نویسنده: محسن خیمهدوز
«سلام خداحافظ» نمایشی بلند است که شاید برخی مواردش با زیست ایرانی منطبق نباشد یا برای یک نمایش صحنهای، زمانی طولانی داشته باشد، اما همچنان واجد اهمیت دراماتیک است. در اجرای صحنهای که شهابالدین حسینپور در تالار حافظ به اجرا برده، با دراماتورژی محمدامیر یارمحمدی (با بازیهای خوب مهدی فریضه و هدیه آزیدهاک) کوتاهتر از اصل نمایش است و برخی تغییرات جزئی دراماتیک در داستان دادهشده تا برای مخاطب ایرانی جذابتر شود، ازجمله اینکه اندکی حالت معمایی به داستان دادهشده بیآنکه بافت اصلی نمایش تغییر کرده باشد. سه ویژگی که «رومن رولان» برای یک نمایش تئاتری تأثیرگذار در نظر گرفته بود، در «سلام خداحافظ» هم دیده میشود: لذتبخش بودن، انرژیبخش بودن و خردورز بودن.
«سلام خداحافظ»، تحت تأثیر این ویژگیهای متنی، چند خصوصیت دیگر هم در اجرا به متن اضافه میکند: کشش دراماتیک قوی، درگیر کردن مخاطب با اثر، درگیر کردن مخاطب با خودش، ایجاد پرسش در ذهن مخاطب.
انتخاب این نمایشنامه برای اجرای صحنهای، ازاین منظر انتخابی هوشمندانه است زیرا نوعی زنمحوری را نیز در آن به تصویر میکشد. ازجمله، وضعیت رقتبار دختر خانواده ازیکسو، و وضعیت ترحمانگیز مادر خانواده (که ترس شناسنامهی او شده است) از دیگرسو.
این وضعیت در کنار روایتی است از دختر و پسر خانواده که هر دو نمادی از فروپاشی خانوادهاند، تحت سلطهی بیرونی بر خانواده (سلطهای که نمادی از امر پنهان سیاسی است).
در این نمایش، پول نماد بارز سلطهگری و سلطهپذیری است. پولی که بهمثابهی شیء، خانوادهای را متلاشی کرده، دیگر فقط یک شیء و ابزاری برای مبادلهی اقتصادی و کالایی نیست، بلکه نماد سلطه «کانتکست» است بر «تکست». نماد سلطهی مناسبت بیرونی است (امر پنهان سیاسی) بر درونیات سوژههای کنشگری که دیگر فعال نیستند، بلکه ابزاری منفعلاند در لابیرنت پیچیدهی زمینههای انضمامی (سیاسی، تاریخی، اجتماعی).
اعضای خانواده «سلام خداحافظ» در چنین لابیرنت معماگونهای اسیر شدهاند. (و شاید بتوان گفت، انسان معاصر است که در چنین موقعیتی به اسارت دچار شده است). به همین دلیل، «سلام خداحافظ» نمایشی است از کشمکشهای درونی و بیرونی آدمها و کاراکترها. روایتی است از کشمکشهای اگزیستانس زنی که نمیتواند تنهایی و ترس دردآورش را به زبان بیاورد تا کمشکشهای انضمامی و جامعهشناختی دختری که برای زنده ماندن در یک جامعهی وحشی تلاش بیهوده میکند زیرا میداند، میفهمد و میبیند که دیگر هیچ پشتوانهای برای تکیه کردن ندارد.
نمایش در اجرا هم با فرم موردنظر نویسنده، آتول فوگارد هماهنگ است: فرم ساده، نور ساده، صحنهی ساده و خلوت که بهتدریج رو به شلوغی میرود تا در انتها که به اوج پراکندگی و فروپاشی میرسد.
ریتم دیالوگها نیز از ساده و در سکوت به ضرباهنگ تند و شلوغ میرسد، درست مثل یک فروپاشی. آغازی آرام با فرجامی شلوغ، تند و سریع. ریتمی که با اجرای موسیقایی خوب امیر صدیقیان، دراماتایز شده است.
الف: نقد دراماتورژیکال
دو اتفاق دراماتورژیکال در «سلام خداحافظ» قابلتوجه است:
اول دراماتورژی در مدتزمان روایت و نیز در مورد برخی جزئیات روایت است، بهطوریکه نمایشی طولانی با بخشهای غیرمتناسب با فضای امروز ایران، برای اجرای صحنهای متناسب میشود بیآنکه زیباشناسی اثر تضعیف شده باشد.
دوم نیاز بخشی دیگر از نمایش به دراماتورژی است که موردتوجه قرار نگرفته و به همین دلیل بافت فکری نمایش از این منظر دچار آسیب شده است.
متن نمایشنامهی «سلام خداحافظ»، پتانسیلی بالا برای ورود به جهان اگزیستانس کاراکترها بهویژه کاراکتر زن نمایش دارد. اما این پتانسیل به صحنه نیامده است. ایدئولوژی زنستیزی که در نمایش بهزیبایی نقد میشود، این توانمندی را داشت که با دراماتورژی مناسب، وجه ایرانی پیدا کند؛ یعنی با مسئلهی مشابهی زن ایرانی معاصر پیوند بخورد، طوری که در اجرا هم بتواند از طریق نور، صدا، میزانسن و بازیگری، ازجمله؛ بازی سکوت، جهان درونی زن را بهویژه تنهایی و فشاری سنگین را که تحمل میکند، به صحنه آورد. آن هم در جامعهای که در یک روز دو خبر به موازات هم در آن پخش میشود: خبر صدور حکم ۴ سال زندان برای دختری که موهایش را رها کرده، و خبر دوم اختلاس چهارهزار میلیارد دلاری در خرید چای، بدون آنکه هیچکس دستگیر شود، به زندان رود یا به قتل برسد (آن هم در جامعهای که یک کارگردان سینما همراه با زن نویسندهاش بهراحتی به قتل میرسند).
اگر یک معنای فروپاشی همین باشد، آیا در نمایشی که روایتی از یک فروپاشی را به تصویر میکشد و با موضوع پول و زن نیز، بهمثابهی دو موضوع و دو مسئله، روایت خودش را شکل و دراماتایز میکند، نباید دراماتورژی متناسب با این موضوع بومی داشته باشد؟ این مورد با توجه بیشتر به «امر پنهان سیاسی» (که در نمایش حضور زنده دارد) شدنی است بیآنکه نیاز باشد به نمونههای آشکار یا آشنا اشاره شود.
ب: نقد ساختاری
همانطور که گفته شد؛ نمایش «سلام خداحافظ» روایت یک فروپاشی است. فروپاشی ارزشها، فروپاشی خانواده، فروپاشی مردانگی و مسئولیتهای مردانه در مقابل خانواده و به تبع آن، فروپاشی زن و زنانگی در یک ساختار معیوب مردانه و مردسالار.
بهلحاظ اجرایی و کارگردانی در ساختار روایی نمایش، بازی مهدی فریضه در نقش پسر خانواده، اجرای این مهم را در پردهی آخر نمایش برعهدهگرفته و تلاش شده تا با نوعی رفتار دفرمه و رقصگونه در کنار رقص نور و تنوع صوتی، روایتی از فروپاشی را درصحنه به اجرا بگذارد. اما نقد اساسی به این اجرا، این است که دچار سرعتزدگی است و انگار که خودش (هم بازی و هم اجرا) دچار فروپاشی ناگهانی میشود. درحالیکه فروپاشی در واقعیت یک چیز است و زیباشناسی روایت از فروپاشی، یک چیز دیگر.
میتوان در واقعیت، انفجار سریع داشت اما نمایش یک انفجار سریع، الزاماً و ضرورتاً یک اجرای سریع نیست بلکه برعکس، میتواند به یک حرکت اسلوموشن هم تبدیل شود. در این صورت است که میتوان گفت پایانبندی سریع نمایش «سلام خداحافظ»، میتوانست به پایانبندی زیباتری تبدیل شود اگر با ابتکاری ساختاری در کارگردانی تغییر یابد، به این صورت که زمان اجرای این سکانس پایانی بیشتر شود، رقص با چوب و عصای پدر خانواده بهصورت یک رفتار موزیکال کروگرافیک تغییر کند، بازی رقص نور بهمثابهی زلزلهی درونی فروپاشی، از طریق فلاشر بازنمایی شود و با تغییر تابش نورها، از نور لاین افقی و عمودی تا نورهای تکرنگ که هرکدام حالتی از فروپاشی را بازنمایی میکنند، همراه با موسیقی زندهی صحنه (کار قابلتوجه امیر صدیقیان) تنوع صوتی و بصری پیداکرده و نمایش با یک پایانبندی باشکوه، نه تنها فروپاشی را به اجرا و نمایش بگذارد، بلکه تا مدتها در ناخودآگاه مخاطب هم ماندگار شود یعنی همان تأثیری را که تئاتر تأثیرگذار باید داشته باشد ایجاد کند، اما اجرای «سلام خداحافظ» فاقد این وجه زیباشناختی در پایانبندی است، درحالیکه پتانسیل به صحنه آوردن این اتفاق را درون خود داشته است.
بااینحال، «سلام خداحافظ» یادآور کارهای زیبای قبلی این کارگردان است، ازجمله؛ «طپانچه خانم» و «سرآشپز پیشنهاد میدهد». بهویژه نمایش «سرآشپز» که نمونهی ماندگاری است از یک پایانبندی جذاب و ماندگار، همان جذابیتی که «سلام خداحافظ» از آن محروم است.
ارسال نظرات