روایت بهروز بوچانی از زندان تا صحنه ادبیات جهان:

قلم در برابر بی‌قانونی قدرت

قلم در برابر بی‌قانونی قدرت

«این واقعیت که بهروز بوچانی موفق به دریافت جوایز از همان سیستم سیاسی شده است که او را به زندان می‌اندازد و شکنجه می‌کند و سپس برندهٔ جایزه‌ای می‌شود که به آن دسترسی ندارد، موقعیتی کاملاً «آبزورد» (پوچ) است.»

خبرنگاران: فرشید سادات‌شریفی و خسرو شمیرانی

«این واقعیت که بهروز بوچانی موفق به دریافت جوایز از همان سیستم سیاسی شده است که او را به زندان می‌اندازد و شکنجه می‌کند و سپس برندهٔ جایزه‌ای می‌شود که به آن دسترسی ندارد، موقعیتی کاملاً «آبزورد» (پوچ) است.» امید توفیقیان، مترجم اثر تحسین‌شده بهروز بوچانی در گفت‌وگوی اختصاصی با هفته، وضعیتی را که بوچانی در آن گرفتار شده چنین تصویر می‌کند.

بهروز بوچانی روزنامه‌نگاری کردی است که به دلیل سرکوب وطن خود را ترک می‌کند و به امید آزادی گرفتار زندانی می‌شود که تا امروز وی را از آن گریزی نبوده است؛ اما او که نویسنده است با قلم خود سرنوشت را به چالش می‌کشد و جهان را با وضعیت اسفناک مانوس آشنا می‌کند. مانوس جزیره زیبایی در آب‌های استرالیا و در حوزه حکومتی کشوری مدعی دموکراسی و حقوق بشر است.

او با یک موبایل معمولی صحنه‌هایی را از آن زندان/ جزیره ثبت می‌کند که در کارگردانی و تولیدی مشترک با یک فیلم‌ساز، آرش کمالی سروستانی، به مستندی علیه مدعیان حقوق بشر فرا می‌روید. فیلم در سال 2016 اکران و توجه‌ها را به خود جلب می‌کند.

کتاب که با قلم توانای امید توفیقیان به انگلیسی ترجمه شده با نام No Friends but the Mountains در جولای 2018 منتشر و برنده پرافتخارترین جوایز ادبی استرالیا می‌شود.

ببینید مسئلهٔ اصلی تبعید است، این سیاست اساساً بر اساس تبعید شکل گرفته است و این به این معنی ست که انسانی که تبعید می‌شود در همان ابتدای کار خارج از قانون قرار می‌گیرد، وضعیتی که ما در آن قرار گرفته‌ایم به زبان ساده وضعیتی ست خارج از قانون

و بهروز بوچانی همچنان در زندان/جزیره مانوس گرفتار است.

گرچه رسانه‌های غیرفارسی به‌طور مشروح به ماجرای بوچانی پرداخته‌اند اما در حوزه رسانه‌های فارسی، پرونده این شماره «هفته» است که به‌طور مشروح از زبان بهروز بوچانی، آرش کمالی سروستانی و امید توفیقیان، به این ماجرای دردناک و وضعیت «ابزورد» می‌پردازد.

بهروز بوچانی کیست؟

به روایتِ منابع، بهروز بوچانی (زادهٔ یک مرداد ۱۳۶۲ در استان ایلام) روزنامه‌نگار و نویسنده کرد ایرانی است. شرح‌حال او با نام «هیچ دوستی به‌جز کوهستان» که در اردوگاه پناهندگان مانوس نوشته، برندهٔ جایزه‌های بسیاری شده است. او از سال ۲۰۱۳ (میلادی) در جزیره مانوس گرفتار بوده است و سرانجام در روزهایی نزدیک به انجام این گفت‌وگو ازآنجا رهایی یافته و منتظر بخش تازه‌ای در این سفر عجیب خویش است.

بهروز پس از فرار از ایران به اندونزی رفت تا خود را به استرالیا برساند. او دو بار تلاش کرد با قایق از اندونزی به استرالیا برود. بار نخست، قایق غرق شد و ماهیگیران اندونزیایی نجاتش دادند. بار دوم نیروی دریایی سلطنتی استرالیا او و پنجاه‌وهفت پناه‌جوی دیگر را دستگیر کرد و آن‌ها را به بازداشتگاهی در جزیرهٔ مانوس فرستادند.

او دربارهٔ علت پناه‌جویی و به جان خریدن این خطر گفته: «ایران را ترک کردم چون یک بی‌خدا هستم و ایران یک کشور دیکتاتوری مذهبی است. چون نمی‌خواستم عمر خودم را در زندان باشم از ایران به استرالیا آمدم اما آن‌ها درهرصورت من را در این جزیره زندانی کردند.»

آنچه در ادامه می‌خوانیم گفت‌وگوی اختصاصی هفته با بهروز است که باحوصله و از طریق واتساپ با «هفته» انجام داده تا ما را بیشتر با سرنوشت تأمل‌برانگیز و آثار تحسین‌شده‌اش آشنا کند.

شایان‌ذکر است فیلمی که او با همراهی آرش کمالی سروستانی به نام «چوکا، الآن ساعت چنده؟» کارگردانی کرده، به فاصلهٔ اندکی از انتشار این مصاحبه یعنی در روز ۲۱ سپتامبر ۲۰۱۹ با حضور کارگردان در دانشگاه کنکردیا اکران می‌شود و بلافاصله در بنیاد نوروززمین جلسه‌ای برای رمانش با حضور اسکایپی خودش برپا خواهد شد.

آقای بهروز بوچانی عزیز، اثر تحسین‌شدهٔ «هیچ رفیقی به‌جز کوهستان» برای شما سبب کسبِ افتخارات بسیاری در خارج از ایران شده. آیا از ایران هم بازخوردی روی این کتاب داشتید؟ (چه بازخوردهای عمومی و چه واکنشِ حرفهِ‌ای از سوی جامعهٔ ادبی یا حتی بازخوردهای سیاسی از سوی محافل قدرت؟)

چون این کتاب به فارسی هنوز منتشر نشده است هنوز هیچ بازخوردی از طرف جامعهٔ ادبی ایران نخوانده‌ام، البته این نکته را هم بگویم که اساساً زمانی که روی این کتاب کار می‌کردم به‌هیچ‌عنوان تصور نمی‌کردم که یک روز بخواهم آن را به فارسی منتشر کنم و یا اساساً این کتاب را برای مخاطب انگلیسی نوشته‌ام چون تصورم این بود که مسئلهٔ تبعید پناهنده‌ها به جزایری واقع در اقیانوس آرام در درجهٔ اول به جامعهٔ استرالیا مربوط می‌شود. هرچند درنهایت با اتفاقاتی که در ادامه افتاد تقاضا برای خواندن این کتاب به زبان‌های دیگر ازجمله فارسی و کوردی هم شکل گرفت که اصلاً قابل‌انتظار نبود.

تأثیر شخصیِ این نوشتن و سپس ترجمه و نیز فیلمی که در کنار آن ساخته شد، چگونه در آن شرایطِ سخت مانوس توانست بر ادامه دادن شما اثر بگذارد؟ آیا به زندگیِ شما معنای مضاعف یا تازه‌ای توانست ببخشد؟

نخست این نکته را اشاره کنم که فیلم «چوکا لطفاً بگو ساعت چنده» در سال 2016 ساخته شد، یعنی دو سال پیش از اینکه نوشتن کتاب به پایان برسد و نکتهٔ دیگر اینکه این کتاب تنها بخشی از فعالیت‌های نوشتاری است که در این سال‌ها داشته‌ام، در این سال‌ها بیشترین حجم نوشته‌هایم در قالب مقاله برای روزنامه‌ها و مجلات بوده است. درواقع اگر بخواهم اولویت‌بندی بکنم بیشتر می‌توانم به ده‌ها مقاله‌ای اشاره کنم که از زوایای مختلف به سیاست تبعید پناهنده‌ها پرداخته‌ام و برای من این کتاب در ادامهٔ این نوشته‌ها معنا پیدا می‌کند. در این مقالات سعی کرده‌ام که زبان قدرت را نقد کنم و تصویری انسانی از پناهنده‌ها که بدون ارتکاب هیچ جرمی تبعید و زندانی شده‌اند خلق کنم. نوشتن و خلق کردن در درجهٔ اول تلاشی برای بقا بوده است و یک نوع عمل مقاومت است. درواقع در فضای نوشتن و خلق کردن در این سال‌ها علاوه بر اینکه این سیستم را نقد کرده‌ام در پی آن بوده‌ام که هویت انسانی‌ام را حفظ کنم. این را هم بگویم که مسئلهٔ مانوس بسیار پیچیده‌تر و عمیق‌تر از تصویری ست که از آن در رسانه‌ها مطرح می‌شود، می‌توانم بگویم که مقاومت گروهی پناهنده‌هایی که راهی برای بازگشت به کشورهایشان نداشته‌اند زمینه‌ای ست برای یادگرفتن، تحقیق و مباحثه. همین‌الان که در حال جواب دادن به این سؤالات هستم بسیاری در مراکز فرهنگی و دانشگاهی بر روی تاریخ مقاومت چندسالهٔ پناهنده‌ها در جزایر مانوس و نارو کار می‌کنند که فکر می‌کنم در نوع خودش می‌تواند به خلق ادبیات جدیدی در این حوزه ختم شود.

کتاب «هیچ رفیقی به‌جز کوهستان» و فیلم «چوکا الآن ساعت چنده؟» به‌طور گسترده مطرح شده‌اند. کتاب برندهٔ چند جایزهٔ مهم ادبی استرالیا شده؛ اما آیا همهٔ این‌ها در وضعیت حقوقی اقامت شما تأثیری گذاشته است؟

ببینید مسئلهٔ اصلی تبعید است، این سیاست اساساً بر اساس تبعید شکل گرفته است و این به این معنی ست که انسانی که تبعید می‌شود در همان ابتدای کار خارج از قانون قرار می‌گیرد، وضعیتی که ما در آن قرار گرفته‌ایم به زبان ساده وضعیتی ست خارج از قانون و از طرف دیگر قربانی قانون. بر اساس یک قانون غیرقانونی تبعید شده‌ایم و در یک وضعیت غیرقانونی اما با پوششی از قانون در تبعید زندگی کرده‌ایم، این تمام این قضیه ست. وقتی با چنین وضعیتی روبه‌رو هستیم به این معنی ست که تا زمانی که ساختار قدرت به این نتیجه نرسد که به این وضعیت خاتمه دهد صحبت از وضعیت حقوقی اقامت صرفاً یک جملهٔ ساده ست که تنها در کتاب‌های قانون نوشته شده است. قطعاً این سیاست تبعید خلاف قانون اساسی استرالیا و کنوانسیون‌های بین‌المللی ست که استرالیا آن‌ها را امضا کرده است و در این مسئله هیچ شکی نیست اما نکتهٔ اصلی اینجاست که در این وضعیت قانون اساسی و قوانین حقوق بشری آشکارا تعلیق شده‌اند.

مترجم کتابتان آقای امید توفیقیان، اثرِ «هیچ رفیقی به‌جز کوهستان» را در ردیف ادبیات زندان به قلم بزرگان ادبیات جهان همچون اسکار وایلد، آنتونیو گرامشی و… می‌گذارد. نظر خودتان در این رابطه چیست؟

به نظرم این کتاب نمی‌تواند در حوزهٔ ادبیات زندان طبقه‌بندی شود چراکه ادبیات زندان معمولاً تکیه‌اش بر یک نوع مستند نگاری ست و زبانی که در آن استفاده می‌شود یک‌زبان رئالیستی ست اما در این کتاب عنصر خیال هم برجسته ست و نویسنده تنها در فضای زندان روایت نمی‌کند بلکه گاهی به کوه‌های کردستان و فضاهای شاعرانه‌ای وارد می‌شود که برای لحظاتی خواننده را در بیرون از زندان با خودش می‌کشد، نکتهٔ دیگر اینکه این کتاب لایه‌هایی از فلسفهٔ اخلاق، تفکرات ضد استعماری و همین‌طور عقاید سیاسی با خودش حمل می‌کند که خارج از جزیره بیشتر معنا پیدا می‌کند.

در پیام پذیرشِ یکی از جایزه‌های ادبی مهم استرالیا، گفته‌اید: ادبیات، قدرت را به چالش می‌کشد. لطفاً برایمان توضیح دهید که چگونه ادبیات این قدرت را دارد؟ و اینکه آیا به نظر شما نویسندگان ایرانی تا چه حد توانسته‌اند طی چهل سال گذشته از چنین قدرتی بهره ببرند؟ آیا توانسته‌اند صدای اعتراض علیه سانسور گستردهٔ حاکم، یا فراتر از اعتراض، انگیزه‌ای برای حرکت علیه سانسور شوند؟

آنچه فکر می‌کنم این است که این کتاب و نوشته‌هایی که در این سال‌ها از این جزیره منتشر شده است را تنها می‌توان در این دورهٔ خاص تاریخی درک کرد و به این دلیل این نوشته‌ها کارکرد خاص خودشان را که در درجهٔ اول تأثیرگذاری بر روی سیاست و فرهنگ استرالیاست داشته‌اند. این نوشته‌ها را تنها در فضای کنونی که با یک سیستم فاشیستی در استرالیا روبه‌رو هستیم می‌توان درک کرد. در اینجا ادبیات و نوع خاصی از روزنامه‌نگاری که در این سال‌ها دنبال کرده‌ام به‌عنوان ابزاری بوده است برای ایجاد تغییر، درواقع ادبیات در اینجا پیوند محکمی با سیاست دارد و می‌تواند یک نوع فعالیت سیاسی قلمداد شود. من هیچ‌وقت دوست نداشته‌ام که کسانی که در این سال‌ها چه‌کارهای ادبی، روزنامه‌نگاری و یا چه سینمایی‌ام دنبال کرده‌اند آن‌ها را خارج از فضای سیاست درک کنند. ما قربانی و موضوع سیاست و قدرت بوده‌ایم و به این خاطر هر نوع فعالیتی چه ادبی و یا سینمایی و یا حتی حضور در یک کنفرانس ذاتاً یک نوع عمل سیاسی ست و چالشی ست علیه ساختار قدرت که پناهنده را آن‌گونه که نیاز دارد تعریف می‌کند و از ارزش‌های انسانی خالی می‌کند. حالا اگر مشخصاً به دورهٔ چهل‌سالهٔ حکومت جمهوری اسلامی بپردازیم و نقش ادبیات تنها می‌توانم بگویم که جنایت‌های عظیمی در این سال‌ها در تاریک‌خانه‌های این زندان‌ها اتفاق افتاده است و بسیار حیاتی ست که ادبیات زبان‌اصلی برای بازگو کردن این دورهٔ تاریک باشد. قطعاً ادبیات می‌تواند نوری باشد بر این تاریک‌خانه‌ها. اخیراً کتابی به دستم رسید به قلم نویسندهٔ ایرانی شکوفه آذر با عنوان «اشراق درخت گوجه‌سبز» که با قدرت تاریخ بعد از انقلاب پنجاه‌وهفت را روایت کرده بود، فکر می‌کنم این نوع آثار بسیار می‌توانند تأثیرگذار باشند.

کتاب «هیچ رفیقی به‌جز کوهستان» و فیلم «چوکا الآن ساعت چنده؟»، می‌تواند اعلام‌جرم علیه نقض آشکار حقوق ابتدایی و بدیهی انسان خوانده شود. آیا برای این فریاد گوش شنوایی در جهان سراغ دارید؟

شش سال پیش که برای اولین بار یک گوشی تلفن را قاچاقی وارد زندان مانوس کردم این جمله را به خودم گفتم که: «اگر حتی یک نفر در این دنیا نوشته‌های مرا بخواند با جدیت برای آن یک نفر می‌نویسم»، فکر می‌کنم این دیدگاه اصلی در این سال‌ها بوده است که به فهم انسان‌هایی کمک کنم که از بیرون از این جزیره به ما نگاه می‌کنند؛ اما یک نکتهٔ اصلی که مایل هستم اینجا به آن اشاره کنم این است که این درست که هدف اصلی‌ام ایجاد تغییر بوده است اما هیچ‌گاه ادعا نکرده‌ام که با نوشتن یک کتاب و یا ساختن یک فیلم می‌توان تغییری عمیق و ناگهانی ایجاد کرد. نکتهٔ آخر اینکه درست همین امروز آخرین گروه پناهنده‌های زندانی در جزیرهٔ مانوس برای همیشه از جزیره به شهر پورت مورسبی که پایتخت گینه‌نو است منتقل می‌شوند و عملاً این زندان به تاریخ پیوست. هرچند که همچنان مشخص نیست که سرنوشت سیصد پناهنده‌ای که در سطح شهر رها شده‌اند به کجا ختم می‌شود، این یک تغییر بزرگ است اما مطمئناً این تغییری ست که نتیجهٔ مقاومت جمعی پناهنده‌های مانوس است و نمی‌توان آن را به موفقیت‌های کتاب «هیچ دوستی به‌جز کوهستان» و یا فیلم «چوکا لطفاً بگو ساعت چنده؟» تقلیل داد، این تغییری ست که توسط همهٔ پناهنده‌ها رقم خورده است و نه فعالیت‌های یک نفر.

ارسال نظرات