هم‌کلامِ با آزاده مقدم، خبرنگار و راوی قصه‌های کودکان

جهان پرقصه‌تر زیباتر است

جهان پرقصه‌تر زیباتر است

آزاده مقدم هستم، فارغ‌التحصیل رشته فلسفه و روزنامه‌نگاری. 9 سال است که ساکن مونترال کانادا هستم و الآن حدود یک سال است که پروژه داستان‌گویی و گویندگی قصه شب را با مجله اینترنتی «مداد»، برنامه «بوس کوچولو» شروع کردم.

آزاده مقدم، خودش و انگیزه اصلی این مصاحبه را پیش‌تر در مراسم رونمایی کتاب‌های شنیداری کانون پرورش فکری این‌گونه معرفی کرده است:
«من آزاده مقدم هستم، فارغ‌التحصیل رشته فلسفه و روزنامه‌نگاری. 9 سال است که ساکن مونترال کانادا هستم و الآن حدود یک سال است که پروژه داستان‌گویی و گویندگی قصه شب را با مجله اینترنتی «مداد»، برنامه «بوس کوچولو» شروع کردم. خوشحالم از اینکه امروز که با شما صحبت می‌کنم، هر شب پنج هزار نفر به قصه‌های شب گوش می‌کنند. اغلب شنوندگان قصه‌ها بچه‌های مهاجری هستند که شب‌ها با قصه‌های شب می‌خوابند و به آن‌ها کمک می‌شود واژگان جدیدی یاد بگیرند تا زبان دوم و سومی که در طول روز می‌شنوند باعث نشود زبان مادری را فراموش کنند. این پروژه نتیجه خلائی بود که خود من به‌عنوان یک مادر مهاجر همیشه درگیرش بودم و می‌شناختمش. ما اینجا به‌راحتی به منابع دسترسی نداریم و همیشه نگرانیم که بچه‌هایمان زبان مادری را یاد نگیرند و یا فراموش کنند.

قصه‌های شب بهانه‌ای است برای یادگیری و فراموش نکردن زبان فارسی و آشنایی با آئین‌ها و سنت‌هایی که برای همه ما عزیز و ارزشمندند. بسیار خوشحالم از پروژه‌ای که با کانون پرورش فکری شروع شد و به ثمر نشست. متشکرم از همه شما که این فرصت را به من دادید تا قصه‌های زیبایتان را بخوانم و این پروژه را با دوستان و عزیزانی در کانون پرورش فکری پیش ببرم. این پروژه نتیجه زحمت، تشویق، دعوت و تلاش دوستان عزیزی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود. امیدوارم بتوانم همواره کاری که شروع کردم با همین عشق و لذت ادامه دهم و با این پروژه همراه بچه‌های این سرزمین باشم. سپاسگزارم از بودن و حضورتان، وقتتان به خیر و به خدا می‌سپارمتان.»

در ادامه با او، در باب این جدیدترین تجربه‌اش و نیز کل زیست فرهنگی وی به گفت‌وگو نشستیم که تقدیم می‌شود. 

با سلام بر شما خانم مقدم گرامی؛ زمینه‌های شکل‌گیری آدمی که امروز هستید چه بود و اولین باری که نوشتن به سراغ شما آمد کی بوده؟

من بچه اول و تا شش‌سالگی تنها فرزند خانواده‌ای بودم که درگیر مسائل فلسفی، اجتماعی و ادبی بود. مادرم دبیر ادبیات بود و پدرم در جوانی به دلیل علایقش انتخاب کرده بود که کتاب‌فروشی داشته باشد. علوم انسانی همیشه بحث اولیه زندگی من و طرز تفکری بود که در آن بزرگ شدم. پدرم همیشه به‌واسطهٔ قلمی که داشت، در همان حد و سطح خودش ستایش می‌شد. نوشته‌های من از انشاءهایم شروع شد؛ از اینکه انشاء نوشتم و تشویق شدم و فهمیدم آدم‌های دیگر هم از کاری که من برای خودم انجام می‌دهم و خیلی هم دوستش دارم، لذت می‌برند و تشویقم می‌کنند.

همیشه کلاس انشاء درواقع محلی برای مانور من بود که می‌توانستم خودم را در آنجا معرفی کنم و جولان بدهم. اصولاً همیشه علوم انسانی در تمام حوزه‌ها برای من جذاب بوده و همین باعث شد که من سال آخر دبیرستان تغییر رشته بدهم و دیپلم انسانی بگیرم، در دانشگاه فلسفه و بعد روزنامه‌نگاری بخوانم؛ و بعدازآن به هند بروم و در مؤسسه «لند مارک اجوکیشن» دوره‌هایی را بگذرانم؛ یک مؤسسه آمریکایی که در ایران شعبه‌ای نداشت و نزدیک‌ترین و کم‌هزینه‌ترین شعبه‌اش برای من هند بود که با همان استاندارد همان دوره‌ها را آموزش می‌داد.

دوره‌هایی که تمرکزشان روی مدیریت فضاهای انسانی در حیطه فردی و اجتماعی است. یکی از کارهای دیگری که در ایران کردم به دلیل علاقه‌ام به کار کودک و کودکان، زمانی که اصلاً بچه‌ای نداشتم و حتی به بچه داشتن فکر هم نمی‌کردم، گذراندن دوره‌هایی بود راجع به آموزش به کودکان؛ که من این دوره‌ها را در مؤسسه‌ای به اسم سرزمین باران با آقای نادر فاطمی گذراندم و آنجا هم مدرک مربی هنر کودکان را گرفتم.

دوره‌ای که در هند دیدید، در چه زمینه‌ای بود و تحصیلات دانشگاهی شما در ایران به چه سمتی رفت؟

من لیسانس فلسفه دارم و سرتیفیکیت روزنامه‌نگاری را از مرکز رسانه‌های وزارت ارشاد گرفتم که خوشبختانه در زمان ریاست‌جمهوری آقای خاتمی بود که اساتید بسیار قابلی ازجمله آقایان حسین قندی، دکتر فرقانی، یونس شکرخواه و فریدون صدیقی آنجا بودند؛ و در هند در موسسه لند مارک درواقع یک سری دوره‌های همگانی (مثل فروم و ادونس) و سمینارهای مختلف را گذراندم و نهایتاً در دوره‌های مربیگری مدرک مربی‌گری را در یک دوره شش‌ماهه در آنجا گرفتم.

آموزش‌های این موسسه در حوزه فردی با هدف بهبود در بهره‌وری شخصی، مهارت‌های ارتباطی و تصمیم‌گیری است و همین آموزش‌ها در سطح سازمانی نیز برای بالا بردن بهره‌وری سازمان‌ها ارائه می‌شود. در راستای همان آموزش‌های لندمارک در کنار کارهایم عضو تیم برگزاری و مسئول برگزاری آموزش‌های مدیریتی هم بودم. تیمی که من با آن‌ها کار می‌کردم دوره‌هایی مدیریتی برگزار می‌کردند که از صد تا سیصد نفر شرکت‌کننده داشت و این دوره‌ها کاهی برای سازمان‌ها و گاهی به‌صورت آزاد زیر نظر دانشگاه علمی کاربردی برگزار می‌شد.

معمولاً روزنامه‌نگاری این مجال را به آدم‌ها نمی‌دهد که بخواهند به‌جز آن چیزی که باید روزمره یا هفتگی با یک پی‌آیند خاص آماده کنند، تولید کند. این مجال چگونه برای شما فراهم شد؟

اصلاً اجازه بدهید فرمان را بچرخانیم به سمت موضوعی که امروز می‌خواهیم مشخصاً در رابطه با آن صحبت کنیم، قضیه حوزه کار کودک. کار کودک وقتی برای من جدی‌تر شد که خودم درگیر یک کودک شدم یعنی وقتی‌که بچه به زندگی من آمد و به دلیل اینکه حرف زدن، نوشتن و قصه گفتن یکی از جذابیت‌های زندگی من بود، این رابطه بین من و بچه‌ام برقرار شد؛ که برای هم داستان بگوییم و من از این داستان‌ها همیشه استفاده کردم برای آموزش مفاهیمی که به آن اعتقاد دارم و یاد گرفتم، به پسرم. همان کاری که همه والدین انجام می‌دهند و من قالب قصه را در نظر گرفتم برای حرف زدن از تجربه‌های زندگی. تجربه‌هایی مثل شکست و غم و شادی و…. من برای او قصه می‌گفتم و او برای من؛ و گاهی در مسیر مهدکودک با هم از چیزهایی که می‌دیدیم داستان می‌ساختیم.

من هر شب برایش داستان می‌گفتم و داستان‌ها به زبان فارسی بود، به این جهت که همیشه به مهاجرین این نکته آموخته می‌شود که به زبانی جز زبان خودتان با بچه‌ها حرف نزنید، اول اینکه باید زبان مادری را یاد بگیرند و دوم اینکه شما هرقدر پیشرو باشید در یادگیری زبان دوم و سوم از بچه‌هایتان عقب‌تر هستید. به این دلایل بود که من برای بچه‌ام به زبان فارسی قصه می‌گفتم، به خاطر اینکه فارسی بشنود و یاد بگیرد و به این خاطر که فارسی‌ زبان مادری اوست. این را هم بگویم که عِرق من به زبان مادری صرفاً به‌واسطه نگه‌داشتن زبان فارسی نیست، برای مهاجر زبان مادری، زبان ردوبدل عاطفه انسانی است، چراکه، حتی اگر من بتوانم با بچه‌ام به زبان دیگری صحبت کنم، مادربزرگ و عمو و خاله که نمی‌توانند این کار را بکنند و بچه من منابع عاطفی‌اش را از دست خواهد داد.

به همین خاطر برای من مهم بوده و است که پسرم و همین‌طور بچه‌های دیگر مهاجر بتوانند به زبان مادری به‌خوبی صحبت کنند و درک درستی از این زبان داشته باشند. خلاصه با پسرم داستان می‌ساختیم، حرف می‌زدیم. من شروع کردم به منابع فارسی رو آوردن، منابع بسیار محدود بود و منابعی که وجود داشت ازنظر من خیلی خارج از استاندارد بود، به این دلیل که قصه‌ها المان‌هایی داشتند که من دلم نمی‌خواست بچه مثلاً سه، چهار یا پنج‌ساله من اصلاً درگیرشان بشود، به نظر من اصلاً وقت مناسبی برای این کار نبود، قصه‌ای که کودک من شب با آن به خواب می‌رود لزومی نداشت این‌همه داستان داشته باشد.

رفتم سراغ قصه‌های صوتی، آنجا هم دوباره به همین مسائل برخورد کردم. همان زمان هم با بچه‌ام داشتیم قصه می‌ساختیم؛ از عروسک‌های در تختخواب گرفته تا توی خیابان و تا حشره‌ای که می‌دیدیم، به این فکر افتادم که چرا این کار را برای بچه‌های دیگر انجام ندهم و این ایده و انگیزه و دغدغه را گسترش ندهم. یک روز به آقای یزدان‌پناه این پیشنهاد را دادم و گفتم: «من می‌خواهم هر شب یک قصه صوتی برای بچه‌ها بگذارم، چون این همان چیزی است که برای بچه خودم نیازش دارم پس برای جمع بزرگ‌تری تولیدش می‌کنم و تبدیل به پروژه‌اش می‌کنم.» اول کمی ترسیدند و گفتند به نظر شدنی نمی‌رسد، ولی آخرسر درخواست من را پذیرفتند و این شجاعت را کردند. ما از روز مادر سال قبل یعنی دوازده سیزدهم می شروع کردیم و الآن یک سال را رد کردیم که هر شب یک قصه داریم.

اوایل من شروع کردم قصه‌های خودم را گذاشتن، یعنی چهار/ پنج‌تا از قصه‌های خودم را که باید به شما بگویم این قصه‌ها مکتوب نیست و قصه‌هایی هست که گفته و ضبط شده و حتی ترجمه‌هایی که خودم داشتم انجامشان می‌دادم. بعد از مدتی احساس کردم که برای ترجمه شاید مسئله کپی‌رایت پیش بیاید پس باید محتاط‌تر پیش بروم و برای قصه‌های خودم از اطراف شنیدم که: داری حیفشان می‌کنی، بگذار اول چاپ شوند؛ و این باعث شد من در این قضیه کمی کاهلی کنم، چون به نظرم در کل این کار به نفع من نشد و یکجایی توقف کردم. می‌خواهم دوباره شروع کنم به همان ساختن و گفتن، هیچ اشکالی هم ندارد هر بلایی می‌خواهد سرش بیاید؛ به نظرم آن اتفاق سودمندتر بود. من همین حالا هم یک آرشیو از قصه‌هایی که خودم گفتم و تألیفش با خودم بوده در مجله مداد دارم.

تعداد قصه‌ها تابه‌حال چند تا شده؟

بیش از یک سال قصه‌گویی تقریباً هر شب. شما فرض کنید سیصد و شصت ‌و پنج تا که همه‌شان هم به‌سختی انتخاب شدند، با در نظر گرفتن آنچه به کودکان لطمه نمی‌زند و برایشان مفید است.

پس شما هرروز تولید می‌کنید؛ یعنی این‌طور نیست که یک یا دو روز برای تغذیه چند وعده تولید کنید؟

تنها باری که من هفت قصه گفتم یک‌بار بود که داشتم سفری می‌رفتم که به اینترنت دسترسی نداشتم. دیگر همیشه هرروز اتفاق افتاده. برای خیلی از قصه‌ها من یک نگاه کلی می‌کنم که متوجه بشوم قصه مناسب بچه‌ها هست یا نه! قصه از میان چند داستان انتخاب می‌شود و همان موقع می‌خوانم و ضبطش می‌کنم و تمام. حتی پذیرفته‌ام تپق هم داشته باشد اشکالی ندارد. این یک رابطه مادر و کودکی است که اتفاقاً خوب و طبیعی‌اش می‌کند و حالا یک کلمه هم برود و برگردد چون این پروژه کار هرروزه است من از آن می‌گذرم.

بازخوردها (چه از طرف آدم‌های مرتبط با کودک، چه آدم‌های نامرتبط با کودک ولی مرتبط با کار تولید محصول صوتی) چطور بوده؟

در رابطه با کودک که ما خیلی زود بازخورد گرفتیم؛ بازخوردهایی که برای خود من واقعاً شگفت‌آور بود و بسیار هیجان‌زده‌ام کرد، به خاطر اینکه واکنش‌ها خیلی زود شروع شد و خیلی واکنش‌های خوبی گرفتم. می‌توانم بگویم همین هم تشویقم کرد که ادامه‌اش بدهم، چون دیدم واقعاً برای آدم‌ها کار می‌کند. پیغام‌هایی که می‌آمد و هنوز هم می‌آید از روزی که من اعلام کردم می‌خواهم تولدها را بگویم و سیل تولدهایی که آمد. از یکجایی من تولدها را بریدم به خاطر اینکه دیدم خیلی کار می‌برد و کمی هم بچه‌ها را دچار آشوب می‌کند که حالا کی نوبت من می‌شود.

آن‌قدر هنوز پیغام می‌گیرم که بچه ما منتظر است، خواهش می‌کنیم و … که حالا دوباره می‌خواهم شروعش کنم. این از پدر و مادرها که می‌توانم بگویم هزاران برابر وقع و ایده‌ای بود که خودم داشتم، چون من خودم را گوینده نمی‌دانستم، همان کاری بود که برای بچه خودم می‌کردم و صرفاً یک حس مادرانه و یک دغدغه جامعه‌شناسی بود که داشتم و خیلی بیشتر ازآنچه فکر می‌کردم نتیجه گرفتم.

از اوت سال قبل به خاطر اینکه بچه‌های دیگر هم بتوانند از این شرایط استفاده کنند کانال تلگرامی بوس کوچولو را راه انداختم. دو سه تا کانال هم در ایران پیدا کردم که قصه‌های من را می‌گذارند، اسم من را می‌گذارند ولی ذکر منبع نمی‌کنند؛ یعنی همان اتفاقی که داخل ایران می‌افتد، کپی‌رایت. مثلاً کانالی به اسم دکتر سلامت که الآن بیش از دو میلیون عضو دارد و من نگاه می‌کنم می‌بینم قصه‌هایش شبی معمولاً شصت هزار بازدید دارد. یک‌بار هم با آن‌ها مکاتبه کردم. نهایتاً به این نتیجه رسیدم که خوب من الآن دارم این کار را تولید می‌کنم برای اینکه آدم‌ها استفاده کنند، درآمدی هم که فعلاً از آن ندارم بنابراین اشکالی ندارد به این شکل هم باشد، به‌هرحال آدم‌های بیشتری دارند از آن استفاده می‌کنند.

در مورد بقیه هم من با کانون پرورش فکری کار می‌کنم و البته اول خودشان با من ارتباط برقرار کردند. جایی قصه‌ها را شنیده بودند و پرسیدند این جریانش چیست؟ من پروژه را برایشان تعریف کردم. وقتی گفتم یک کار خانگی است و با این شکل و کیفیت ضبط می‌شود، خیلی برایشان جالب بود که چطور در خانه و با یک گوشی موبایل این کار را انجام می‌دهم! وقتی پروژه را گفتم آن‌قدر برایشان جذاب بود که از من دعوت به کار کنند و قبل از اینکه به ایران بروم به آن‌ها گفتم که دارم می‌آیم و آن‌ها هم نهایت همکاری را با من کردند و حدود پانزده عدد از پرفروش‌ترین کتاب‌های کودکشان در سال‌های اخیر را به من دادند، ده تا از آن‌ها را انتخاب کردم و به استودیو رفتیم و کارها خیلی سریع و خوب ضبط شد و خوشبختانه اتفاق خوبی که افتاد این بود که همان موقع آن‌ها پروژه کتاب آوا را در دست داشتند و رمان‌های نوجوانشان را هم داشتند به یک سری گوینده می‌دادند که سال‌ها کارشان، البته بیشتر حوزه بازیگری بوده تا گویندگی و این مجموعه باهم معرفی شد و بعد هم در نمایشگاه کتاب ارائه شد.

آیا از اینجا به بعد هم قرار است به همین روال جلو رود یا شما برای توسعه این ماجرا برنامه‌ای دارید؟

وقتی من شروع کردم کار ساده و روان بود. کم‌کم نیازهایی رو آمد که بخشی از آن را خودم احساس کردم و بخشی هم شنونده‌ها به من گفتند. مثل‌اینکه، ای‌کاش هر شب ده لغت اصلی قصه را اولش ترجمه کنید؛ به زبان فرانسه، انگلیسی یا هر دو زبان. یا اینکه، ای‌کاش بین کارها نمایش رادیویی هم داشته باشیم یا کار چندصدایی انجام دهیم؛ در کنار کارها نه حالا هر شب مثلاً هفته‌ای یک‌بار که تنوع ایجاد شود؛ و خیلی از ایده‌های دیگر که الآن می‌توانم بگویم کله من دنیایی از ایده شده در مدتی که کار کودک کردم. دست‌به‌نقدترین چیزی که دارم روی آن کار می‌کنم درست کردن اپلیکیشن موبایل برای کودکان است؛ یعنی چیزی که روی تپلت و گوشی نصب می‌شود.

به خاطر اینکه، متأسفانه یا خوشبختانه، خیلی از بچه‌ها الآن تپلت یا موبایل دارند. فعلاً این ایده را دارم که هرآنچه انجام دادم به‌اضافه یکسری کارهای جدید، درواقع همه ایده‌های خودم و تقاضاهایی که تا این زمان به من شده را در قالب یک مجموعه عرضه کنم که نیاز به زمان و فوکوس و کار مالی دارد و در دست انجام است. درواقع خبر بعدی کار ماست و دلم می‌خواهد این پروژه قصه‌گویی همان جوری معرفی شود که من می‌خواهم؛ یعنی قصه‌گویی برای همه بچه‌های فارسی‌زبان ولی با تمرکز روی نیاز زبان‌آموزی بچه‌های مهاجر و باانگیزهٔ اینکه بچه‌های مهاجری که در تمام طول روز به زبان دوم یا سوم حرف می‌زنند و می‌شنوند، شب فرصتی داشته باشند تا قبل از خواب به زبان مادری قصه‌ای بشنوند و ذهنشان پرسش‌گر شود که کلمات را بپرسند.

چون قصه منبع بزرگی است برای اینکه ذهن دایره لغات بچه‌ها را افزایش دهد و باعث شود کلماتی که در گفتگوی روزمره هیچ‌وقت نمی‌شنوند بشنوند و پدر و مادر بدون اینکه متوجه شوند هر شب دو/سه کلمه که بچه‌ها از آن‌ها می‌پرسند را برای آن‌ها معنی می‌کنند و بچه‌ها با فضای آن قصه و کلمات جدیدی که یاد گرفته‌اند به خواب می‌روند و هدف نهایی هم این است که بچه‌ها زبان عاطفه و انسانیت سمعی خانواده‌شان را حفظ کنند.

نکتهٔ ناگفته‌ای هست که دوست دارید آخر این مصاحبه بیاید؟

بله می‌خواهم بگویم که این پروژه برای من فقط قصه‌گویی نیست. من معمولاً بعد از قصه سعی می‌کنم حتماً یک گفتگو یا تمرین حتی کوتاه ریلکسیشن برای بچه‌ها داشته باشم؛ یعنی از آن‌ها می‌خواهم که بهترین لحظه روزشان را جلوی چشمشان بیاورند و با آن لحظه به خواب روند و یا شروع به تصویرسازی ذهنی از طبیعت می‌کنیم و با موسیقی آرام به خواب می‌رویم.

درواقع جدا از زبان، یک فرهنگ هم هست که من دلم می‌خواهد بچه‌ها با آن بزرگ شوند و یاد بگیرند، اینکه قرار نیست با فکر کردن به مشکلاتمان بخوابیم و می‌توانیم با یادآوری بهترین لحظه روزمان به خواب رویم. در این بخش از زندگی‌ام یک آرزو دارم که هرچه بیشتر و بیشتر و اگر رویش را داشته باشم بگویم، همه بچه‌ها شب با این قصه‌ها بخوابند. به این خاطر که واقعاً روی جزء جزءش فکر می‌کنم که آنچه دلم می‌خواهد به بچه خودم دهم چرا به بچه‌های دیگر ندهم.

در پایان دلم می‌خواهد بحث را این‌طور جمع ببندم که: به‌هرحال من وقتی قصه‌گویی را انجام می‌دهم، به‌واسطهٔ تمرین‌هایی که می‌دهم یا نتیجه‌گیری که از قصه می‌کنم یا انتخابی که دارم، همان چند جمله‌ای که بیان می‌شود و درواقع کل پروژه، برای من برگرفته از تمام آموزش‌هایی است که در این دوران و سال‌های زندگی‌ام گرفتم، چه تجربه کار روزنامه‌نگاری یا فلسفه و چه «لایف کوچینگ» که در لند مارک تجربه کردم. تلاش می‌کنم که از همه آموزه‌هایم در قضیه کار با بچه‌ها استفاده کنم و عملاً این چکیده و نتیجه‌ای شود از همه آنچه یاد گرفته‌ام و همچنین بتوانم از محتوای ذهنی خودم به داستان‌ها و این پروژه بیفزایم.

 

خانم آزاده مقدم گرامی از شما سپاسگزاریم

ارسال نظرات