ادبی بخواهم عرض کنم «جنون». خودمانیاش احتمالاً میشود «یک تخته کمداشتن»!
و چه شد که این جنون به سمت طنز رفت؟
خب چاره دیگری نبود. شما ببینید علاقهتان به ادبیات و هنر باشد بهزور بفرستندتان رشتهٔ ریاضیفیزیک در دبیرستان. بعد تمام انرژیتان را بگذارید که بروید تئاتر بخوانید و قبول هم بشوید؛ آنوقت سر از رشتهٔ مهندسی کامپیوتر درآورید! بعد هنوز این تمامنشده چشم باز کنید ببیند در مقطع بالاتر، رشتهٔ فلسفه را ادامه تحصیل میدهید. آنوقت شغلتان بشود خبرنگاری.
تازه اینها بخشهای قابلبیان زندگی بنده بود! ولی فکر میکنم همینقدر هم بهاندازهٔ کافی آیرونیک و طنزآمیز هست. بههرحال که از همان دوران، یعنی وقتی در پاییز سال ۱۳۸۰ برای ادامه تحصیل از مشهد به تهران آمدم، به فعالیت مطبوعاتی و طنزنویسی رو آوردم و الآن هم هرچقدر سعی میکنم روبرگردانم، نمیشود!
ترجمههای شما (از همهشان همهگیرتر، کتاب «بیشعوری») بسیار پرخوانندهاند اما قصهای پرغصه هم دارند؛ کمی از این وجه کارنامهتان برای خوانندههای ما بگویید.
خب این کتاب درواقع یکی از سیزده کتاب من است؛ یعنی آنهایی که تألیف کردهام یا در ترجمهشان نقشی داشتهام. ولی بهقدری مشهور شده که تمام آنها و گاهی خود من را هم زیر سایه گرفته! داستانش را اجازه دهید نگویم و اوقات شما و خوانندگان مجلهٔ هفته را تلخ نکنم.
همینقدر عرض کنم که با پرداخت حقوق نویسنده و اخذ اجازهٔ ترجمه و انتشار انحصاری، کتاب را به فارسی ترجمه کردم و بعد خیلی راحت بیش از ۲۵ مترجم و ناشر از روی آن کپی کردند!
سراغ آثار تألیفی و پژوهشی شما برویم؛ بهویژه رسالهٔ دکتریتان. ارتباطات کجا و طنزپژوهی کجا؟ چه فرآیندی شما را به سمت نوشتن رسالهٔ دکتری در این زمینه برد؟
میگویند مسابقهٔ پرش ارتفاع بود و اینکه چه کسی میتواند از بالای نیاگارا شیرجه بزند. همه منتظر بودند و جناب قهرمان هم پشیمان و لرزان آن بالا ایستاده بود. یکهو یکی از همشهریهای ما بدون هیچ اعلام قبلی شیرجه زد پایین و از آب بیرون آمد.
خبرنگارها دورش را گرفتند و از همین «فرآیند»ی که شما میپرسید، ازش پرسیدند و اینکه چطور شد چنین کاری کرد. طرف در پاسخ گفت: نمیدانم، فقط مگر من دستم به کسی که من را هل داد نرسد!
از شوخی گذشته اما، تجربهٔ چندساله درزمینهٔ طنزنویسی مطبوعاتی و آشنایی با بسیاری از آفرینندگان طنز مکتوب و تصویری برآنم داشت («برآنم» که مثل شما ادبی حرف بزنم!) که پایاننامهام را به «انگیزههای تولید طنز سیاسی در ایران معاصر» اختصاص دهم.
دو پرسش هم اساسی بود: یکی اینکه چرا وقتی اینقدر شغل آبرومند یا دستکم سِیف (دارم سعی میکنم خارجی حرف بزنم، وگرنه میدانستم کلمه «امن» مناسبتر است!) است، یک نفر باید همچو کاری بکند؟ دیگر آنکه در میان انگیزههای متفاوت کدامها قویترند؟
برای این کار با نُه طنزپرداز معاصر ایرانی مصاحبههای مفصل کردم، تاریخچهٔ نسبتاً مفصلی از طنز انتقادی در ادبیات فارسی را جمع کردم و سه تئوری معتبر در طنزپژوهی (در زمینههای شناختی، جامعهشناسی و روانشناسی) را چارچوب نظری کار گرفتم.
هنوز داشتم پایاننامهنویسی میکردم که خبر دادند مقالهای در همین زمینه که پیشتر نوشته بودم، از سوی هیئت بررسی «انجمن جهانی طنزپژوهی» شایستهٔ دریافت جایزه شده (کراکُف سال ۲۰۱۲).
خلاصه اینطوری شد که یک سال بعد از نوشتن پایاننامه، دفاع و اخذ مدرک برای نهادن بر سر کوزه، به دعوت دانشگاه خنت در بلژیک و در دفتری که دقیقاً پشت محلهٔ رِدلایت بود (که بنده البته شدیداً تکذیب میکنم به آنجا رفته باشم ولی به جان آقا فرشید یکچیزهایی… حالا بگذریم…)، بله در آنجا این پایاننامه تبدیل شد به کتاب و توسط انتشارات دانشگاهی جان بنجامینز در آمستردام (که گلاب به رویتان آنجا هم ردلایتش… بله خب بگذریم…) چاپ شد. آه یک نفر یک لیوان آبخنک برای من بیاورد!
تولیدات چندرسانهای مثل کانال «خوراسانیان» و استندآپکمدیهایت طی چه فرآیندی به ابعاد علاقه و کار و تولیدت اضافه شد؟
همان فرآیند شیرجه همشهریمان که گفتم.
از شوخی گذشته، بهنظرم استندآپکمدیهای تو علاوهبر روالِ معمول، دو نقطهعطف هم دارد: اجرای طولانی و مفصل در بیبیسی که بهنظرم بیسابقه یا دستکم کمسابقه است و دیگر آموزشدادن این فن. از این دو تجربه نیز برایمان بگو.
بله اجرای بیبیسی شاید در نوع خود کمسابقه باشد. اینکه یک استندآپکمدی در انتقاد طنزآمیز از یک شبکه و مخاطبانش توسط همان شبکه ضبط و در بهترین ساعات پخش شود تا آنجا که من میدانم در رسانههای فارسیزبان بیسابقه است و تا آنجا که بعضی از سردبیران غیرفارسیزبان بیبیسی میگفتند احتمالاً در هیچ شبکهای سابقه نداشته است.
یادآوری میکنم که آن استندآپکمدی یک اجرای چنددقیقهای نبود که در یکی از «لِیتنایتشو»ها (همینقدر خارجی!) توسط یکی از مهمانها اجرا شود؛ بلکه اجرایی بود نزدیک به نود دقیقه که درست بعد از سالتحویل ۱۳۹۷ در تلویزیون بیبیسی فارسی پخش و بعداً بارها بازپخش شد.
جوکهای انتقادیِ آن، در طول چند سال نتبرداری شده و شکل گرفته بودند. مهمان ویژهبرنامه، به پیشنهاد من، نفیسه کوهنورد بود که از اربیل عراق با زحمت فراوان آمد، با ملکهٔ انگلیس شوخی کردیم (الیزابت جونم دستت درد نکنه!) و چیزهایی ازایندست.
من البته پیش از آن اجراهای صحنهای مفصل داشتهام. اصلاً نخستین اجرا تحت عنوان «استندآپکمدی» در داخل ایران را من داشتهام…
ادعای بزرگی است. کی و کجا؟
۲۶ آذرماه سال ۱۳۸۸ در «فرهنگسرای رسانه» در تهران. تأکید هم میکنم که اجرای مستقل بود نه اینکه چند شوخی در بخشی از یک جُنگ یا برنامه باشد؛ نه، یک استندآپکمدی مستقل بود که خودم نوشتم و اجرا کردم و مهمانها هم با خرید بلیت یا دعوت، پیشاپیش جا رزرو کرده بودند.
فکر میکنم درزمینهٔ آموزش استندآپکمدی هم پیشتاز باشی؛ بله؟
این را مطمئن نیستم. بههرحال آشنایی عمومی ایرانیان با استندآپکمدی با تلاشهای رامبد جوان و همکارانش در برنامهٔ «خندوانه» در چند سال اخیر شکل گرفته است.
خوب یادم هست برای آن برنامهٔ خودم در سال ۸۸ که تمام کارهایش از طریق وبلاگ و ایمیل صورت گرفت (شبکههای اجتماعی مجازی هنوز پا نگرفته بودند)، یک توضیح مبسوط هم همراه میکردم که «استندآپکمدی چیست»! اما الآن هرکجای ایران که بروید بیشوکم مردم میدانند استندآپکمدی چیست و این خیلی خوب است.
«خندوانه» هم که درواقع یک مسابقه استعدادیابی برای استندآپکمدی ترتیب داد، بسیاری را سر شوق آورد و به هوس انداخت که استندآپکمدین بشوند و قاعدتاً عدهای هم باید آمادهٔ آموزاندن باشند. حالا اینکه کیفیتش به چه صورت باشد من نمیدانم، چون نُه سال است که خارج از ایران زندگی میکنم.
دورهای هم که برگزار کردم بهصورت آنلاین در دو کلاس سطح مبتدی و سطح متوسط بود، یکی برای کسانی که کاملاً در این فن تازه هستند و دیگری، به توصیه و تشویق رامبد جوان، برای بیشتر کمدینهای جوانی که در «خندوانه» استندآپ اجرا میکنند یا میکردند.
نتیجه چه بود و آیا تو را به تکرارش راغب کرد؟
خوب بود به نظرم. با بچههای کمدین، یا درواقع بیشتر استندآپکمدینهای جوانی که در «خندوانه» برنامه اجرا میکنند و یکطوری جریان اصلی این کار دستشان است نکات کلیدی و حرفهای کار را بر اساس منابع معتبر این فن مرور کردیم. بعضی اشکالات رایج مثل تکیهٔ بسیار زیاد به خاطرهگویی و خاطرهسازی را نقد کردیم و مواردی از اخلاق طنز (طنز در مورد طنز جنسیتی و طنز نژادپرستانه) را آموزش دیدند.
تغییر در سطح استندآپ بعضی از این دوستان، مثل امیرحسین قیاسی که به نظرم یکی از خلاقترین استندآپکمدینهای ایران است محسوس است. بعضی استعدادها هم کشف شدند در کلاس جداگانهای که از دوستان تازهکار تشکیل شد.
جالب است که در این کلاس که تقریباً هیچکدام از هنرجویانش تا پیش از شرکت در کلاس بهطورجدی به صحنه نرفته بودند چند استعداد خیلی خوب ظهور کردند که به گفته خودشان سالها بود شک داشتند که آیا استعداد و اعتمادبهنفس صحنهرفتن را دارند یا خیر.
یکی از اینها دوست بامزه و نسبتاً کمرویی بود به نام مجید که در همین مدت کوتاه کارش به آنجا رسیده که در یک گروه چندملیتی استندآپکمدین در انگلیس تور دارند (این مجید همان سازندهٔ کلیپ معروف راکتمن برای التون جان است). بماند که هدف این دورهها هم الزاماً به صحنه فرستادن آدمها نیست. استندآپکمدی یک سری تکنیک و عمیقتر از آن نوعی نگاه به زندگی است که میتوان از آن همیشه و همهجا کمک گرفت.
در مورد تکرار دوره هم که پرسیدید باید بگویم نمیدانم. من اصولاً بیش از سالی یک دوره آموزشی برگزار نکردهام که به ترتیب در سه سال اخیر عبارت بودهاند از مبانی طنز، طنزنویسی و استندآپکمدی.
نوبتی هم که باشد وقت آن است که تور کانادایی خود را بیشتر معرفی کنی.
چه خوب که نوبت به برنامه خودمان رسید! این استندآپکمدی در مقایسه با تمام کارهایم، چه استندآپ بیبیسی و چه تور قبلیام که به کانادا آوردم (بیشعوری)، بهترین کاری است که من تابهحال روی صحنه بردهام.
این را با اطمینان میگویم. چه ازنظر ریتم و تمپوی کار که بسیار تندتر و پرانرژیتر از کارهای قبلی شده، چه متنش که پر از شوخیهای تندوتیز است، چه موضوعش که دربارهٔ مشکلات ارتباطی و جنسی بین زنها و مردها است…
از هر نظر کار بهتری است. بماند که برنامهریزی و مدیریت کار هم برعهدهٔ کمپانی «تئاتر نور آبی» است که مدیرش ژوبین غازیانی خودش از هنرمندان خوب تئاتری در کاناداست.
این را هم اینجا یادآوری کنم که من اصولاً موضوعی کار میکنم، یعنی روی یک موضوع چند ماه، بلکه بهطور ناپیوسته چند سال، کار میکنم تا بتوانم محتوایی را که آموزنده یا انتقادی باشد در قالب کمدی به صحنه ببرم.
کار من این نیست که بیایم یک ساعت جوکهایی پراکنده بگویم و ملت را بخندانم و بروم (هرچند به آن نوع استندآپکمدی هم احترام میگذارم). این استندآپکمدی هم ازنظر موضوعی توأمان آموزنده و انتقادی است.
آموزنده است چون حرف دارم و درواقع برای درک بهتر و بیشتر معضلات ارتباطی عاطفی بین زنان و مردان، یک مدل ارتباطی معروف را که خودم در زمان تحصیل در رشته ارتباطات و در مباحث مربوط به ارتباطات بینافردی با آن آشنا شدم با نظریات فرگشتی مخلوط و ارائه میکنم.
انتقادی است چون بهشدت لبهٔ تیز آن به سمت رفتارهای ریاکارانه، خودخواهانه و، گلاب به رویتان، بیشعورانه در حوزهٔ سکسیسم و زنستیزی است.
یک کلام فقط بگویم که من برای بخشی از این استندآپکمدی در صفحات شبکههای اجتماعیام از زنان مخاطب خواستم نمونههایی از آزارهای جنسی مردان در فضای مجازی را بفرستند. چیزهایی که گرفتم همزمان تلخ و بهشدت خندهدار بودند. اصلاً اینکه شخصیت اصلی پوستر ما یک غول مذکر است، با همین موضوع مرتبط است.
اینها را میخواهید نمایش هم بدهید؟!
بله… خواهش کردم از مخاطبان اسکرینشات بگیرند و پس از محو یا حذف هویت فرستنده برای من بفرستند. البته بعضیهایش بهقدری زشت و رکیکاند که قابلنمایش نیستند.
مگر برنامهٔ شما درجهبندی سنی ندارد؟
دارد. پانزدهونیم سال به بالاست؛ ولی بعضیها از چیزهایی که دریافت کردهام کلاً برای چهلوپنج سال به بالا هم قابلنقل نیستند…! بههرحال من بعضی را نمایش میدهم و در قالب شوخی و کمدی بررسی خواهیم کرد که طی چه فرآیند ابلهانهای عدهای برای ایجاد ارتباط با جنس مخالف به چنین روشهایی متوسل میشوند.
گویا نخستین استندآپکمدین زن افغان، بانو نیلاب هم شما را همراهی خواهد کرد؟
بله. در ونکوور ۲۴ می، که اگر ریا نشود باید بگویم شب تولد خودم هم هست و ۴۲ ساله میشوم… نیلاب سرابی، طنزپرداز افغانستانی برای نخستینبار با اجرای اپنینگ بهطور رسمی به صحنه میرود و تا هنوز گرم است، فردایش هم در کلگری دوباره به صحنه خواهد رفت.
نیلاب یکی از هنرجویان (و اگر به کسی نگویید: بهترین هنرجوی من در دورهٔ آموزش استندآپکمدیام) بوده است. بسیار بااستعداد و کوشاست و در آیندهٔ جامعهٔ فارسیزبان از او بیشتر خواهد شنید و دید.
برنامههای آیندهات بعد از این تور چیست؟
به دعوت دانشگاه کریستیانیا به اسلو میروم و در آنجا مشغول تدریس و پژوهش در حوزهٔ طنز خواهم بود. سیگار کمتر میکشم و یک فکری هم برای پهلوها میکنم. البته اینها همهاش عضله است ها!؛ برای پرهیز از ریا شکل چربیاند.
و درنهایت ارتباط مهاجرت را با نوشتن و طنزپردازی و زیست فرهنگی خودت چگونه ارزیابی میکنی؟
قضاوتی ندارم که اگر ایران میماندم، یعنی درواقع مجبور به خروج و تندادن به تبعید خودخواسته نمیشدم (که راستش کاملاً هم خودنخواسته است و دیگران خواستند…)، وضعم الآن چه بود. ولی خب اینقدر هست که من تا ایران بودم یک کتاب نوشتم و یکی ترجمه کردم که از اینها فقط یکیاش منتشر شد.
الآن، بعد از گذشت نُه سال، سیزدهچهارده کتاب منتشر کردهام. راستی حالا که حرف کتاب شد این را هم بگویم که در نظر داریم همزمان با برنامه استندآپکمدی «هارمونی رابطه، سمفونی تختخواب» که نوزدهم می در سالن اف ث اسمیت دانشگاه کنکوردیا برگزار میشود نمایشگاه کوچکی از کتابهای خودم هم برپا کنیم که امکان خرید و امضای کتاب هم مهیاست.
سخن پایانیِ ناگفته؟
شما آنی که من را هل داد ندیدهاید؟
محمود فرجامی عزیز از شما سپاسگزاریم و منتظر دیدار شما روی صحنه در مونترال هستیم.
ارسال نظرات