آمدهایم
میدانم
فاصلهی کوتاهیست میان من و سرشاخهی درختان پیر
میدانم
پروانه میشوم
آنگاه که چشمهای خیسم را هنگام سوختن آخرین سیگار میبندم
به خواب میروم
در سکوت و ستارههای سرد
و سار میپرد و من
میان کابلهای برق مخابره میشوم
من
مادر گریه میکند و
سایهسار سار گویی به سکوت ماه گریخته
و سوت پاسبانها
شبپرههای بیبال جرم قفس را سر میکشند
من گریه میشوم به مردمان خسته
تنها میان تشویش دلار و نای زنده ماندن
به تهسیگار چرک و قهوههای آبکی
شبپرهها و آسمانهای همهجا یکرنگ
روزهای کرخت و بیتوتههای بلند
طنابهایی که به اجبار میگریزی
پس به ادامه دادن ادامه میدهم و
اندوهی که پس هر حادثه به کمین نشسته
آرام میخندد و
سار که نیست
سایهاش را به دفترم سنجاق میکنم
ارسال نظرات