گفت‌وگوی اختصاصی هفته با امیدِ توفیقیان، مترجم انگلیسیِ اثر تحسین شده‌ی بهروز بوچانی

یک موقعیت پوچ و بی‌معنی

یک موقعیت پوچ و بی‌معنی

امید توفیقیان کارنامه‌ای رنگارنگ با فعالیت‌هایی متنوع دارد از یک مدرسِ تحسین‌شده تا محققی مدافع آرمان‌های اجتماعی که فلسفه را با منافع رسانه‌های شهروندی، فرهنگ‌عامه، و دغدغه‌مندی برای تبعید و تبعیض در هم می‌آمیزد.

امید توفیقیان کارنامه‌ای رنگارنگ با فعالیت‌هایی متنوع دارد از یک مدرسِ تحسین‌شده تا محققی مدافع آرمان‌های اجتماعی که فلسفه را با منافع رسانه‌های شهروندی، فرهنگ‌عامه، و دغدغه‌مندی برای تبعید و تبعیض در هم می‌آمیزد. وی دکتری فلسفه خود را در دانشگاه لیدن هلند به اتمام رسانده و با مدرکی ترکیبی در رشته‌های فلسفه و تحصیلات دین‌شناسی از دانشگاه سیدنی نیز فارغ‌التحصیل شده است. توفیقیان به‌طور متناوب در استرالیا زندگی و در دانشگاه‌های مختلف تدریس می‌کرده است؛ ازجمله در امارات متحده عربی در دانشگاه ابوظبی. او همچنین از پژوهش در دانشگاهِ لُوِن بلژیک و دوره‌های متناوب حضور پژوهشی در ایران نکته‌ها اندوخته است و همینک در چند سمتِ دانشگاهیِ مختلف ایفای نقش می‌کند: استادیار ادبیات انگلیسی و تطبیقیِ دانشگاه آمریکایی قاهره؛ مدرسِ وابسته (Adjunct Lecturer) در دانشکده هنر و رسانه در دانشگاه نیوساوت‌ولزِ استرالیا؛ پژوهش‌یار افتخاری گروه فلسفهٔ دانشگاه سیدنی؛ و مدیر پویش چرا «رزومهٔ من سفید» است؟

او همچنین در پروژه‌های فرهنگی‌هنری متعددی مشارکت و به‌ویژه در قعالیت‌های مرتبط با پناه‌جویان، مهاجران و جوانان فعالانه همکاری می‌کند و در کنار نگارش فصل‌های متعددی از کتاب‌های دانشگاهی و مقاله‌های مطبوعاتی، تألیف کتاب «افسانه و فلسفه در گفتارهای افلاطونی» (Palgrave, 2016) و ترجمهٔ کتاب پرجایزهٔ جایزه بهروز بوچانی به نام No Friend but the Mountains: Writing From Manus (Picador, 2018) (هیچ دوستی به‌جز کوهستان، نوشتن از زندانِ مانوس) را در کارنامه دارد و در سال ۲۰۱۹، کاری جدید را برای متنوع‌ترکردن کارنامه‌اش آغاز کرده: همکاری در پژوهٔ « Refugee Filmmaking» (در زمستان 2019).

گفت‌وگوی «هفته» با او که حولِ محورِ زندگی فرهنگی‌اش می‌چرخد و بر تجربهٔ ترجمهٔ کتاب بهروز بوچانی تکیه دارد، در ادامه تقدیم شده است.

آقای امید توفیقیان گرامی لطفاً بفرمایید که نخستین بارقه‌های کارِ فرهنگی از کجا به سراغ شما آمد؟

قصه‌گویی، روایت، شعر و موسیقی در کودکی و نوجوانی نقش مهمی داشت. علاقهٔ من به تولیدات فرهنگی نتیجهٔ چندین عامل بود: هم مادر و پدرم بسیار تأثیرگذار بودند و هم رشد در جامعهٔ چندفرهنگیِ استرالیا تجربیات متنوع بسیاری را برای من فراهم کرد. من به‌طور منظم در بسیاری از گروه‌های مختلف و رویدادهای فرهنگی مشارکت داشتم اما زمانی که شروع به تحصیل در دانشگاه و سفر کردم، نگاه من درباب در تولیدات فرهنگی وسیع‌تر شد و سعی کردم از نگاهی دانشگاهی و سیاسی‌اجتماعی نیز به این مسائل بنگرم و در این راه منبع اصلی الهام من همواره فرهنگ‌های در حال مقاومت و نیز گروه‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده و در معرض خطر در سرتاسر جهان بوده است.

امیدجان، با توجه به اینکه شما در خارج از ایران بزرگ شده‌اید، چگونه زبان فارسی را این‌همه خوب یاد گرفتید که دست به ترجمه‌ای با این میزان از جلب‌توجه بزنید؟

وقتی خانواده‌ام ایران را ترک کرد، من سه‌ساله بودم و در زمان انقلاب بود. خانوادهٔ من ابتدا چهار سال در ایالات‌متحده بودند و وقتی من هفت‌ساله بودم به استرالیا رفتیم. من بزرگ‌ترین فرزند خانواده هستم و خیلی‌وقت‌ها به خانواده برای ترجمه‌های امور روزمره در بسیاری از امور مرتبط با مهاجرت و ایجاد زندگی در یک مکان جدید کمک می‌کردم و همین نقطهٔ آغاز مهارت‌یافتن من در زبان بود. اما هرگز تصور نمی‌کردم بتوانم این تجربه را در آینده برای ترجمه به خدمت بگیرم.

چه شد که این مسیر به سمت کتاب «هیچ دوستی به‌جز کوهستان» رفت؟

بنا بر آنچه گفتم، بخش بزرگی از معنا و سبک کتاب بهروز مربوط به تجربهٔ خودِ من و امثال من در آوارگی، مهاجرت یا تبعید است و همچنین به دلیل فعالیت‌های پژوهشی‌ام در دانشگاه، این ترجمه و کار با بهروز موقعیت بسیار خوبی برای من بود.

علاوه بر این، من همیشه امور و مباحث سیاسی دیگری ازجمله حبس و محرومیت سیستماتیک درگیر بوده‌ام چون به‌عنوان یک دانشجوی مقطع کارشناسی، درگیر طرح‌های حمایت از پناهندگان شدم و این تا زمانی ادامه یافت که من در خارج از کشور در خاورمیانه و اروپا زندگی می‌کردم. وقتی به استرالیا بازگشتم، با تجربیاتی که طی مسافرت به دست آوردم، شروع به توسعه پروژه‌های مربوط به تولید فرهنگی و مهاجرت اجباری کردم.

از طرفی درست است که من بسیار دیرتر از کسی که در ایران بزرگ می‌شود خواندن و نوشتنِ فارسی را آموختم، اما پیش از آن مادرم اصول ابتدایی را به من یاد داده بود. از طرفی، تا نوجوانی علاقهٔ چندانی به یادگیری خواندن و نوشتن فارسی نداشتم و قبل از اینکه با بهروز آشنا شوم، ترجمه‌های مکتوبِ خیلی کمی انجام دادم. پس از آشنایی، او از من خواست که درزمینهٔ ترجمهٔ ژورنالیستی کمکش کنم و فوراً متوجه شدم که می‌توانم این کار را به‌خوبی (بهتر از آنچه فکر می‌کردم) انجام دهم؛ به‌خصوص به این دلیل که موضوع و موقعیت عمیقاً با هویت، تحقیقات و فعالیت‌های من مرتبط بود.

همچنین، پدرم درست قبل از ملاقات بهروز درگذشت من و بستگانِ نزدیکم، با استفاده از هنر و فرهنگ، به‌ویژه فلسفه، شعر، موسیقی و داستان‌گویی، یاد وی را گرامی داشتیم و در حقیقت کار من با بهروز اوج تمام این عوامل بوده است.

مراحل و مشکلات این ترجمه چه بود؟

وقتی من طرح ترجمهٔ کتاب را پذیرفتم، نگران دشواریِ گذار از روزنامه‌نگاری به ادبیات بودم. به‌علاوه، روند ترجمه، در دلِ خودش یک فرآیندِ اساسیِ ویرایش نیز بود زیرا نسخه فارسی، مانند یک پیام متنی طولانی و بدون پیراستگی‌های یک کتاب بود. بر اساس بحث ما، و نکاتی که بهروز مدنظر داشت، چیزهای زیادی تغییر کرد درحالی‌که من از سمت دیگر مشغولِ ترجمه هم بودم.

سپس حاصل ترجمه را ابتدا با نخستین مترجم بهروز، مونس منصوبی و یکی از دوستان پژوهشگرم به نام سجاد کبگانی به اشتراک گذاشتم. بازخوردها و نکات آن‌ها بسیار باارزش بود و من اعتمادبه‌نفس بیشتری پیدا کردم و ترجمهٔ خود را در طول فرآیند کار، در معرض نظرات و ایده‌های مختلف گذاشتم. درزمینهٔ مشکلات بگویم که یکی از سخت‌ترین قسمت‌ها، برقراری ارتباط شد بهروز بود که عملاً در نقطه‌ای جداافتاده و دورازدسترس بود با اینترنتِ بسیار بد. مشکل دیگر وضعیت خشونت‌آمیز و غیرقابل‌پیش‌بینی در جزیره مانوس بود که تمرکز و کار یکنواخت را سخت می‌کرد. ترجمه را پس‌ازآن شروع کردیم که بهروز یک‌سوم کتاب را نوشته بود و دوسوم دیگر را هم‌زمان با ترجمه من نوشت. بنابراین، این یک پروژهٔ بسیار منحصربه‌فرد بود که مشکلات و موانع زیادی داشت؛ اما همچنین مشورت‌گرفتن‌های مکرر تأثیر مثبت زیادی داشت.

توجه شما به کار بهروز بوچانی بیشتر به خاطر ارزش محتوایی بود یا مسائل فرمی و تکنیکی هم در این علاقه مهم بود؟

کار بهروز بوچانی به دلیل نحوهٔ تلفیق محتوا، فرم و تکنیک با یکدیگر، بی‌نظیر و قدرتمند است. تکه‌تکه‌شده، مختل، دارای طبیعتی درهم‌شکسته که از محتوا به فرم و تکنیک نیز سرایت کرده بود. در این روش، ژانرها، سبک‌ها و نمادهای مختلفی از به یکدیگر متصل می‌شوند تا تجربیات و وقایع به‌تصویرکشیده‌شده در روایات را بازتاب دهند. در حین ترجمه، من از این ویژگی‌های درهم‌پیوسته آگاه بودم و این عواملِ الهام‌بخش، ایده‌های بسیاری نیز به من داد.

آیا این کار با پیچیدگی‌ها و بعداً موفقیت‌هایش شما را به مسیری برد که پیش‌بینی نمی‌کردید؟ آیا می‌توان گفت اتفاق غافلگیرانه‌ای را برایتان رقم زد؟

پس از خواندن چند صفحهٔ اول کار بهروز بوچانی، دریافتم این کتابی است که قرار است به یک شاهکار و اثر کلاسیک بدل شود؛ البته نه‌چندان زود و سریع. بنابراین من از موفقیت غافلگیر نشدم؛ اما فکر کردم سال‌های بیشتری طول بکشد. البته کسب جایزهٔ ادبی ویکتوریا تفاوت بزرگی ایجاد کرد و جوایز و پشتیبانی بسیاری را بلافاصله سبب شد.

اشاره‌ای کردید به جوایز. کتابِ بهروز بوچانی، سال گذشته جوایز «ویکتورین پرمیر»، مهم‌ترین جایزهٔ ادبی استرالیا، جایزهٔ ادبی «نیوساوت‌ولز پرمیر» و جایزهٔ صنعت کتاب استرالیا را به دست آورد. روز ۱۲ اوت امسال نیز برنده «جایزهٔ ملی زندگی‌نامهٔ» استرالیا شد اما او موفق به حضور در هیچ‌یک از مراسم و دریافت جوایزش نشده است چراکه دولت استرالیا به او اجازهٔ خروج از جزیرهٔ مانوس را نمی‌داده. این چه حسی به شما می‌دهد؟

این واقعیت که بهروز بوچانی موفق به دریافت جوایز از همان سیستم سیاسی شده است که او را به زندان می‌اندازد و شکنجه می‌کند و سپس برندهٔ جایزه‌ای می‌شود که به آن دسترسی ندارد، موقعیتی کاملاً «آبزورد» (پوچ) است. ما در ادبیات از اصطلاح «سورئالیسم وحشتناک» برای توصیف محتوا، ساختار، سبک و دید چنین موقعیت‌ها و کتاب‌هایی استفاده می‌کنیم. و دلایل بسیاری وجود دارد که چرا وضع بهروز در عالم واقع و نه در تخیل ادبی مصداق «سورئالیسم وحشتناک» است از وضعیت نویسنده در رابطه او با من به‌عنوان مترجم گرفته تا تجربهٔ چندین تجربهٔ سفرهایم برای گرفتن جوایز به نیابت از او و حضور بهروز و با استفاده از واتس‌اپ به‌جای حضورِ خودش. همهٔ این‌ها طنزآمیز و «آیرونیک» است و در حالی اتفاق می‌افتد که تازه پس از بردنِ دو جایزهٔ اصلی ادبیات استرالیا، این اولین و تنها باری است که من تابه‌حال از یک سیاستمدار (از یکی از دو حزب اصلی کشور) شنیده‌ام که نام او را بگوید یا از کتاب او را در یک نشست عمومی تمجید کند. همه‌چیز در مورد این وضعیت کاملاً متناقض است.

بهروز بوچانی در جایی نوشته است: «آنچه من سعی کرده‌ام در کتابم به آن بپردازم، دقیقاً همان سیستمی است که در بیمارستان‌ها، مدارس، دانشگاه‌ها، زندان‌ها و دیگر ساختارهای اجتماعی، نظامی و آموزشی دنیای بیرون پیاده می‌شود، اما نسخهٔ اصلی آن با شدت هرچه‌تمام‌تر در این جزایر پیاده می‌شود. درواقع، زندان مانوس نسخهٔ ناب سیستمی است که انسان‌ها را از هویت و آزادی‌های بشری و فردیت خالی می‌کند.»، شما که هم به‌واسطهٔ تولیدِ این اثر و هم برای گرفتن جوایز به‌نمایندگی از بهروز در جاهای مختلف با مخاطبان مرتبط بودید، آیا واکنش مخاطبان را آینهٔ موفقیت بهروز در رسیدن به این هدف می‌بینید؟

در جوایز ادبی، جشنواره‌ها و دیگر رویدادهای فرهنگی و سیاسی اکثریت مردم بسیار حمایتگر هستند. اکثرِ آن‌ها نمایندهٔ بخشی از جامعه استرالیا هستند که مخالف سیاست‌های دولت هستند. بنابراین در بعضی از این فضاها، واکنش به موفقیت بهروز عالی بوده و در جامعهٔ ادبی از حمایت ویژه‌ای برخوردار شده است. البته ما فرصت بسیار کمی برای تعامل با افرادی که ضد پناهنده‌اند داریم اما به‌هرحال من مطمئن هستم که راه تغییر وضع، از مسیر گفت‌وگو و نشان‌دادنِ هرچه‌بیشتر می‌گذرد. البته برای تغییر دیدگاه افراد، باید رویکردی منظم‌تر اتخاذ کنیم مثل سازمان‌دهی فعالیت در مدارس متوسطه. زیرا این مهم است که نسل بعدی شروع‌کننده باشد و آن‌وقت، تغییرات اساسی و پایدار است.

به‌هرحال «هیچ دوستی به‌جز کوهستان» برای مردم (از همه بخش‌ها و طیف‌های سیاسی) است؛ زیرا این سؤال را در مورد موضوعات ساختاری در جامعه مدنی ایجاد می‌کند و اینکه چگونه مراکز بازداشت مهاجرت، و سیاست‌های ضدپناهندگی و ضد مهاجرت به‌طورکلی، ممکن است همچنان افزایش یابد. این کتاب همچنین نشان می‌دهد که چگونه سیاست‌های امروز مهاجرت و مرزبانی استرالیا، پیوندی جدایی‌ناپذیر با تاریخ استرالیا خشونت استعماری آن دارد. رفتار «غیرشهروندان» چرا و چگونه به طرزی عمیق و نگران‌کننده بر رفتار شهروندان تأثیر می‌گذارد.

می‌دانم کمپین‌هایی برای آزادی بهروز در جریان است؟ به نظر شما این پی‌گیری‌ها (و نیز حضور شما یا آرش در برنامه‌هایی مثل تورِ کانادا) می‌تواند آزادی او را تسریع و اثر کار او را بیشتر کند؟ چرا و چگونه؟

من و بهروز از ابتدا واقع‌بین بودیم: می‌دانستیم که روزنامه‌نگاری، فیلم، سخنرانی، پروژه‌های هنری و کتاب آزادی وی را تضمین نمی‌کند. اما ما به‌طورجدی در این آفرینش‌ها همکاری می‌کردیم زیرا می‌دانستیم که برای مستندسازی تاریخ مهم است و اثر وی پتانسیل تأثیرگذاری بر نسل‌های آینده را دارد. تا زمانی که سیاستمداران استرالیا از مشکلات پناهندگان سوءاستفاده می‌کنند و «صنعت بازداشت» از آن سود می‌برد، اوضاع تغییر نخواهد کرد. تنها بدتر و بدتر می‌شود (چون استرالیا در حال حاضر یک الگو برای بسیاری از کشورهای دیگر شده است!).

اقدامات بیشتری باید انجام شود تا اهرم فعالیت‌های بهروز، توجه مخاطبانش به‌طور کل کمپین مقابله با ایدئولوژی راندن پناه‌جویان از مرزها و همچنین اقتصاد سیاسیِ حولِ آن تغییر کند. من فکر می‌کنم درگیری در کار بهروز و مبارزات مختلف، این فرآیند را آغاز کرده‌اند اما هنوز کارهای زیادی باید انجام شود که می‌تواند سالیان دراز طول بکشد.

یا برنامه‌ای برای انتشار این متن در آینده به فارسی هم هست؟

بهروز در حال حاضر بر روی ویرایش فارسی اثر متمرکز است و قراردادی نیز با نشر چشمه دارد. او همچنین در حال مرور ترجمه انگلیسی است تا اطمینان حاصل کند که تغییراتی که او ایجاد کرده، همگی در نسخه اصلی فارسی نیز گنجانده شده است.

امید توفیقیان عزیز برای وقتی که به «هفته» دادید سپاسگزاریم.

من دکتری‌ خود را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز در ادبیات معاصر و نقد ادبی دریافت کرده، و سپس در مقطع پسادکتری بر کاربردی‌کردن ادبیات ازطریق نگاه بین‌رشته‌ای متمرکز بوده‌ام. سپس از تابستان سال ۲۰۱۶ به مدت چهار سال تحصیلی محقق مهمان در دانشگاه مک‌گیل بودم و اینک به همراه همسر، خانواده و همکارانم در مجموعۀ علمی‌آموزشی «سَماک» در زمینۀ کاربردی‌کردن ادبیات فارسی و به‌ویژه تعاملات بین فرهنگی (معرفی ادبیات ایران و کانادا به گویشوران هردو زبان) تلاش می‌کنیم و تولید پادکست و نیز تولید محتوا دربارۀ تاریخ و فرهنگ بومیان کانادا نیز از علائق ویژۀ ماست.
مشاهده همه پست ها

ارسال نظرات