سعید رضادوست، پژوهشگر، نویسنده و نوازندهی دوتار
۱. «بندهی چاکر؛ محمّدحسین یگانه هستم. ساکنِ قوچان. سی سال هست نگذاشتم این ساز بمیره. این ساز را در اینجا، در محضرِ آقایان، تقدیم میکنم خدمت بندهزاده و از ایشان توقّع دارم؛ همانطور که من این ساز را به دستش سپردم، نگذارد که این سازه بمیره. این ساز خدمت دستِ ایشان.»
وقتی استادِ بزرگ؛ «حاج محمّدحسین یگانه» در برنامهی آیینیِ «هفت اورنگ» که به همّت پژوهشگر برجستهی موسیقیِ ایران، محمّدرضا درویشی، جملاتِ پیشگفته را بر زبان میآورد، به یاد آن روایتِ افسانهای در خلقتِ آدم ابوالبشر میافتم که بارِ امانت را بر او عرضه کردند. آن امانتِ نخستین که اوّل به کوهها و دریاها و هفت آسمان و فرشتگان عرضه شد و هیچیک بار به دوش کشیدن آن را بر عهده نگرفتند تا قرعهی فال به نام آدمی زدند. در سپهر حقوقی، «امین» نسبت به موردِ امانت، یدِ امانی دارد. بدین معنا که اگر بدون تقصیر و تعدّیِ امین، آسیبی به مورد امانت وارد شود، او هیچگونه مسئولیّتی نخواهد داشت. امّا مگر چارچوبهای تنگ حقوقی که بیشتر در پی برقراری نظماند، میتوانند تمام حقیقتِ زندگیِ واقعاً موجود را بپوشانند؟ گاه، مِهری همسنگِ عاطفهی مادرانه پا در میانه میآورد و مواجههی شخص و سوژه بدل میشود به رابطهای فراتر از امر حقوقی. گاه موردِ امانت با شیرهی جان فربه میشود و «امین» میسوزد تا موردِ امانت ساخته شود و ببالد. زمستان ۱۳۷۰ که استادِ بزرگ؛ حاج محمّدحسین یگانه خرقه تهی کرد و بهعقیدهی برجستهترین پژوهشگران موسیقی ما، نیمی از موسیقی مقامی ایران چهره در نقاب خاک کشید و فریاد «ای دریغا ای دریغا ای دریغ / کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ» همگان به آسمان بلند شد، اندکشمار بودند آنانی که امانتِ موسیقیِ مقامیِ شمال خراسان را به نیکی بر دوش کشند. انبوهی از دوتارزنان، نه آنکه فراتر از مسئولیتِ اجتماعیِ خویش با موضوعِ امانتشان مواجه شوند، بلکه قدر متیقّنِ نگهداری از این میراثِ کهن را نیز نادیده گرفتند و به آن وفادار نماندند. گروهی نیز در این گستره، نان روزانهی خویش را در اجراهای هرجایی و هرگونه با دوتار شمال خراسان فراهم دیدند و شد آنچه شد. کار تا بدانجا پیش رفت که اگر حتّی پسندِ مردمان آن بود تا از دوتار، نغمهی «مرغ سحر» نیز بشنوند، این خواسته با جابجا کردن پردههای دوتار و افزایش بیمنطق آنها فراهم میشد و حتّی مورد تشویق برخی مسئولان هنرناشناس نیز قرار میگرفت. و در این میانه، بهتدریج از دوتار پوستی بر استخوان ماند.
۲. دوتارِ شمالِ خراسان، از روزگاری دیرین تا چند دههی گذشته، بر مبنای «سنّتِ بخشیگری» تداوم یافته بود. «بخشی»؛ اجمالاً به فردی گفته میشد که در نواختن و ساختن و پرداختنِ دوتار، خود بسنده باشد. جهانی باشد بنشسته در گوشهای. خود بسازد، خود شعرش را بگوید و خود بخواند و بتواند محفلی را ظرف مدّتی کوتاه در قدرت جاذبهی خویش مسخ کند و زمام محفل را به دست بگیرد. میتوان با معیارهای امروزی، «بخشی» را بهرهمند از کاریزما دانست. این تعبیر از برخی تعریفها دربارهی خود واژهی «بخشی» نیز دور نمیماند. «بخشی» کسی است که خداوند قسمتی از عنایت خویش را شامل حال او کرده. همراه داشتن فرّه ایزدی؛ همان گوهری است که در شخصیّتهای کاریزماتیک، مورد ادّعاست. جامعیّتِ «بخشی» نیز تنها در دوتار زدن خلاصه نمیشده است. طبابت و طرفِ مشورت قرار گرفتن و حَکَم واقع شدن نیز از جمله مؤلّفههای جغرافیای هستیشناسیِ «بخشی» است. «اولیاقلی یگانه» که از برجستهترین دوتار نوازانِ ترکمن به شمار میآید، بیماری سرخک را با حاضر شدن بر بالین بیمار و نواختن دوتار مداوا کرده بود. در حقیقت گونهای موسیقیدرمانی از پیشههای «بخشی» بوده است. یا «حاج قربان سلیمانی» هیچگاه بدون وضو به ساز نزدیک نمیشد و هرچه نیز میخواند، بر مبنای الهیّات و مدحِ رسول بود. حاج محمّدحسین یگانه نیز آنچنان که خود روایت میکرد، چیزی جز «مدح حضرت رسول (ص) و ائمّهی اطهار» نمیخواند. «بخشی غلامحسین افگاری» نیز بهعنوان روحانیِ منطقه نامدار بود و ادعیهی مختلف برای برنامههای گوناگون همواره همراهش. حاج قربان سلیمانی را بهعنوان آخرین حلقه از سلسلهی «بخشیها» معرّفی کردهاند. آیا این سخن بدان معناست که پساز او دیگر مقامهایی از دوتار نواخته نمیشود؟ یا کسی را نمیتوان یافت که به اوجِ او دارای تکنیک نواختن دوتار باشد؟ و قبیلهای پرسش از این قبیل در میانه است.
۳. خراسانِ امروز هنوز شاهد کسانی است که دوتار را در بهترین سطح از اسلوب خویش مینوازند. بهعنوان مثال «محمّد یگانه»، پسر استادِ بزرگ حاج محمّدحسین یگانه، میراثداری شایسته برای پدر خویش بوده است. «روشنِ گلافروز» در شیروان، «علیرضا سلیمانی» در علیآباد قوچان و «سعید تهرانیزاده» که سالهاست به تهران مهاجرت کرده، از جمله افرادی هستند که عالی مینوازند و میخوانند. دوتارهای ساختِ محمّد یگانه نیز بهعنوان یکی از بهترین انواع دوتار شمال خراسان به شمار میآید، امّا آیا میتوان آنها را نیز «بخشی» نامید؟ پاسخ من به این پرسش کماکان منفی است ولی این پاسخِ منفی به معنای عدم تواناییِ آنها در ساختن، نواختن و نقل روایتهای دوتار شمال خراسان نیست. عدم اطلاق نامِ «بخشی» به این استادان را باید در علّتی بیرون از آنان جست و آن، اینکه زمانهی ما دیگر «بخشی»پرور نیست. دیگر اصولاً لزومی به وجودِ «بخشی» با صفاتی که پیش از این برای او برشمرده شد، وجود ندارد. اقتضائاتِ پیداییِ «بخشی» از میان رفته است. تخصّصی شدنِ امور در دنیای مدرن، بستر به وجود آمدن بسیاری از پدیدههای سنّتی را از بین برده است. امروزه با وجود دستگاههای پیشرفتهی ضبط صدا و تصویر و کارگاههای پیشرفتهی صنعتی و ارتباطات وسیع میان افراد، اینکه یک شخص به تنهایی خودش بسازد و بنوازد و بخواند و در اندک زمانی محفلی را تحت تأثیر قرار دهد، نه ممکن است و نه مطلوب. هریک از مؤلّفاتِ تشکیل دهندهی شخصیّتِ «بخشی»، در دورهای کارویژهای داشته که امروزه آن کارویژهها هرکدام به متخصّص خودش وانهاده شده است.
۴. موسیقیِ سنّتی ایران، این بخت را داشت تا با تشکیل «مرکز حفظ و اشاعه»، حلقهی پیوندِ دو نسل به گونهای استوار برقرار شود. این اتّقاق با تلاشهای قائمبهشخص افرادی همچون سرکار خانم فوزیه مجد، محمّدرضا درویشی و بعدها آمنه یوسفزاده دربارهی موسیقیِ مقامی و دوتارِ شمالِ خراسان در حال وقوع بود که به دلایل گوناگون چنین تلاشهایی متوقّف ماند. هنوز مانده است بسیاری مقامها و روایتها که از نسلِ گذشته به نسلِ پساز آن منتقل نشده است و متأسفانه بهدلیل عدم ضبط بسیاری از آنها، در خطر از بین رفتن برای همیشه قرار دارد. آنانی که با استادانی همچون حاج قربان سلیمانی و محمّد یگانه و قبیلهای از این قبیل بزرگان همنفس شده باشند، بیگمان دیدهاند که آهنگ و مقامی از پسِ سالها به ناگاه در ذهنِ ایشان حاضر میشود و اگر همان لحظه ثبت نشود، معلوم نیست که آیا دیگرباره نیز این شهاب در آسمانِ ذهنشان بدرخشد یا خیر. استاد دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی در گلایه از عدم نگهداری برگههای سؤالات امتحانی ملکالشّعرای بهار توسّط دانشگاه تهران، نقل میکرد که در کشورهای توسعهیافته مثلاً آخرین پاکتِ سیگارِ فلان موزیسین در موزهای معروف نگهداری میشود. حال حکایتِ موسیقی مقامی شمال خراسان است. حسرت خواهیم خورد از مقامهایی که باید ضبط میشد و بشود و اما نشده است، روزی نهچندان دور، روزی نهچندان دیر. از آنچه که باید کرد، هزارِ دگر مانده.
ارسال نظرات