سلام آناهیتا. اول از همه، باید خودم را معرفی کنم: من یک فارسیزبان هستم و سالهاست که در کشور کانادا زندگی میکنم. همچنین سالهاست که تار و پود هویت روایی چهلتکهام را به زبان فارسی پینهدوزی و ترمیم میکنم. سادهتر بگویم: من در زبان فارسی زندگی میکنم. زبان فارسی سرزمین من است و نوشتن به زبانهای دیگر را گناه میدانم.
میدانی آناهیتا، خیلی از باورها و کارهای ما آدمبزرگها نه عقلانی است و نه عاقلانه! بگذریم!… شنیدهام که زبان فارسی در حق تو گناه کرده و هویت تو را فاش کرده و نقشهٔ آزادی و خوشبختی تو و پدرت را نقش بر آب کرده است. با شنیدن این خبر، از دست زبان فارسی خیلی عصبانی شدم و غصه خوردم و به خودم گفتم که نامهای برایت بنویسم.
آناهیتا، نمیدانم چه کسی این اسم را برای تو انتخاب کرده، ولی به نظرم آناهیتا اسم خیلی زیبایی است. باور کن! آناهیتا در افسانههای ایرانیان قدیم ایزدبانوی آب بوده است. آیا میدانی که یونانیان قدیم تو را آناهید صدا میزدند و ستایشات میکردند؟ میدانم که تو الان در یونان هستی و میدانم که دیگر کسی تو را صدا نمیزند و دیگر کسی ایزدبانوی آب را ستایش نمیکند. قرنهاست که دیگر کسی الههٔ آب را ستایش نمیکند. زمانه، زمانهٔ ستایش الههٔ خوشبختی و گِل کردن آب است.
روزگار غریبی است نازنین!… پدرت تعریف میکرد که مادرت، تو و او را در یونان تنها گذاشت و به هلند رفت. تک و تنها… میدانی آناهیتا، عشق و نفرت آدمبزرگها به چیزهای خیلی سادهای بسته است؛ به مویی بند است… تو نه پدر و مادرت را انتخاب کردی و نه اسمات را و نه زادگاهات را و نه تاریخ تولدت را و نه زبان مادریات را و نه مهاجرت را و نه خیلی چیزهای دیگر را… من نمیخواهم دربارهٔ پدر و مادرت و زادگاهات و مهاجرت و آن خیلی چیزهای دیگر با تو حرف بزنم، چون برای این کارها هیچ صلاحیتی ندارم؛ من میخواهم دربارهٔ گناهی که زبان فارسی در حق تو کرده با تو حرف بزنم.
بیا باهم یک بار دیگر روایت بابا امیرت را با هم مرور کنیم: «دو تا مدرک رومانیایی گرفتم و دو تا بلیط کشیدند برای اتریش و با بچه به فرودگاه رفتم. به یک… شانسمون زد گیت سه رو هم ما رد کردیم و حتی سوار اتوبوسی که به سمت هواپیما میره هم شدیم ما. ناگهان تو حرکت اتوبوس بچه یه مقدار جیغ زد… صدا کرد… و مأمور فرودگاه شک کرد به ما و گفت میشه یک بار دیگه مدرکات رو ببینم. مدرکم رو دید. گفت رومانیایی هستی حالا یه چیزی رو به زبانی یونانی تایپ کرد داخل ترانزلیت به گوشیاش و گفت این رومانیاش رو واسم بخون چی نوشتم، ناگهان نتونستم بنویسم… مچ منو گرفت و مدارک رو گرفت و گفت برو از فرودگاه بیرون و دفعهٔ بعد بیا…» (برگرفته و نقل از فیلم مستند طعم تلخ خوشبختی، رادیو فردا).
آناهیتا، راستش را بگو، تو چه مقدار جیغ زدی؟ چه مقدار جیغ هویت آدم را فاش میکند؟ تو چرا جیغ زدی؟ جیغ شوق پرواز؟… یا جیغ از سر ترس؟… مگر نمیدانی که جیغ دخترک فارسیزبان، به هر دلیلی که باشد و در هر کجای دنیا که باشد، با جیغ همهٔ دخترکان زبانهای دیگرعالم فرق دارد؟ تو چه چیزی را صدا کردی؟ تو چه کسی را صدا زدی؟ چه کسی تو را صدا کرد؟ تو چرا به زبان فارسی صدا کردی؟ چرا سخن گفتی؟ آناهیتا، سخن نگو!… من نشستم ساعتها فکر کردم که تو چه عبارتی یا چه جملهای به زبان فارسی گفتی که باعث برانگیختن شک مأمور فرودگاه به تو و پدرت شد.
ساعتها با خودم کلنجار رفتم که آیا جیغ جزیی از زبان است یا جزیی از آهنگ و موسیقی کلام؟ خواستم زبان فارسی را با هزار ترفند و نیرنگ در پیشگاه وجدانم تبرئه کنم. نتوانستم. وجدانم رضایت نداد. دلم رضایت نداد. حقیقت این است که تو مقداری جیغ زدی و سخنی به زبان فارسی گفتی و زبان فارسی آرزوی رهایی و خوشبختی پدرت و پروازت را بر باد داد. و من خودم را گناهکار میدانم. گناه زبان فارسی در لو دادن هویت تو بر گردن من هم هست. گناه زبان فارسی در پرواز نکردن تو بر گردن همهٔ فارسیزبانان دنیاست. باور کن!
فردوسی هم خودش را گناهکار میداند؛ همویی که سرود:
بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی.
خیام هم خودش را گناهکار میداند؛ همویی که سرود:
این دسته که بر گردن او میبینی / دستی است که بر گردن یاری بوده است.
مولوی هم خودش را گناهکار میداند؛ همویی که سرود:
هرکه او از همزبانی شد جدا / بیزبان شد گرچه دارد صد نوا.
سعدی هم خودش را گناهکار میداند؛ همویی که سرود:
بنیآدم اعضای یکدیگرند / که در آفرینش ز یک گوهرند.
حافظ هم خودش را گناهکار میداند؛ همویی که سرود:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل / کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها.
باور کن که همهٔ بزرگان زبان فارسی شرمندهٔ نگاه و اشکهای تو هستند و همگی باهم و یکصدا فریاد میزنند: دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا… آنها هرگز فکر نمیکردند که فرزندان و میراثبرانشان چنین بلایی بر سر زبان فارسی بیاورند. زبان فارسی هم شرمندهٔ نگاه و اشکهای توست و از این کارش سخت پشیمان است و غصه میخورد. من غصه خوردن زبان فارسی برای تو را در تکتک سلولهای تنم حس میکنم.
آناهیتا، من در این فیلم مستند ندیدهام که تو به زبان فارسی حرفی زده باشی، ولی دیدهام که به گربهٔ سیاه آوارهای مثل خودت غذا میدادی و با او بازی میکردی. میدانی، من و همنسلانم با همین گربه سیاه و شکلکهایش، خواندن و نوشتن به زبان فارسی را آموختیم، و اکنون میبینم که گربهٔ دبستانی کتاب فارسیام هم آواره شده است و تو به او غذا میدهی.
آناهیتا، ازت خواهشی دارم: بزرگ که شدی و خواستی هویت روایی زخمخورده و تکهپارهات را ترمیم کنی، به این جای قصهٔ پرغصهٔ زندگیات که رسیدی، همین قدر مهربان و سخاوتمند باش و زبان فارسی را به خاطر گناهی که در حق تو کرده ببخش و یادت نرود که: پرنده مردنی است پرواز را به خاطر بسپار…
دوستدار تو و زبان فارسی
ارسال نظرات