داستان شرحی از هزاران
بچه پای پدر را میچسبد. از مرد خواهش میکنم بنشیند. نگاهم نمیکند. بعد از مکثی طولانی میگوید: میگه...
قطرات اشک از چشمان مسعود جاری شد و سرش را شور داد. نسترن با ناله و فریاد بلند ترکه پرندهها را در لانههایشان از جا پراند، گریست. مسعود با قلب مغموم و بدن لرزان دست زیر آلاشه نشست و گفت: گناه من بود که مهران، شفیقه با حالت دگرگون و دست خالی برگشت.
بچه پای پدر را میچسبد. از مرد خواهش میکنم بنشیند. نگاهم نمیکند. بعد از مکثی طولانی میگوید: میگه...
نسترن وحشت زده از خواب پرید و گفت: خدا دیدار دوبارهای آنها را نصیب ما کند. خواب عجیبی دیدم. در خوا...
این داستان کاملاً تخیلی است و نام و شخصیتهای داستان هم انتخابی است واقعی نیستند.
در یکصدونودوهشتمین نشست انجمن ادبی مونترآل (فاضل) دکتر فرشید ساداتشریفی به بررسی میراث ادبی اخوان پ...
عطار گروهی از شخصیتهای داستان را افراد ساکن در قلندر، به خواننده میشناساند. از این دید، شخصیتهای ...
عشق همیشه یکی از نقشمایههای ثابت در ادبیات فارسی بوده است. عطار نیشابوری نیز در وادی دوم منطقالطی...
زن میگوید: تازه، اون موقعهاش رو ندیدی. جوونتر که بود، بچههای فامیل عاشقش بودن. سربهسر همه میذا...
با خواندن «تا بَرِ جانان..» من باید به جناب زیّانی بگویم: «کریم عزیز هر چه میتوانی شعر بگو، و باز ه...
شوپنهاور معتقد است که موتور محرک و بنیان متافیزیکی مبتنی بر اراده است و انسانها هر یک به نسبتی در ت...