نویسنده: دکتر ایمان کمالیسروستانی
این اسم ایمان هم برای ما دردسری است. اول از همه اینکه ایمان و ایمن خیلی شبیه هم هستند، چه در فارسی و عربی، چه در انگلیسی و فرانسه (و چه احتمالاً در کرهای و چینی و سواحیلی و روسی). میگویید چقدر هم خوب، هم ایمان معنی خوبی دارد و هم ایمن. اما خوب شما فکر اینجا را نکردهاید که رهبر گروه تروریستی القاعده اسمش ایمن الظواهری است!!! فکرش را بکنید چقدر این اسم برای من دردسر شده تا امروز. یکی در فرودگاه کولونوسکپیام میکند مبادا بمب داخل رودهام باشد، یکی سر مرز آمریکا صورت سهتیغهام را ۴۵ دقیقه دست میکشد مبادا اثری از آثار آن ریش انبوه حضرت ظواهری پیدا کند، یکی شبانه به خانهمان میریزد تا طرح حمله بزرگ قرن را پیدا کند و خلاصه تا لباسزیرمان هم تحت سورویلنس سی.آی.ای و موساد و کا.گ.ب و ساواک و حتی دستگاه امنیتی جزایر کومور است مبادا ایمانمان همان ایمن باشد و سروستانی همان ظواهری!!!
اما فقط اینکه دردسر ما با این اسممان نیست. یک دردسر دیگر این است که عربها اسم ایمان را برای دخترها به کار میبرند. یعنی روزانه باید پنجاه تا درخواست دوستی دوستان عربستانی، کویتی، مصری، عراقی، الجزایری، مراکشی، تونسی، لیبیایی و غیره را رد کنم که با فرستادن بوسه و گل ازم خواستگاری میکنند: «ایمان جون من تو رو خوشبخت میکنم. بوس جاسم»، «ایمان، عشق من دنیا بدون تو رنگی نداره. امضا فیصل»، «من فقط تو رو میخوام ایمااان. فاروق تو». حالا اینها پیغامهایی است که شرم حضور اجازه میده در موردشون بنویسم. اگر خواستین یه روز بهصورت خصوصی پیغامهای بیناموسیش رو هم نشونتون میدم. بعضی وقتها هم فکر میکنم نکنه اینها «پرستو» هستن که همون موساد و سی آی ای برام میفرستن تا «عمیقتر» ته و توی ما را پیدا کنند.
خلاصه اینکه همه اینها را گفتم تا برایتان از روز امتحان درس «کانالهای یون و گیرندهها» در دوره دکترا تعریف کنم. استاد درس یک دانشمند بسیار برجسته مصریالاصل بود. هم استاد بسیار خوبی بود و هم محقق طراز اول بینالمللی. اما خوب از روز اول اسم ما رو که تو لیست دیده بود خیال کرده بود ایمان اسم دختر هست. بعد هم حسابی گشته بود و جنی که یک دختر سوئدی برونت بود رو پیدا کرده بود و فکر کرده بود جنی همون ایمان هست!!! فکرش رو بکنید، یعنی کل ترم فکر میکرده ایمان اون دختر مومشکی چشمسیاه هست. همه نمرههای مزخرف اون رو به من بیچاره میداده. هرچی جنی درس نمیخونده، سر من خراب میشده. فکرش رو بکنید اااخه.
خلاصه اینکه جنی انقدر درسنخون بود که روز امتحان پایانی سروکلهاش پیدا نشد. استاد پنج دقیقه صبر کرد و ایمان (جنی) نیومد، ده دقیقه صبر کرد و ایمان (جنی) نیومد. خلاصه صبرش لبریز شد و پرسید: «کسی نمیدونه آیا ایمان امروز برای امتحان میاد یا نه؟». تو بگی من عینهو مارگزیدهها از جا پریدم. گفتم: «استاد ایمان من هستم.». استاد فکر کرد دارم شوخی میکنم. گفت بشین. گفتم: «اما من به خدا ایمان هستم.». استاد فکر کرد دارم برای «ایمان» خودشیرینی میکنم و میخوام از افتادن نجاتش بدم. گفت میگم بیشین. گفتم: «استاد حاضرم کارت شناسایی، پاسپورت، شناسنامه ایرانی، هرچی بگی نشون بدم تا قبول کنید من ایمان هستم.». کارت شناسیم رو نگاه کرد و کمی تعجب کرد. اما باز هم مجاب نشد که ایمان اون جنی برنزه نیست. گفت: ایمان، همون دختره که با اریان (عریان خودمان) کار میکنه رو میگم. من که متوجه شده بودم مشکل از کجا آب میخوره گفتم: «استاد به خدا من همون دختره هستم که با اریان کار میکنه!!!». بازم تو کتش نرفت. آخر دست به «روش علمی» و استقرا و «برهان خلف» زدم. دونهدونه لیست رو باهاش چک کردم، آخرسر گفتم: «استاد جان بیا فرض کنیم اون دختر ایمان هست. پس جنی کجاست؟ من جنیام؟ اصلاً از همه اینها گذشته، من کی هستم؟ ممدرضا؟». خوب خلاصه بعد از نیم ساعت درگیری و کشمکش و برهان و دلیل و سند و شاهد استاد مصریالاصل قبول کرد که من ایمان هستم. نمیدونم بعد از اون روز آیا استاد دچار افسردگی مزمن شد یا نه، اما میخوام بگم خوش به حالتون که اسمتون ایمان نیست. امروز سرصبح تعطیلی یه اسفندی دود کنین واسه خودتون. اگر هم میخواهید به یه آسیبدیده از «رنجهای نامی» کمکی کنین یه شمارهحساب بدم که با کمک بهم از آلامم بکاهید، یا دستکم پول این ده دقیقه که وقت گذاشتم این متن رو نوشتم دربیاد.
ارادتمند همگی
ایمان کمالی سروستانی (همان جنی خودمان)
ارسال نظرات