درباره بورخس

درباره بورخس

انسان با شنیدن صدای بورخس که کل شعر و بندها و مصراع‌های آن را از کتابخانهٔ ذهنش بیرون می‌کشد درمی‌یابد که او شعر را رویدادی جادویی و وردهایی دگردیس‌کننده می‌داند.

 

گردآوری و ترجمه از: استاد علی معصومی (پیش‌کسوت ترجمه)

در ستایش شعر

خیره ماندن به رودی از آب و زمان

و یادآوردن از زمان چون رودی دیگر

و دریافتن آن‌که ما نیز چون رود گذرانیم

و چهره‌هایمان چون آب محو می‌شود.

احساس آن‌که بیداری خوابی دیگر است

که خواب خواب ندیدن می‌بیند

و مرگی که تا بن استخوان از آن می‌هراسیم

مرگی است که هر شب می‌آید و ما خوابش می‌نامیم.

نماد همهٔ روزهای انسان و سالیانش را در هر روز و هرسال دیدن

و خشم سالیان را به موسیقی، به صدا، به نماد بدل کردن،

در مرگ خواب دیدن،

اندوهی زرین را در غروب دیدن

چنین است شعر، فروتن، نامیرا،

شعری که چون سپیده‌دم و شامگاه بازمی‌گردد

گاهی در شامگاه چهره‌ای ما را از ژرفناهای آینه می‌بیند

هنر باید آن‌گونه آینه‌ای باشد

که چهرهٔ خویش را به همهٔ ما بنمایاند

می‌گویند یولیسز، خسته از شگفتی‌ها

به دیدن ایتاکای فروتن و سبز

از عشق گریستن گرفت.

هنر آن ایتاکاست، ابدیتی سبز،

نه دیدن شگفتی‌ها.

هنر چون رودی بی‌پایان جاری است،

جاری، و با همه این‌ها برجا،

آینه‌ای برای هراکلیتوس ناپایدار،

که خود خویشتن است و هم‌زمان دیگری است،

چون رود جاری.

 

«بورخس سه گونهٔ ادبی را شکوفا کرده است: مقاله، شعر، و داستان کوتاه. اما این تقسیم‌بندی دلبخواهی است. مقاله‌های او عین داستان‌اند، داستان‌هایش عین شعرند، و شعرهایش ما را به‌گونه‌ای به اندیشیدن وادار می‌کنند که انگار مقاله‌اند.» (اکتاویو پاس)

شعر بورخس، هم ازآن‌رو که شعر بورخس است و هم ازآن‌رو که باوجود همهٔ تفاوت‌های آن با داستان‌های او، ناگزیر از تهی از غرابت‌ها و شگفتی‌های ویژهٔ آن داستان‌ها نیست، دارای اهمیت است. شعرهای شاعران بزرگ آمریکای لاتین تااندازه‌ای همان‌گونه که شایستهٔ جایگاه آنان است به خوانندگان ایرانی شعر عرضه شده است، اما توجه در این سطح از شعر بورخس دریغ شده است.

من در حد توان خود کوشیده‌ام این جای خالی را به‌گونه‌ای شایسته با مجموعه‌ای پر کنم که دست‌کم بازنمای بخش بزرگی از ویژگی‌های شعر او باشد. بی‌گمان توجه بورخس به ادب شرق و به‌ویژه ادب ایران و ویژه‌تر از آن به شعر عطار در برانگیختن من به ترجمهٔ شعرهای او سهم داشته است.

نورمن تامس دی جووانی در پیشگفتار مجموعه‌ای که من آن را برای ترجمه برگزیده‌ام می‌نویسد که شعرهای بورخس گوهر بورخس‌اند- بورخسی که یکی از بهترین شاعران آمریکای جنوبی و جهان است.شاید بهتر باشد بگوییم می‌توان با توجه به مجموعهٔ آثارش او را در کنار سه سار وایه خو آفرینندهٔ زبانی پیچیده و معجزآسا برای بیان نومیدی، پابلو نرودای بردوش کشندهٔ بارِ آفریدن صدای یگانه‌ای برای کل قاره، اکتاویو پاس استاد زبان تخیل پرداز فشرده، که هرکدام شعر شاعران پس از خود را دگرگون و غنی کرده‌اند، یکی از بهترین نویسندگان آمریکای جنوبی و جهان دانست. به‌هرروی، شعر او به‌منزلهٔ شعری دربردارندهٔ غرابتی ظریف درزمینهٔ آمریکای لاتین می‌ماند.

بورخس پس از بریدن از جنبش اولترائیستی اسپانیا که کم‌وبیش تجربه‌هایی بود در کاربرد افراطی استعاره، تا سه دهه تقریباً شعری نسرود، شاید بتوان نابیناشدن را انگیزه‌ای برای بازگشت او به شعر دانست. اشاره‌های او به شاعر نابینای یونان یعنی هومر این حدس را تقویت می‌کند. با ناپدید شدن جهانِ دیده‌شدنی، جهانی فهمیدنی جانشین آن می‌شود. شاید خاستگاه نیاکان ستایی حماسی شعرهای او هم همین نکته باشد.

لحن او در هنگام به یادآوردن رویدادهای سرنوشت‌ساز در زندگی گذشتگانش که بیشترشان سرنوشتی فاجعه‌بار داشتند سوگوارانه است. در شعری بر پایهٔ گمان به‌گونه‌ای به آفریدن تصویرهایی از آینه و هزارتو در مورد واپسین لحظهٔ زندگی نیاکانش می‌پردازد که انگار خودش نیز باید ناگزیر با همان هراس‌ها و دل‌مشغولی‌ها روبه‌رو شود.

بورخس در مصاحبه‌ای می‌گوید که تاریخ آرژانتین در خون من است. او با شنیدن داستان‌های قهرمانی نیاکانش که برای خود سالاری و یگانگی جنگیده بودند پرورش یافته بود و همین‌که توانست بخواند با شعر حماسی مارتین فیه رو از خوسه ارناندس آشنا شد و حرمت نهادن به زندگیِ در حال ناپدید شدن گاوچران‌ها به‌منزلهٔ گوهر روح آرژانتینی را یاد گرفت و این نکته به‌صورت شالودهٔ نوشته‌های او درآمد.

انگیزهٔ نخستین شعرهایش اعتقاد او به این موضوع بود که می‌تواند با حفظ فرهنگ و باورهای همگانی آرژانتینی‌های اسپانیایی‌تبار هویتی ارزشمند برای کشور جوانش دست‌وپا کند. بعدها قانون‌شکن‌ها، آدمکش‌ها، و رویدادهای تاریخ آرژانتین داستان‌های کوتاهش را پر کردند.

انسان با شنیدن صدای بورخس که کل شعر و بندها و مصراع‌های آن را از کتابخانهٔ ذهنش بیرون می‌کشد درمی‌یابد که او شعر را رویدادی جادویی و وردهایی دگردیس کننده می‌داند. بورخس پایه‌گذار شعری نو و خاص خود نیست و بیشتر شاعری است که سنت‌های موجود را پیش می‌برد، اما گوهری که او شعرهایش را با آن می‌سازد چنان ویژهٔ خود اوست که او را از همهٔ شاعران ممتاز می‌کند.

بورخس در شعر به کاوش در چیزی می‌پردازد که خودش آن را زندگی پنهان اشیا می‌نامد: سکه، چاقو، صفحهٔ شترنج، نقشه، پرگار و آینه. او گستره‌ای از تغزل‌ها دربارهٔ چهره‌های ادبی و تاریخی دارد که بازآفرینی لحظه‌هایی هستند که او در آن‌ها خود را به‌شدت با چهره‌های قدیمی که او را شیفتهٔ خود کرده‌اند همانی می‌کند. در بسیاری از شعرهای خودفریفتگی طنزآمیزی نسبت به چاقوکشان و نیاکان سرباز خود نشان می‌دهد، انگار مردان عمل مردان ادب را مسخره می‌کنند.

تصویر تکرارشوندهٔ دیگر یعنی ببر برای او جسمانیت خامی است که باید همواره از زبان طفره برود و هزارتو هم که در همهٔ آثار او گسترده است نشان‌دهندهٔ سازه‌های خود به هم ریزندهٔ ذهن منطقی است. در شعر هدیه تصویر کتابخانهٔ پدرش و کتابخانهٔ ملی آرژانتین را که او متصدی آن شده بود برای آفریدن طعنی تقریباً تحمل‌ناپذیر یعنی همین تبدیل‌شدن به نگهبان نابینای آن به کارمی گیرد.

از میان تأثیرهای ادبی مشهود در شعرهای او تأثیر ویتمن از همه آشکارتر است (ستایش والت ویتمن تنها نکته مشترک او و نروداست که هیچ رُویهٔ مشترک یا ارادت دیگری به هم ندارند؛ ظاهراً ویتمن در جنوب محبوب‌تر و اثرگذارتر است تا در خانهٔ خود در شمال).

رقص‌های بومی بوئنوس آیرس یعنی تانگو و میلونگا هم از تأثیرگذاران بیرونی بر شعر او هستند. نثرهای کوتاهی مانند بورخس ومن، سازنده، و همه‌چیز و هیچ‌چیز پلی میان نثر و شعر او و نمونه‌های درخشانی از پالایش شگفت‌انگیز تصویرپردازی شاعرانه در نثر کنترل شده بودند.

بورخس در داستان‌های خود جهان درونی را بیرونی می‌کند یا بهتر بگوییم مفهوم‌های انتزاعی را در پوشش جلوه‌های عینی و ملموس به نمایش می‌گذارد و در شعر می‌کوشد جهان بیرونی (آرژانتین – جنگ و جدال‌ها و نقش نیاکان خود) را به‌جای عرضه کردن با نثر ویژهٔ تاریخ، با شعر بازنمایی کند.

در داستان‌های او راوی گاه بدون هیچ‌گونه داوری شواهد را چنان پیش چشم خواننده می‌چیند که چاره‌ای جز پذیرفتن داوری اعلام‌نشدهٔ او نداشته باشد؛ اما در شعر، خود سلاح داوری را بی هیچ‌گونه پرده‌پوشی در دست می‌گیرد و جانب‌دارانه سخن می‌گوید.

در گفتمان‌های نظری، رویکرد باختین و بورخس به بیان شاعرانه به‌منزلهٔ بیانی که هم یگانه بودن خود را از نو اعلام می‌کند و هم با آن به چالش برمی‌خیزد به هم نزدیک است. باختین در مقالهٔ گفتمان در رمان، گفتمان شاعرانه را در سرشت، تک‌گویانه و گفتمان رمان را در بنیاد، گفت‌وگویی می‌داند. او می‌پذیرد که کلام در بنیاد خود گفت‌وگویی است اما ظاهراً شعر را موردی استثنایی می‌داند: هرگونه برهم‌کنش با گفتمان بیگانه و هرگونه تلمیح به گفتمان بیگانه طبق قرارداد در سبک شاعرانه معلق می‌ماند.

هم باختین و هم بورخس به ابهام شعر اشاره می‌کنند و شعر را بیانی به‌شدت وابسته به ویژگی‌های فردی می‌دانند. بورخس معتقد است که هنر همواره به فرد و امر ملموس می‌پردازد؛ و افلاتونی نیست. و باآنکه کل ادبیات را سرانجام زندگینامه‌ای می‌داند.در همرایی با نگرش باختین و پذیرفتن گفت‌وگویی بودن بنیادین کلام می‌گوید تجربهٔ مشترک پیش‌انگاشت هر گفته است.

ارسال نظرات