گفت‌وگو با یک رایگان‌سوار ایرانی؛

اسرارِ سفر رایگان در سراسر کانادا

اسرارِ سفر رایگان در سراسر کانادا

من دانشجوی دانشگاه یورک تورنتو هستم و در حال سفر به سَبکِ هیچ‌هایک (hitchhiking) در شرق کانادا. اگر کسی از دوستان براش مقدور هست که امشب رو میزبان من باشه ممنون و خوشحال میشم به من پیام بده.

خبرنگار: عباس محرابیان

هیچ‌هایک کردن یک کارِ دِلی است!

«سلام دوستان، من دانشجوی دانشگاه یورک تورنتو هستم و در حال سفر به سَبکِ هیچ‌هایک (hitchhiking) در شرق کانادا. چند دقیقه پیش به مونترال رسیدم. از سایت کوچ‌سرفینگ (couchsurfing) یک نفر رو پیدا کرده بودم که امشب و فردا شب رو پیش ایشون باشم ولی ظاهراً امشب رو مشکل دارند و نمیتونن میزبان من باشن. اگر کسی از دوستان براش مقدور هستش که امشب رو میزبان من باشه ممنون و خوشحال میشم به من پیام بده.»

حدود ساعت ۹: ۳۰ شب اول اوت این پیام را در گروه تلگرامی ورزشکاران مونترال دیدم که توسط فردی به نام علی غلامی ارسال شده بود. بلافاصله به او پیام دادم و او را به منزلم دعوت کردم. علی یک سال پیش به کانادا آمده و دانشجوی دکترای رشتهٔ مکانیک است. روز بعد گفت‌وگویی با او انجام دادم که با هم می‌خوانیم.

علی غلامی عزیز به مونترال خوش آمدیدهیچ‌هایک کردن یعنی چی؟

هیچ‌هایک که آن را رایگان‌سواری ترجمه کرده‌اند، سفر کردن به این شکل است که شما کنار جاده و به سمت ماشین‌هایی که می‌آیند می‌ایستید و شست خود را بالا می‌گیرید. می‌توانید تابلویی هم در دست داشته باشید که مقصدتان را رویش نوشته‌اید. معنای آن این است که از رانندگان تقاضا دارید شما را سوار کنند و بدون دریافت پولی به جایی برسانند که به مقصد خود نزدیک‌تر بشوید.

هیچ‌هایک کاملاً بی‌خطر نیست. مدتی قبل در بریتیش کلمبیا دو نفر هیچ‌هایکر، رانندهٔ خود را کشته‌اند، البته تابحال برای من مشکلی پیش نیامده است. ولی متأسفانه فقط یک اتفاق ناگوار کافی است تا چنین کار جالبی را بدنام کند و مردم از آن بترسند. البته دیروز سوار ماشینی شدم که راننده بلافاصله بهم گفت که چاقو دارد و من جا خوردم. او بهم گفت نترس، چاقو فقط برای دفاع از خود است و برای این که دست از پا خطا نکنی. ولی اتفاقی نیفتاد و به خوبی و خوشی مرا چند کیلومتری جلوتر برد و رساند.

خب، از سفر هیجان‌انگیزت بگو!

من دوازده روز تعطیلات دارم. سفرم را از تورنتو شروع کردم و اول می‌خواستم بروم تا هلیفکس و برگردم. شب اول را در اُشاوا خوابیدم. شب دوم را هم در کینگستون. شب سوم هم که در مونترآل. با توجه به این سرعت کم، بعید است تا هلیفکس برسم در نتیجه تصمیم گرفتم تا شهر کِبِک بروم، بعد اتاوا و بعد هم برگردم تورنتو. بعضی جاها چندین ساعت کنار جاده منتظر ماشین می‌ایستادم و کسی سوارم نمی‌کرد. طول مدت سواری‌ها هم بین ۲۰ دقیقه تا یک ساعت بود. همه جور آدمی هم جزو راننده‌ها پیدا می‌شد. حتی یک رانندهٔ ایرانی خواست سوارم کند. ولی مقصدش اتاوا بود و سوار نشدم چون مقصدم مونترآل بود. البته بیشتر کسانی که پیشنهاد می‌دادند، خودشان قبلاً هیچ‌هایک کرده بودند و بنابراین با من یک حس نزدیکی و همدلی داشتند. شاید یک روز هم تا ونکوور هیچ‌هایک کنم. یکی از رانندگانی که دیدم این کار را کرده بود و سه ماه در راه بوده.

شب‌ها برای پیدا کردن جای خواب چه می‌کنی؟

راه‌حل‌های مختلفی هست. یک راه استفاده از وبگاه کوچ‌سرفینگ است: در هر شهر، کسانی که شرایط میزبانی دارند نامشان را ثبت می‌کند. بعد شما که مسافر آن شهر هستید در آن وبگاه جست‌وجو می‌کنید و فرد موردنظرتان را پیدا می‌کنید و از او درخواست می‌کنید که خانهٔ او مهمان بشوید و او می‌تواند بپذیرد یا نپذیرد. پولی ردوبدل نمی‌شود و همه چیز بر پایهٔ اعتماد است. من در پاریس از آن استفاده کردم و مهمان یک شخص محلی بودم، با او و خانواده‌اش معاشرت کردم، زندگی کردم و در طول مدت اقامتم غذای اصیل فرانسوی خوردم، آن هم بدون پرداخت هیچ پولی. فرصتی است که اگر هتل می‌رفتم برایم پیش نمی‌آمد. البته بعضی اوقات هم میزبان ممکن است مهمان را بپیچاند. همین دیشب قرار بود در مونترآل خانهٔ کسی بروم، اما تا به مونترآل رسیدم بهم پیام داد که نمی‌تواند میزبانم باشد.

راه‌حل دیگر استفاده از گروه‌های تلگرامی است. در ایران گروه‌هایی مخصوص این کار وجود داشت. دیشب هم در مونترال شما را از طریق یکی از گروه‌های شهر مونترال پیدا کردم که البته موضوع فعالیتش چیز دیگری است. راه سوم هم این است که می‌روم جاهایی که آدم زیاد رد می‌شود، مثلاً دم فروشگاه‌ها، با آدم‌ها صحبت می‌کنم و می‌خواهم که یک شب میزبان من باشند؛ که معمولاً با تعحب خیلی زیاد آدم‌ها و جواب منفی آن‌ها روبرو می شوم. ولی در اُشاوا به همین ترتیب جای خواب پیدا کردم. در کینگستون هیچ یک از این راه‌ها جواب نداد و در آخر روی چمن‌های دانشگاه کویینز، در کنار ساحل دریاچه انتاریو و در کیسه‌خوابم شب را به صبح رساندم.

این طور سفر کردن چه جذابیت‌هایی برایت دارد؟

اول این که باید بگویم این طور سفر کردن از یک لحاظ منطقی نیست، یعنی آدم عاقل چنین کاری نمی‌کند. هیچ برنامه‌ریزی‌ای در کار نیست و هیچ معلوم نیست ماشین یا جای خواب درست گیرش می‌آید یا نه. خود من چندین مرتبه وسط راه پشیمان شدم. ولی تصمیمی است که آدم با دل خودش می‌گیرد و باید ناملایماتش را به جان بخرد. وقتی پس از چندین ساعت توی آفتاب ایستادن، ماشین گیرتان می‌آید نمی‌دانید چه کیفی دارد! این پستی و بلندی‌های این نوع سفر کردن است که خیلی برایم هیجان‌انگیز است. یک نکتهٔ جذاب دیگر برای من، آشنا شدن و معاشرت با آدم‌های مختلف در زمانی کوتاه است. چه راننده‌های ماشین‌ها، چه کسانی که شب در خانه‌شان مهمان می‌شوم. هرگز در زندگی روزمره یا سفرهای عادی چنین فرصت‌هایی پیش نمی‌آید.

وقتی پول در کار نباشد آدم‌ها طور دیگری با شما برخورد می‌کنند. انگار روی واقعی خودشان را به شما نشان می‌دهند. وقتی شما پولی به راننده نمی‌دهید، انگار در ازای خدمتی که او به شما می‌کند، شما معاشرت، مهربانی و معرفت خود را به او هدیه می‌دهید. این معامله‌های بدون پول برای من جالب است. به علاوه فکر می‌کنم این کار کمک کردن در جامعه را هم رواج می‌دهد. وقتی کسی حاضر می‌شود بدون گرفتن پول خدمتی برای شما بکند، شما هم بعداً راحت‌تر به دیگران کمک می‌کنید. این طبیعت انسان است.

در ایران هم هیچ‌هایک کرده‌ای؟

بله اولین سفر هیچ‌هایک من نوروز ۹۶ بود که با جمعی از دوستان به اصفهان، شیراز، بندرعباس و جزایر هرمز و قشم رفتیم. این سفر ۱۲ روز طول کشید و هم‌سفرانم در طول راه کم و زیاد می‌شدند؛ یعنی بهم ملحق می‌شدند و پس از مدتی جدا شده و راه خود را می‌رفتند. در سال ۹۷ چندین سفر به تنهایی رفتم. البته واقعاً تنهایی نبودند چون هم‌سفر داشتم ولی هم‌سفرانم مدام عوض می‌شدند. یک سفر ۲۱ روزهٔ فوق‌العاده به سیستان و بلوچستان داشتم که خاطراتش خود یک کتاب کامل می‌شود. یک سفر نسبتاً طولانی هم به غرب ایران داشتم.

با این که هیچ‌هایک اصالتاً پدیده‌ای غربی است، در ایران در سالیان اخیر بیشتر رواج پیدا کرده است و مردم در حال آشنایی با این موضوع هستند. به طور کلی الآن هیچ‌هایک کردن در ایران خیلی راحت‌تر از کانادا است و این به خاطر کنجکاوی رانندگان ایرانی و البته معرفت و مهمان‌نوازی ایرانی‌هاست. در ایران رانندگان خیلی بیشتر با من حرف می‌زدند و خیلی وقت‌ها سفرهٔ دلشان را پیش من باز می‌کردند. من هم به زبان بیشتر مسلط بودم و گاهی مکالمات عمیقی شکل می‌گرفت. این‌جا من به زبان آن تسلط را ندارم و به فرهنگ هم چندان آشنا نیستم و گاهی ممکن است سؤالاتی بپرسم که نباید. همین دیروز سوار ماشین خانمی شدم، بعد از مدتی گپ زدن از اوضاع خانوادگی او پرسیدم؛ و او ناگهان به هم ریخت و یک‌باره خواست از ماشین جلویی در یک خیابان دو طرفه سبقت بگیرد، نگو که از جلو ماشین می‌آمد و شاخ‌به‌شاخ شدیم. خوشبختانه، لحظهٔ آخر ماشین را به سمت راست برگرداند و به خیر گذشت. البته یکی از اهدافم از این سفر همین است که با ریزه‌کاری‌های زبان و فرهنگ مردم کانادا آشنا بشوم.

از طرف دیگر در ایران دلم قرص‌تر بود که بالاخره این‌جا وطنم است، زمین زیرپایم سفت‌تر است، شب‌ها یک جایی برای خوابیدن پیدا می‌کنم، در بیشتر شهرها دوستی دارم که پیشش بمانم. این‌جا ولی کسی را نمی‌شناسم. این هم قضیه را ترسناک‌تر و نامطمئن‌تر می‌کند و از طرف دیگر وقتی راه‌حل پیدا می‌شود لذت موفقیت را دوچندان می‌کند.

در انتها چه حرفی برای خوانندگان هفته داری؟

اول از رانندگان عزیز تقاضا دارم اگر در جاده کسی را دیدید که هیچ‌هایک می‌کند، لطفاً او را سوار کنید و مطمئن باشید مکالمهٔ جالبی خواهید داشت و یا درصورتی‌که نخواستید سوارش کنید حداقل برایش دستی تکان دهید و لبخندی بزنید.

برای کسانی که می‌خواهند هیچ‌هایک کنند چند توصیه دارم. اول این‌که هیچ‌هایک کردن درست مثل زندگی کردن بالا و پایین‌های خودش را دارد، بنابراین از سختی‌ها نترسید و این کار را انجام دهید. چند توصیهٔ عملی هم دارم. جایی که می‌ایستید خیلی مهم است و باید جایی باشد که عبور و مرور ماشین در آن زیاد باشد و به‌علاوه ماشین بتواند آنجا بایستد. ورودی‌های و خروجی‌های اتوبان معمولاً بهترین جاست. هر چه از شهرهای بزرگ دور شوید ماشین پیدا کردن راحت‌تر است. همیشه لبخند بر صورت داشته باشید و لباس‌های جالب که توجه را جلب می‌کنند بپوشید و یا لوازمی مثل کوله‌پشتی بزرگ، دوربین، ساز و چنین چیزهایی که نشان‌دهندهٔ مسافر بودن شما و باعث جلب اعتماد رانندگان می‌شود همراه داشته باشید. اسم شهرهای مسیر را بدانید که اگر راننده گفت فلان شهر می‌روم، بدانید در مسیرتان هست یا نه. سوار هر ماشینی نشوید. یک‌بار که چندین ساعت یکجا گیرکرده بودم، ماشینی جلوی پایم ترمز زد و گفت بیا بالا. مرد راننده پیراهن به تن نداشت و سیگار برگی هم گوشهٔ دهانش بود و از حرف زدنش معلوم بود شرایط عادی ندارد. من به خاطر خستگی قبول کردم و سوار شدم. چند دقیقهٔ بعد بطری آبجو را درآورد و مشغول خوردن شد و بهم گفت نگران نباش من با یک بطری مست نمی‌شوم! بسیار بد رانندگی می‌کرد و خدا خدا می‌کردم زودتر برسیم. پس از چند دقیقه خودش از یک خروجی بیرون رفت، گفت من نمی‌توانم رانندگی کنم و من را وسط ناکجاآباد رها کرد؛ بنابراین به بهانهٔ خسته و ناامید بودن، هر پیشنهادی را قبول نکنید!

علی غلامی گرامی از شما سپاسگزارم

ارسال نظرات