امروز صندوق پستیم رو که باز کردم طبق معمول یه مشت تبلیغات صد من یه غاز توش بود با چندتا فلایر. و اما یه نامه عجیب از ناسا! اینقدر تعجب کردم که یادم رفت جانکمیلها رو شوت کنم تو سبد بازیافت، همه رو دوباره چپوندم تو میل باکس و بدو بدو اومدم بالا تا نامه رو باز کنم ببینم چیه! چند بار پشت و روی نامه رو برانداز کردم همه چیز درست بود خطاب به من بود از ناسا! دیگه طاقت نداشتم بازش کردم یه نامه بود با دوتا عکس، عکس هوایی بود، با دوتا نقطه نورانی که توی هردوتا عکس تکرار شده بود! چیزی از عکس ها نفهمیدم.
نامه رو خوندم، چشمام داشت از حدقه میزد بیرون، یه چیزی شبیه اخطاریه یا احضاریه بود، مضمونش این بود که ما چند وقته دوتا شیئ مشکوک میبینیم که به منزل شما رفت و آمد میکنن، لطفا اگر اطلاعاتی دارید برای پارهای توضیحات به دفتر ناسا واقع در خیابان ژاندارمری! مراجعه کنید!
من دوباره نامه رو خوندم، عکسها الان واضحتر به نظرم میرسید، پایین عکس تصویر خونه من بود که دوتا نور کشدار ازش خارج میشد، حدس زدم احتمالا یکیش میکائیله اون یکی هم اسرافیل! گلوم خشک شده بود تازه متوجه شدم دستام هم رعشه گرفته، نامه رو پرت کردم یه طرف و یه فحش ناجور بیهدف ول کردم به یه سمتی، گوشی رو برداشتم زنگ بزنم پیتزا دومینو که یه صدایی پیچید تو خونه که دست نگهدار پیتزا مهمون ما! برگشتم سمت صدا دیدم میکائیله، پشت سرش هم اسرافیل اومد تو، گفتم اینقدر تابلو بازی در میآرید که همه عالم و آدم فهمیدن شما میاید خونه من!
میکائیل جعبه پیتزا رو گذاشت رو میز و گفت چی شده! احضاریه رو دادم دستش یه نگاهی کرد و گفت واو، عجب عکسی، عکس رو داد دست اسرافیل گفت حدس بزن کدوم تویی! اسرافیل گفت خوب تابلوئه دیگه اون که نورش کشیدهتره، بارها بت گفتم موقع فرود عین من از فاصله دورتر ترمز کن، تو میذاری تا دم آخر ترمزاتو میکشی نتیجش میشه این، میکائیل خندید گفت دهن سرویسا همه جا دوربین دارن!
گفتم احضاریه اومده میفهمید، تو از ترمز حرف میزنی! اسرافیل گفت ولشون کن بابا، میکائیل گفت بگو چیزی نمیدونم! اسرافیل گفت سرشونو بزن به طاق اصلا شکایت کن از دستشون، میکائیل گفت ناسا آشنا نداری؟ اسرافیل خندید گفت چرا فیروز نادری رو تو فیسبوکش فالو میکنه! میکائیل گفت خوب یه زنگ بش بزن!
اسرافیل گفت ببین نامه رو کی امضاء کرده ته و توهشو دربیاریم! گفتم یعنی میخواین ترتیبشو بدین! یه دفعه یه صدایی اومد گفت ترتیب کیو میخواین بدین نامردا؟ آپولو بود، نیومده دست کرد تو جعبه پیتزا یه اسلایس تپوند تو دهنش، گفت به عزرائیل بگین بره سراغش! میکائیل یه نگاه عاقل اندر سفیه انداخت بهش گفت اطلاعات نداری الکی زرزر نکن، عزرائیل باید از جبرئیل نامه داشته باشه، آپولو دوباره گفت پس براش چندتا حوری بیارین! اسرافیل گفت ببخشیدا ما مگه حوری کِشیم!؟ میکائیل گفت ساکت باشین بابا، اینا قاعدتا نباید میتونستن ما رو رصد کنن، یه فحش داد گفت دارن پیشرفت میکننا!
به اسرافیل گفت پیتزاتو بخور بریم سریع، تو یه چشم بهم زدن رفتن! همه جا سکوت شد، در جعبه رو باز کردم ... خالی بود یه فحش ناجور دادم از اولی قایمتر، زنگ زدم پیتزا دومینو....! / پایان
ارسال نظرات