جمیله هاشمی
فاضل بچیس سر بر سرم نگذار که در یک معضلهای بزرگی روبهرو شدهام.
اوه، خدا خیر کند، تو و اعلان عجز ...؟ بلی... از قدیم میگفتند؛ که یک زن عاقل زودتر از یک دشمن قوی شوهرش را از پا درمیآورد، همان است که نمیگذارند زنان متوازی با مردان علم بیاموزند و همسطح آنها شوند.
رفیق! لطفاً صفت زنان عاقل را از سرلوحهای اسم همچو زنان بردار... آنها فریبکار و شریک شیطاناند و...
ها راست میگویی، بلی به آن زنان فتنه باید گفت ولی بستگی به آن دارد که طرف چطور پا روی دمش گذاشته باشد.
چه روی دمش پا گذاشته باشند، آخر شوهر حق بالاتر از وی را نمیداشته باشد ...؟
بلی حق بالاتر بالاتر... مگر انکار نمیتوان کرد که خلقت زنان و مردان متفاوت است و زن و مرد هریک به سطوح مختلف هست شدهاند، تفکرشان با هم متفاوت است و زنان حساستر در موضوعات برخورد مینمایند. همیش حرفهای بزرگان را به خاطر دارم؛ در موزیم ملی اشخاص متجرب داشتیم که حرفهای خیلی پخته و آموزندهای میزدند که آدم از هر حرفشان میآموخت. یکی از تحویلداران متجرب محاسن سفید موزیم ملی میگفت:
نود درصد از مردان عاقلتر و باهوشتر از زنان هستند و اما ده فی صد از زنان به همان صفات مزین میباشند که همان نود فی صد مردان را روی انگشتشان میچرخانند. این یک واقعیت زندگی است و عمل ثابت شده میباشد. همان است که گاهی اوقات در جمع نو فی صد مردان عاقل زیر اثر هوش و ذکاوت زنان میروند و چنان خورد و خمیر شده و شکست میخورند که نمیدانند از کجا خوردهاند.
رفیق! تو همیشه طرف زنان هستی، نشود که ...؟
رفیق! فکر بد نکن. من واقعبین هستم و در این مورد بیشتر از موهای سرم شنیده، دیده و خواندهام. به ضم متل مشهور «آفتاب به دو انگشت پت نمیشود» ما مردان همیش نیمی از پیکر خود ما را نادیده گرفته با زور و جبر، خودخواهی و بلندپروازی و ضدیتهای بیمورد زنان را از خود جدا تصور مینمایم. در حالی که به خدا یکلحظه بدون آنها زندگی کرده نمیتوانیم. آنها زندهاند و مانند ما در جبر و اکراه، تصمیمگیری و حرکات انسانی از خود اختیار میداشته باشند. آیا میشود آدم زنده را نادیده گرفت ...؟ بخواهی نخواهی آنها حرکت میکنند و مانند دو بال پرنده در سیر زمان پرواز دارند و قوت ما میشوند.
خوب به هر صورت، به حرف من گوش میدهی یا صرف تعریف خودت و زنان را میکنی ...؟
آری، همانطور است. سر اصل مطلب برو که مشکل تازهات چیست، تو خود در جنگ و نبرد با دو خانم هستی. «مرد دوزنه دم بیغم نزنه...»!
زیاد مزه نریز که حرفهایت راست میشود و دم بیغم نمیزنم. حیرانم چه کنم... میدانی چه شده ...؟ مادر سهراب همهچیز را منفی میبافد و برای همه دردسر ایجاد مینماید. در حالی که قبلاً این عادات را نداشت و همیش آنچه که من میگفتم بدون هیچگونه اعتراض میپذیرفت و با احترام فراوان به آن عمل میکرد.
هههه خوب شد که به نقطهای مخالفت خودت و من رسیدی و... تغیر روش گلنار خانم عللی زیاد دارد که من قبلاً به آن تماس گرفته بودم ولی تو...
برادر! بیهودهگویی را کنار بگذار... من شوهرم یا او ...؟
تو شوهری ولی او یک مادهشیری است که...
که چه ...؟ شف شف نگو شفتالو بگو...
به هر صورت، اول تو بگو که چه کرده که تو را اینقدر برافروخته و ناتوان ساخته است ...؟
بگو چه نکرده، نان شب روز ما را در خون آغشته ساخته است. سر هر چیز بهانه میگیرد و تمام حواسش طرف من و زن نو است.
برای اینکه خودش در خون میغلتد...
بلند صحبت کن برادر، چه با خودت پُس پُس مینمایی.
هیچی رفیق... بگو، مثلاً چه میکند که قبلاً نکرده بود ...؟
گفتم؛ تمام حرکات ما را زیر نظر دارد. همینکه به زن نو نگاهی گذرایی مینمایم، دهنش را کجووج نموده متلکی میپراند و اولاد را در مقابل من تحریک میکند. او بهکلی یک زن دیگر شده و روشش زمین تا آسمان فرق کرده ...
اگر بگویم او حق دارد و باید همین کار را بکند. باز مرا متهم به زن چوگیری میکنی؛ زیرا...
زیرا ندارد، من شوهر او هستم و بالای او حق بزرگی و قوام بودن یک مرد را دارم. از زحمات من نان و آب میخورد و به منزل من آرامش به دست میآورد. نباید ناسپاسی نموده و مرا در قید و زندان نگاههای ملامت بارش ذوب نماید. او زن من است و میتوانم فرقش را شکسته و یا وی را از منزلم بیرون نمایم. نشنیدهای که در کلام خدا گفته شده؛ مردان از زنان بهتر استند.
بلی گفته شده ولی به نظر من قوامونی که شما آن را از قرآن میگیرید و به استنباط مینماید، معناهای دیگر هم میداشته باشد؛ مانند مسئولیت، سرپرستی، محافظت و غیره.
رفیق! تو طرف کی هستی، از من یا از ینگهات... نشود که تو ...؟
برادر! بالای من تهمت نکن. خود کرده را نه درد است و نه درمان... من حق را میگویم ولو سرم برود.
تو حقگو نیستی و ایمانت ضعیف است. آیا من بدون امر خدا عمل کردهام که ...؟
به نظر تو تنها تعدد زوجات امر خداست و یا در قبال آن کدام امرونهی دیگر هم شده... بیچاره گلنار را از روز نخست فریب دادی که به امر خدا سر بنهد و راضی شود که با معشوقهات ازدواج نمایی. او واقعاً زن باتقوا و ایمانداری است که از ترس خدا خودش را خاموش گرفت و تو به امیالت رسیدی... همینطور نیست ...؟
بلی تو راست میگویی، چارهای نداشتم... باید به نقطهضعف او انگشت میگذاشتم که...
که راضی میشد... همینطور نیست ...؟ و باز تو صرفنظر از اینکه او یکعمر سر به بالینت گذاشته بود، احترام متقابل زناوشوهری را مبدل به خواستهای خودت نمودهی و بدون دلیل موجهای سرش را سوختاندی و بالایش امباق آوردی. آنهم امباقی که دختر دوست خودش را شکار کردی. خیلی بیانصافی...
فاروق که از حرفهای رفیقش دلگیر میشد با دوستی دیرینهای که داشتند به مشورههای وی اشد ضرورت داشت، دندان روی جگر گذاشت و بر حوصلهمندیاش میافزود. با خودش گفت:
ها، راست میگویی، گلنار هم میگفت؛ «هرجایی که بهمنظور دوستی میروی، نباید پا کج نهی و راه خطا بپیمایی. وقتی به زنی چشم داری نباید فامیلش را با خطاب کردن مادر، پدر و برادر یا خواهر فریب داده و خودت را آش گرمتر از کاسه معرفی کنی. سعی کن منظورت را به کرسی بنشانی نه اینکه...»
فاضل که دید چشمان رفیقش به نقطهای میخکوب گردیده فهمید که حرف حسابی زده که بالای وی تأثر کرده است. به ادامه افزود:
گلنار به اتکای ثواب گرفتن و یا قوت ایمانش راضی شد، ولی نمیتوان جنسیتش را از بین برد و زن بودنش را انکار کرد. او یک زن است و تابع احساسات و عواطف جنسیتی خودش... او بزرگترین حامی و پیشتیبانش را دو قسمت نموده است. باید درکش کنی. حالانکه تو توقع بالاتری از او داری... به نظرت کار آسان است ...؟
برادر! حرفهای بیهوده نزن. امر خدا گرفتن چار زن میباشد و من...
بلی و تو هنوز در زن دوم از پا افتادهای ...!
نی به توکل خدا هر چارش را خواهم گرفت.
پس بیا یکچیز دیگر برایت بگویم... بین خود هستیم. آیا روا دار هستی که گلنار خانم و یا این زن نوات نامش را فراموش کردم... بنفشه... ها خانم بنفشه... به یک مرد دیگر قرار بگذارد و...
رفیق! تو پایت را ازگلیم خود بیشتر دراز میکنی. خلاف دین و مذهب و رسوم و عنعنات قبول شدهای ما حرف میزنی.
دوست خوبم! بنشین بهجایت و برافروخته نشو. این یک حقیقت زندگی است... و باز... آیا قسمت آخیر آیهای را که امر به گرفتن چار زن کرده خواندهای ...؟
بلی خواندهام که چه ...؟
که چه ندارد. آیا نگفته که؛ (اگر هم میترسید که نتوانید میان زنان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفا کنید... این کار سبب میشود که کمتر دچار کجروی و ستم شوید و فرزندان کمتری داشته باشید...) ما و شما بهزور خود متوسل شده بر سر زنان کلاه نیرنگ و فریب میگذاریم و باز توقع بزرگمنشی از وی را هم داریم. همینطور نیست؟
برادر! تو بسیار پشت گپ میگردی. امر به چار زن یعنی چار زن بگیر و خلاص... در اینجا نفع زنان هم است که سرپرست مییابند و به نوای میرسند.
پس چه؟ زنی که سه چار دختر و پسر برایت آورد و به گفتهای خودت مطیع و فرمانبردار هم بود و تا به امروز از خودت، اولاد و خانوادهات حراست کرد، لیاقتش همین بود که حتی درکش ننمایی و ازش شاکی هم باشی ...؟
برادر! حرفهای مفت نزن... من چه بیعدالتی کردهام که گلنار اینقدر منفیباف شده و همه را در مقابل من ...؟ تو هم حرفهای میزنی که فقط برادر او باشی؛ و باز تو یک مرد هستی نباید طرف زنهای ناقصالعقل را بگیری و...
دیدی نگفتم که بیاحساس هستی... همین است اشتباه تو... نگفتمت که زنان بسیار حساس به دنیا آمدهاند ...؟ ممکن همین حرفهای را به او هم گفته باشی که عکسالعملش جدیتر شده و حساسیت بیشتر نشان میدهد؛ و یا ممکن است زن دوم را بیشتر تحویل میگیری و پا روی دم خشم او میگذاری.
پس تو بگو که چه روشی را اختیار نمایم که او بهطرف منفی نرود و مثل سابق فرمان ببرد و زندگی را به کام من زهر نسازد ...؟
به نظر من... قهرقهر طرفم نبین. صرف برداشت من است که آنچه بکاری همان بدروی ...!
یعنی چه، بازهم در لفافه حرف میزنی...
یعنی اینکه با گرفتن زن دوم بهطور مستقیم بر زن اول تاختی و خوب بودن و اصلیت او را زیر سؤال بردی. او فهمید که جایی در دل تو ندارد و تو بهجای او به دامان زن دیگر چنگ زدی. البته خود در کشتزار پرحاصل و سرسبز زندگیات تخم کینه و دودلی را کاشتی. پس نباید انتظار حاصل خوب داشته باشی... مشکل است. پس گذاره کن و توقعاتت را از هر دو زن پایین بیاور...
چطور پایین بیاورم، کار یک روز و دو روز نیست، سوادی یکعمر میباشد.
بلی رفیق! دیگر پی آرامش قبل از ازدواج دوم نرو و بدان که؛ آنچه بکاری همان بدروی. ما مردان با تازهخوری و حرص بیجای خویش تیشه بر ریشهای خود میزنیم. ورنه اوامر خدا جان بسیار است که به آن عمل نمایم.
چشمان فاروق راه کشید و هیچی برای گفتن نداشت.
ارسال نظرات