ادبیات فارسی 455 خبر

داستان دنباله‌دار؛ سائیدگی سبابه (قسمت 2 و پایانی)

به ته کوچه نرسیده بود که دو سیاهی افتادند روی تنش. اول فکر کرد سایه است. اگر سایه وزن داشت قسم می‌خورد که سایه بوده. زبری ریش را حس کرد. چهار دست. سردی آسفالت را با شکم و ران حس کرد. لال شده بود. دو سایه آمده بودند برای انتقام.