داستان؛ روح ماه جولای
هیچچیز در وجود آن پسر وحشتناک به نظر نمیرسید: هیچ هالهای از درد در او دیده نمیشد: این حافظه ماند...
زمانی که درباره مادربزرگش حرف میزد، اشک پهنای صورتش را فراگرفته بود و شانههایش میلرزید. همیشه او را محکم و قوی دیده بودم و به همین خاطر دیدن اشکهایش من را کمی شوک کرد.
هیچچیز در وجود آن پسر وحشتناک به نظر نمیرسید: هیچ هالهای از درد در او دیده نمیشد: این حافظه ماند...
غروب روز جمعه پنجم آوریل نمایش یک رویای خصوصی در تئاتر مزونوف مجتمع هنری Place des Arts در مونترال ا...