خبرهای نویسنده


زندگی سفر است و من مسافری بودم که نمی‌پرسید چرا این اتفاق افتاد

دختری شش یا هفت‌ساله که به همراه پدربزرگ به روی پشت بام، نزدیک‌ترین نقطه هر خانه‌ای به آسمان، می‌رود تا به رسم آن سال‌های ایران، فیلم ببیند.صفحه روشن می‌شود.شاعر انقلابی، در انتظار اعدام بر روی پشت بام با ستاره‌ها حرف می‌زند و آواز می‌خواند.همزمان اپرای توسکا در میان صحنه‌های سیاه و سفیدِ فیلم روسی می‌پیچد.دخترک به آسمان نگاه می‌کند، ستاره‌ها چشمک می‌زنند.