نویسنده: مهین میلانی
مرگ علی شریفیان مرگ فردی از نسل مردگان متحرک است در خارج از کشور. او حرفهاش بازیگری بود. نیمی از زندگیاش را نیز خودش نبود و بازی کرد. و آنقدر در این نقش بازی فرورفته بود که از همه چیز قصه میساخت. من هیچ گاه نفهمیدم حرفهایی که به من میزند چقدر واقعی است و چقدر داستان سرائی میکند. بس که در تئاتر همه چیز نقش است. و چقدر زیبا داستان میسرائید همان گونه که در صحنه. و در نیمه ی دوم زندگی در خارج از کشور چه بسا آنقدر دلزده شده بود از رسیدن به آن زندگی که دوست میداشته است داشته باشد که توهّم بر وجودش نقش میبست. و زندگی خودش نقش بود. نقش برآب. به همین دلیل همواره سوارِ بر آب. و این سرنوشتِ هم نسلهایش نیز به شکلهای مختلف میتواند محسوب شود.
صحبت از علی شریفیان و بخشی از نسل زمان انقلاب است که به خارج از کشور مهاجرت میکند. بخشی که در زمان شاه چندان سیاسی نبوده و در زمان رژیم اسلامی به دلایل مشکلات ناشی از حکومت استبداد از کشور بیرون آمده است. در این میان تعداد زیادی از نویسندگان و هنرمندان و بویژه خوانندگان و بازیگران تئاتری که نمی خواستند تن به قوانین و سانسورهای حکومت دینی بدهند در این بخش میگنجند. بخش زیادی از این تبعیدیان اجباری در خارج از کشور نیز اغلب در همان رشته میخواهد فعال بماند. اکثرن نمی توانند حرفه ای را که یک عمر پایش گذاشتهاند رها کنند.
۱. علی شریفیان رفت. و باید یکی بمیرد که به او و کارهایش توجه کنیم. اگرچه هیچ کس در مورد علی شریفیان بعد از مرگش ننوشت. علی شریفیان فارغالتحصیل هنرهای دراماتیک تهران بود و کسی که در زمان شاه به عنوان مدل لخت نیز برای دانشجویان هنرهای تجسمی در لابیِ بزرگ دانشکده ی هنرهای زیبای تهران موضوع کارهنری دانشجویان میشد. او بعدها با هوشنگ توزیع و شهره آغداشلو زوج هنری مطرح در جامعه ی تئآتر و سینما و با دیگر گروههای تئاتر فعال در خارج از کشور در شهرهای بزرگ دنیا اجرا داشتند. علی شریفیان در ایران دانشجوی حمید سمندریان بود و در نمایشهایش بازی میکرده است. اولین کار جدیاش بعد از شروع تحصیل در رشتهی تئاتر، بازی در نمایش «ملاقات بانوی سالخورده» به کارگردانی حمید سمندریان بوده است. این نمایش یکی از اجراهای معروف «سمندریان» بود و با آن تالار مولوی دانشگاه تهران افتتاح شد. با گروههای بنام از جمله «رکن الدین خسروی» فعالیت مستمر داشته است. در آمریکا و کانادا و اروپا بسیار برنامههای نمایشی اجرا کرده و هنرپیشگی را در مونترال تعلیم میداده است. علی شریفیان بنیانگذار گروه تئاتر صورتک (۱۹۸۴)، یک آتلیهی آموزش بازیگری در مونترال بود. او چندین نمایشنامه هم نوشته و ترجمه کرده است. علی شریفیان اولین نشریهی فارسی زبان را در ونکوور کانادا منتشر کرد (پیوند)، و علی شریفیان که به طور حرفهای برای نشریاتی از جمله کیهان لندن و شهروند تورنتو و «هفته» کانادا مینوشت و از معدود کسانی بود که آخرین اخبار روز کانادا را برای ایرانیان تشریح میکرد، بیخبر رفت. و من میبایست بعد از چند ماه به طور اتفاقی فیسبوکش را باز کنم و از کامنت یک نفر فکر کنم ممکن اتفاقی افتاده باشد. با او دوستی نزدیک و همکاری نزدیک و ماجراهایی در تأسیس و افتتاح آرتگو گالری همراه با رضا سپهداری در ونکوور داشتیم و بعدها ارتباطی از دور بین من و او حاضر بود و در یکی از سفرهایم به مونترال چند روزی میهمانش بودم و آخرین بار در تیم هورتونز بالای ایستگاه متروی گی کونکوردیا حدود هفت هشت سال پیش از این با هم قهوه خوردیم. حیران ماندم که چرا کسی از او حرف نمیزند؟ آیا به دلیل ویژگیهای خاصش بود که همگان را پسند نمیافتد؟ و زود خودی و ناخودی عمل میکند؟ آیا همه چیز آنقدر عادی شده است که مرگ یک هنرمند و روزنامهنگار خوب هم امری عادی تلقی میشود؛ یا اصلن کسی فهمیده است که او روزنامهنگار و شخصیت تئاتری قابلی بوده است؟ و یا آنقدر کار جدی و تفکر در این میان گم شده است، و آنقدر شاید هرکس و ناکس قلم به دست میگیرد یا کار هنری میکند که خوبان در این میان گم میشوند؟ و این آیا معنایش ترویج سرخوردگی از کار خوبِ ادبی-هنری نیست چرا که نه خواننده و ببیننده و نه منتقد دارد و طبعن نه کمترین توجه بعد از مرگ؟
علی شریفیان رفت. مدتها بود که رفته بود. شاید از زمانی که دنبالهی انتشار «پیوند» در ونکوور را نگرفت. و بعد از او کسی آن را منتشر کرد که کارش عمدتن آگهینامه بود و کپی اخبار و مطالب از این و آن نشریه و چاپ مطالبی که اگر کسی میداد برای چاپ، به ندرت کار تولیدی. علی شریفیان از سال ۲۰۱۷ در واقع کاری بیرون نداده است. بیماری. دیابت، پوسیدگی استخوان و در نهایت سکته ی مغزی. رسیدگی خواهر از او. خانه ی سالمندان. و مرگ خاموش. همواره با مسائل مالی دست به گریبان بوده و مانند اغلب هنرمندان و نویسندگان و شعرا در خارج از کشور یک زندگی بخور و نمیرِ سخت مالی داشته است.
۲. او به زبان انگلیسی و فرانسه تسلط کامل داشت. با اطلاعگیری از منابع غیرفارسی و فارسی گزارشی کامل از یک خبر تهیه میکرد. گاهی مصاحبههایی انجام میداد. تماسهایی میگرفت در صورت لازم تا گزارش را حتی الامکان چند وجهی و بیجانبداری بنویسد. برای مثال: ربوده شدن بچهها از جانب یک پدر کُرد در کانادا و بردن آنها به ایران دور از مادرِ کانادائیشان. شریفیان تمام جنبههای ماجرا، قوانین کانادا، واکنش ایران، دلایل مردسالاری بچهدزدی و نپذیرفتن آزادی و حقوق بچهها و زنها و خلاصه هرآنچه که میتوانست جنبههای گوناگون خبر را برای خوانندهی ایرانی روشن کند در گزارشش کم نمیآورد. به جرأت میتوان گفت که او در طی چند سال به تنها کارشناس فارسیزبان اخبار کانادائی تبدیل شده بود که برای شهروند تورنتو، «هفته»ی کانادا که آن زمان در مونترال منتشر میشد، و کیهان لندن مینوشت. و هم چنین اخبار دست اول ایرانیان مهاجر در کانادا را. عدم جانبداری از خصوصیات گزارش گری علی شریفیان بود. هیچ ردی از یک ایدئولوژی خاص یا جهتگیری مشخص در نوشتههایش دیده نمیشد. سعی میکرد حقایق را بگوید. طرف هیچ کس را نمیگرفت. این از درسهای اولیهی روزنامهنگاری است. از جمله کارهایش مصاحبه با افراد موفق ایرانی بود. با آنها که به نمایندگی مجلس انتخاب میشدند مثل امیر خدیر، یا صاحب نظران سیاسی چون عطا هودشتیان. با هنرمندان نقاش و مجسمه ساز و هم با تئاتریهای ارزندهای که چندان اهل هیاهو و مصاحبه نبودند گفتوگو میکرد و جنبههای خوب و نادیدهی آنها را باز میگفت. اطلاعاتش را از منابع اصلی میگرفت و به همین دلیل گزارشها، مصاحبهها و مقالاتش خیلی جامع بودند. ندیدم گزارش میدانی از او. اما اخبار به دست آمده را آن چنان پرورش میداد و سرشار میکرد از اطلاعات لازم برای خوانندهی ایرانی که پهلو میزد با هر روزنامهنگار خوب تحقیقی.
۳. از ویژگیهای شخصی علی شریفیان یکی عدم پیگیری و ادامهی کار بود. «پیوند» را نیمهکاره راه کرد. شب قبل از افتتاح گالری آرتگو گذاشت این همه کار مانده و رفت. نمایشنامههایی را که نوشته و ترجمه کرده بود منتشر نکرد. ویژگیِ دیگر او میخواری مفرط بود. همچنین عدم رسیدگی به وضعیت سلامت و حتی بیتوجهی به سرووضع و نظافت خانه. چه میزان از این ویژگیها میتواند فردی باشد و چه میزان از آن به دنیای مهاجرت و مشکلات کاریابی مربوط میشود؟ و چقدر به این امر مهم که مهاجری که در سنین بالا از کشور خارج میشود بهخصوص که خود تبعید اجباری کرده باشد و نه از روی دل، تا سالها جای اصلی خود را ندارد و تا بیاید بهخود بجنبد خیلی زود دیر میشود. علی شریفیان یک فرد تئاتری بود و اگرچه در خارج از کشور به این هنرش پرداخت از همان آغاز، اما کار تئاتر اغلب کاری نیست که بتواند تأمین معاش کند. علی رو میآوَرَد به ارتباطات. اما این کار بسیار متفاوت است با کار روی صحنه. بخصوص در خارج از کشور که باید هم روزنامهنگار باشی و هم آگهی جمع کنی. هم به فکر صفحهآرایی. هم... اینست که اغلب نشریات هفتگی و دوهفتهنامهی مستقل میشوند بیش از هرچیز آگهینامه، و کپی کن مطالب دیگران (استثناء خیلی نادر است). و در واقع یک بیزینس است منهای آن چه که باید انجام گیرد. و این کار از یک هنرمند بر نمیآید. یا ادارهی یک گالری نیز کار یک هنرمند نیست. میتواند کار یک بیزینسمن باشد که به کار هنری علاقه دارد. و حتی به عنوان یک روزنامهنگار حرفهای مستقل حقوقبگیر نیز نه آن درآمد لازم کسب میشود و نه آن رضایت روی صحنه را فراهم میسازد. نتیجه سرخوردگی است. افسردگی. بیخیالی نسبت به همه چیز حتی به سلامتیِ خود و نظافت. ترجیحن یک زندگی بخورونمیر با درآمد ولفر را پیش میگیرد. و با خانهی دولتی. و کم کم مشکل اگزیستانسیالیستی پیدا میکند. و زندگی معنایش را از دست میدهد. این حس خلاء همواره با توست. بریده شده از کودکیات، محیطی که در آن زندگی کردی، از کاری که میکردی، از یگانگی با اطرافیانت. در غرب بخصوص فردگرایی خصلت عمومی دارد و با شرایط سخت زندگی، هر کس سرش توی کار خودش است که لقمه نانی روی میز بیاورد و قبضهای آخر ماهش را بدهد. یک سرمای خاصی در فضا موج میزند حتی اگر هوا گرم باشد. علی شریفیان با کیفیتهایی که داشت اگر میتوانست خودش را با شرایط جدید تطبیق دهد شاید پیگری بیشتری از خود نشان میداد. سرخورده نمیشد. مرتب از این کار به آن یکی نمیپرید. لذا من نوع زندگی وی را نوعی جبر زندگی میبینم که خوانائی با روح و جانش نداشت. برخی این ناهماهنگی را به روی خود نمیآورند و باری به هرحال گلیم از آب بیرون میکشند و صورت خود را سرخ نگاه میدارند. برای برخی دیگر، همه چیز از سرشان گذشته است. با خودشان بیشتر صادقند. سرنوشت آنها را در جایی نشانده که جای خودشان نیست اما آنها هنوز توی خودشان و برای خودشان هستند. ناکامیاشان را دست کم میخواهند آن گونه که دوست دارند بگذرانند حتی اگر به بهای از دست رفتن کار و سلامت و عمرشان باشد.
۴. و زبان، زبانی که اسکان گزیدهایم در آن، از کودکی بهخصوص برای کسی که دست به قلم است و کارش هنر و ادبیات است، بیرون آمدن از توی آن بسیار مشکل. بویژه اگر در سنین بالا بزنی بیرون. ساعدی را به یاد بیاوریم. بریده شد از همه چیز. نتوانست هیچ رابطهای با زبان بیگانه برقرار کند. تا حدودی هم حق داشت. تا بتوانی در زبان دیگری خانه کنی به همان اندازه که در زبان مادری عمرت به پایان میرسد. اتلاف وقت است. این زمان میتواند صرف تولیدات هنری و ادبی شود. اما در خارج از کشور با مخاطبینی که در زبان دیگری خانه دارند و دور از وقایع آن جغرافیائی که تو را به بیرون پرت کرده است، زبانی که در آن اسکان گزیدهای پا در هوا میماند. براهنی روز به روز تحلیل میرفت. براهنی البته زبان انگلیسی را خوب میدانست اما سکونت در خانهی زبان فارسی او را ترک نمیگفت. محمد علی در ونکوور فعال بود و سعی کرد با کلاسهای نویسندگی کارش را ادامه دهد. اما از سال ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۳، زمانی که دنیا را ترک کرد ضعف جسمی و روحی به طور دائم او را ضعیف تر و ضعیفتر کرد. او در ۶۰ سالگی از ایران خارج شد. بیضائی اما خیلی کار کرد. با این وجود فکر کنید اگر این کارها در ایران اجرا میشد یا اگر با تسلط به زبان خارجی در فرنگ روی صحنه میرفت چقدر فرق معامله بود. سوسن تسلیمی خوب توانست خود را جا کند در محیط فرهنگی سوئد. اما استثناست. یاسمینا رضا که کارهایش به ۵۰ زبان زندهی دنیا ترجمه شده و به روی صحنه میرود پدرش ایرانی بود اما او بزرگ شدهی سوئد است و با فرهنگ و ادبیات آنجا از کودکی عجین. یا نگار جوادی دختر سیدجوادی از کودکی در فرانسه بزرگ شده است. و زبانی که نگار در آن خانه دارد زبان فرانسوی است. همچنین است در مورد سرور کسمائی که از کودکی مدرسهی فرانسوی میرفته است. و حال مانده است که فرد در چه حد کارش بار داشته باشد که بتواند در اندازههای بالا خودش را در جامعهی غربی نشانه کند. ببینید نویسندهی جوانی به نام «فرانسواهانری دِزِرَبل» در اواخر جنبش مهسا امینی به ایران سفر میکند و سفرنامهای مینویسد که در آن جنبش «زن زندگی آزادی» هم در کنار معرفی فضای ایران بعد از انقلاب در آن حرفها دارد. خیلی متفاوت از آن چه که «تِرَنس وارد» در کتابش «در جستجوی حسن» در بارهی زندگی کودکی خود و خانوادهاش در ایرانِ زمانِ شاه، نوشته بود. این کتاب دِزِرَبل کتابی نیست که برای من و شمای ایرانی چندان چیز تازهای بدهد اما برای فرانسویِ ناآشنا به اوضاع ایران خیلی حرف دارد. این کتاب (L’Usure d’Un Monde ) یکی از کتابهای پرفروش ۲۰۲۲ در فرانسه بوده است. حال این قلم به دستان را مقایسه کنید با هنرمندان هنرهای تجسمی که نیاز به زبان ندارد، و چشم میخواهد که اثر را ببیند. ایرانیان در این هنر بسیار خود را در خارج از کشور نشان کردهاند. پرویز تناولی شهرهی جهان است، افشین ناغونی در لندن، پروانه رودگر و کامبیز شریف با کارهای عظیمالجثه در ونکوور و تصویرگر ناصر اویسی که آثارش حتی بر روی روسری و سفال و کاردک نامهبُر و غیره هم در گالریهای دنیا به نمایش گذاشته میشود و به فروش میرسد. در حالی که به گفتهی یکی از تئاتریها اخیرن در استوریاش: «هنرمند تأتر بینشان و کمپیدا میرود توی تاریخ. کسی بیشتر از آخرین آشنایش او را به یاد نخواهد آورد. مثل نعلبیندیان که تنها سه نفر زیر تابوتش را گرفتند و آن هر سه اکنون مردهاند (پسیانی، پورحسینی و کاویانی) مثل محمد آستیم، مثل آذر فخر. تئاتر هنر انزواست. هنری غیرقابل رجوع. محصولی ناپایدار که به مدد حافظه بازسازی میشود. هنرمندش هم همین طور است. جز نامی در دهانی نیست. یادکردی گاهبهگاه و سپس فراموشی محض، مثل خود تئاتری که با مرگ آخرین تماشاگرش دیگر به یاد آورده نمیشود. چه تراژدی زیبایی. هنر لحظه، هنر اکنونیت!» در مورد فلسفه نیز چنین است. سر قبر عمران راتب فقط ۵ نفر حضور داشتند. او که برعلیه هرنوع اخلاق بردگی سرش را به باد داد و منفور و مطرود و لازم القتل در شورهزار افغانستان.
مطلب زیر مقدمهی شهره عاصمی بر مصاحبهای است که او با علی شریفیان درباره استاد حمید سمندریان داشته است. این مطلب در وبلاگ «هنر هفتم» بلاگ اسپات منتشر شده است.
علی شریفیان، دارای فوق لیسانس علوم ارتباطات دانشگاه کنکوردیای مونترال، کانادا؛ فوق لیسانس مدیریت هنری دانشگاه فارابی تهران و لیسانس هنرهای نمایشی، ازدانشکدهی هنرهای نمایشی تهران است. علی شریفیان نمایشنامههای متعددی را در ایران کارگردانی کرده، و خود به عنوان بازیگر چندین بار روی صحنه رفته است. او به عنوان روزنامه نگار مستقل با ایستگاههای رادیویی، روزنامهها، و مجلههای معتبر فارسی و انگلیسی و فرانسه همکاری کرده است. او ضمن همکاری با نشریات ایرانی منتشره در خارج از ایران، خود نیز یکی از نخستین نشریات ایرانی مهاجرت را در ونکور کانادا منتشر کرده است. مقالههای تحلیلی اجتماعی، گزارشها و نقدهای هنری او در ایران، کانادا، و امریکا در نشریات گوناگون، از جمله شهروند منتشر شده است.
***
هنگامی که در دبیرستان خوارزمی درس می خوانده، بصورت جدی تر و زیر نظر مربی تئاتر دبیرستان ، آقای درخشان و به کارگردانی خود او چند نمایش بازی کرده است.
بعد از اتمام دوره دبیرستان ، ابتدا یک سال در رشته مهندسی ساختمان درس می خوانده اما بخاطر علاقه اش به تئاتر ، تغییر رشته داده و در رشته بازیگری و کارگردانی تئاتر ادامه تحصیل داده است.بهنگام شرکت در امتحانات کنکور ورودی دانشکده هنرهای زیبا و دانشکده هنرهای دراماتیک در سال 1351 اولین بار با استاد « حمید سمندریان» آشنا شده است. در هر دو این دانشکده ها پذیرفته شده اما به توصیه « استاد سمندریان» در دانشکده هنرهای دراماتیک تئاتر خوانده است.
اولین کار جدی اش بعد از شروع تحصیل در رشته تئاتر، بازی در نمایش «ملاقات بانوی سالخورده» به کارگردانی « استاد سمندریان» بوده است. این نمایش یکی از اجراهای معروف « استاد سمندریان» بود و با آن تالار مولوی دانشگاه تهران افتتاح شد.
علی شریفیان در دانشکده هنرهای دراماتیک به مدت چهار سال برای درس های « فن بیان»، « بازیگری» و « کارگردانی» شاگرد «استاد سمندریان» بوده است. علی شریفیان، بازیگر، کارگردان، مترجم و مربی تئاتر است. در کنار حرفه تئاتر، روزنامه نگاری کار دیگری است که او بیش از بیست و پنج سال است بطور حرفه ای به آن مشغول است.
علی شریفیان از سالهای کودکی با هنر نمایش آشنا شده است. پدرش نسخه نویس، بازیگر و کارگردان «تعزیه»، نمایش سنتی ایران بوده است.
او در دوران دبستان با بازی در یک نمایش مدرسه در سن ده سالگی روی صحنه رفته است.
در سال 1356 با نوشتن پایان نامه اش در باره « مکبث» « ویلیام شکسپیر» و بازی نقش «مکبث» در چند صحنه اصلی همین نمایش با درجه ممتاز فارغ التحصیل شده است .
علی شریفیان در طول تحصیل و بعد از آن تا سال ۱۳۶۲ که در ایران بود، بعنوان بازیگر علاوه بر « استاد سمندریان» با کارگردانانی چون « استاد رکن الدین خسروی»، علی رفیعی، اسماعیل خلج، عبدالحسین فهیم، محمود جوهری، مهدی فخیم زاده، خسرو شایسته، محمدرضا کلاهدوزان،سیاوش طهمورث، جاوید یزدانی، علی شکیبافر،حسین قشقایی، فرهاد مجدآبادی، اردشیر کشاورزی ، محمود افشاریان، حبیب دهقان نسب و ... کار کرده است.
او عمدتا عضو « گروه 5 آذر » بوده و با این گروه به کارگردانی « استاد رکن الدین خسروی» چند نمایش و از جمله « زیتون»، « کبودان و اسفندیار»، « استثناء و قاعده» و « ژاندارک» برتولد برشت و ... را کار کرده است. علاوه برتئاتر در چندین فیلم کوتاه و نیمه بلند هم بازی کرده است
او حدود سه سال مربی تئاتر « کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان » بود و پیش از اینکه در سال ۱۳۶۲ مجبور به ترک ایران شود در یکی از بهترین اجراهای « گروه تئاتر 5 آذر» در تئاتر سنگلج / ۲۵ شهریور سابق در نمایش « گوشه نشینان التونا» اثر مشهور «ژان پل سارتر» به کارگردانی « استاد خسروی» در نقش «پدر» بازی کرد.
در تبعید، به سال ۱۹۸۴ در کانادا « گروه تئاتر صورتک» را همراه با گروهی از علاقمندان تئاتر در مونترال تاسیس کرد. با این گروه حدود ۱۵ نمایش در کانادا به صحنه برده است. از جمله « مسیو ژوردن و درویش مستعلی شاه جادوگر» اثر آخوند زاده ، «سی زوئه بانسی مرده است» اثر آثول فوگارد، «بهترین بابای دنیا» اثر «غلامحسین ساعدی»، « فاخته دهان دوخته» اثر «ایرج جنتی عطایی» و ... آثار دیگر
بعد از سالهای ۱۹۹۰ در کانادا، آمریکا و اروپا هم در چند نمایش بازی به کارگردانی «محمود استاد محمد»، « رضا ژیان»، «نصرت الله وحدت»، «هوشنگ توزیع»، «ضیاء مجابی» و «تقی مختار» و چندین روخوانی دراماتیک در «کانون تئاتر ایران» زیر نظر و به کار گردانی «استاد خلیل موحد دیلمقانی»، کار کرده است.
علی شریفیان چند نمایشنامه از انگلیسی و فرانسه به فارسی ترجمه کرده است از جمله « مهاجران» نوشته « اسلاومیر مروژک»، « مجمع مرغان » اثر مشترک « پیتر بروک » و « ژان کلود کاریر» ، « دکتر کیل» اثر « ماریا ایرنه فورنس» و ...
او همینطور گزارشها، نقدها و مقالات زیادی در باره تئاتر و سینما، ترجمه کرده، نوشته و در رسانه های مختلف فارسی و انگلیسی کانادا و آمریکا و عمدتا در نشریه «شهروند» چاپ تورنتو منتشر کرده است.
علی شریفیان اکنون در مونترال زندگی میکند و در کنار روزنامهنگاری در « آتلیه بازیگری صورتک» درس بازیگری میدهد.
ارسال نظرات