ادبیات 859 خبر

داستان، ماجراهای میکائیل بعثت یک پیامبر…/ قسمت اول

جبرئیل دوید سمت آمپلی فایر عرش همون موقع عزرائیل اومد توی هال یه یادداشت گذاشت رو میز و رفت! خدا یادداشت رو برداشت یه دستی به ریشش کشید داد زد عزرائیلللل! این چیه آوردی؟ عزرائیل گفت لیست آپ دیت شدهٔ این هفتس مای لرد!