داستان کوتاه: پایان یک رؤیا

داستان کوتاه: پایان یک رؤیا

تنها علاقه‌مندی رخساره که به جد آن را دنبال می‌کرد شرکت در دوره‌های فراگیری باله بود که آن روزها سرآمدشان کلاس‌های مادام لازاریان ارمنی بود که برای دخترانی مثل رخساره جذابیت‌های خودش را داشت.

 
 

 نویسنده: مهدی توکلی تبریزی 

پزشک همسر تیمسار امینیان توصیه کرده بود که باید محل سکونت آن‌ها به‌دوراز هیاهوی شهر باشد به همین خاطر تیمسار خانه و کاشانه را از خیابان وزراء به ویلای فرمانیه منتقل کرده بود. آن روزها فرمانیه بیشتر به رستم‌آباد شناخته می‌شد و در آن خبری از برج‌های سر به فلک کشیده و آپارتمان‌های چندطبقه نبود. بیشتر محله را خانه باغ‌ها و ویلاها پرکرده بود.

از سکونت خانواده تیمسار سالی نگذشته بود که بیماری همسرش را از پای درآورد. این اواخر رخساره تنها دختر تیمسار به‌جای مادر، پدر را در میهمانی‌ها و مجالس شب‌نشینی همراهی می‌کرد. حتی اگر محفل رسمی هم در باشگاه افسران برگزار می‌شد و امراء و افسران ارشد همراه با همسرانشان در آن شرکت می‌کردند این رخساره بود که در کنار تیمسار به‌جای مادر ایفای نقش می‌کرد. این همراهی‌ها در چنین محافلی باعث شده بود که توجه بیش‌ازحد به‌ظاهر یکی از دغدغه‌های ذهنی رخساره شود. به همین خاطر او در تهیه لباس و زیورآلات از مزون‌ها و سالن‌های مد بنام تهران وسواس به خرج می‌داد که آن‌ها از بهترین‌ها باشند.

تنها علاقه‌مندی رخساره که به جد آن را دنبال می‌کرد شرکت در دوره‌های فراگیری باله بود که آن روزها سرآمدشان کلاس‌های مادام لازاریان ارمنی بود که برای دخترانی مثل رخساره جذابیت‌های خودش را داشت. رخساره به‌هیچ‌وجه به رتق‌وفتق امور شخصی و حتی تحصیلات عالیه علاقه‌ای نشان نمی‌داد و تیمسار هم علی‌رغم سختگیری‌هایش نسبت به فرزندان پسر با رخساره اهل مسامحه و مدارا بود و حتی از به استخدام درآوردن راننده و خدمتگزار شخصی برای وی دریغ نمی‌کرد. روزی تیمسار بعد از اتمام مراسم سوگواری همسرش، فرزندان پسر را که دو نفر از آن‌ها بزرگ‌تر از رخساره و دیگری کوچک‌تر از او بودند به اتاقش فراخواند، پسران وارد اتاق شدند و رخساره را نشسته در کنار پدر دیدند. همگی به احترام در مقابل پدر ایستادند. تیمسار هم با همان جذبه نظامی پسران را مورد خطاب قرار داد که «از امروز خواهرتان خانم این خانه است و همه شما باید نهایت دقت و توجه را نسبت به او داشته باشید و مبادا در نبود مادرتان موردی سبب آزردگی خاطرش را فراهم کند.»

بعد از توصیه‌های تیمسار شاید کمتر کسی می‌توانست از چهره سرد و بی‌روح رخساره پی به شور و شعف درونی‌اش به خاطر این حمایت مقتدرانه پدر ببرد. هرچقدر که میان رخساره و برادرانش فاصله بیشتر می‌شد به همان نسبت نزدیکی تیمسار و دخترش به یکدیگر باعث شده بود خصوصیات و الگوهای رفتاری پدر به‌عنوان تنها مرد مقتدر زندگی رخساره در او ظهور و بروز بیشتری داشته باشد.

نخوت و تفرعن به ارث رسیده از تیمسار به رخساره، دوست داشتن و فکر کردن به دیگران را حتی در خلوت خود برایش آن‌چنان سخت و دشوار کرده بود که او را به فردی خنثی در بروز احساسات مبدل کرده بود. رخساره نسبت به امر ازدواج بی‌میل و رغبت نشان می‌داد اما در برابر خواسته پدر برای ازدواج با فرزند یکی از امراء ارتش تسلیم و مطیع بود.

شهریار شهستا افسر خلبانی بود که به‌تازگی پس از اتمام دوره آموزشی پرواز با جنگنده‌های اف چهار از امریکا به ایران برگشته بود. او فرزند یکی از هم‌قطاران تیمسار بود که از طرف خانواده‌اش رخساره را در یکی از میهمانی‌ها برای او کاندید کرده بودند. ازنظر تیمسار، کاپیتان شهستا جوان آینده‌داری بود که لیاقت ازدواج با رخساره را داشت، از همین رو به توصیه پدر، رخساره باید خود را برای ازدواج با شهریار آماده می‌کرد. مقدمات ازدواج آن‌ها خیلی سریع فراهم شد و مراسم در هتل شرایتون با تشریفات کامل برگزار شد. مدتی کوتاه بعد عروس و داماد جوان برای گذراندن ماه‌عسل عازم جزیره مایورکا اسپانیا شدند. بعد از بازگشت از سفر تفریحی و با آغاز روال عادی زندگی، رخساره باید در برابر آزمون‌های سخت و جدی زندگی محک می‌خورد. اما واقعیات زندگی او نشان می‌داد که شرایط تربیتی حاکم در خانه پدری او را ازنظر ذهنی و روحی و حتی جسمی برای یک زندگی مشترک زناشویی آماده نکرده بود. از همین رو خیلی زود خزان زندگی مشترک رخساره و شهریار فرارسید و تیمسار هم با استقبال از برگشت دختر به خانه پدری اشتباهات بزرگ خود را تکمیل می‌کرد.

ارسال نظرات