مریم ایرانی:
محمد ارژنگ، تقریباً سه سال است که در مونترال زندگی میکند. او فارغالتحصیل کارگردانی تلویزیون از دانشکده صدا و سیما است که در کارنامه حرفهایاش، سوابقی چون نویسندگی، تدوین، ساخت مستند و نیز ترجمه کتاب در حوزهی سینما و فیلم هم به چشم میخورد. او در مونترال هم با تأسیس تلویزیون «هفتآسمان» مسیر هنری و کاری خودش را بهطور مشخص ادامه داده است. با او به بهانهی برگزاری و پخش آثار فیلمهای کوتاه ایران در مونترال که با زحمات یکساله و ایدهی مستقیم او به ثمر نشسته به گفتوگو نشستیم. حرکتی ارزشمند که بر اساس یک دغدغهی شخصی و دلبستگی او به سینمای فیلم کوتاه صورت گرفته است. «ارژنگ» زبان روایت در فیلم کوتاه را برای رساندن یک مفهوم خلاصه و سریعالانتقال، میپسندد و معتقد است که این فیلمها مانند یک کپسول کوچک هستند که بخش مهمی از زندگی و فرهنگ و چالشهای امروز اجتماع ایران را بهراحتی به مخاطب غیر ایرانی منتقل میکنند. «ارژنگ» که فیلم کوتاه «داد» از ساختههای خودش هم در این رویداد شرکت داشت، دربارهی همهی جزئیات «ایران، چهرهی پنهان» سخن گفت.
چه انگیزهای باعث شد که این مجموعه فیلمهای کوتاه را جمع کنید و بیاورید اینجا و در مجموعه سینماتِک کبکوآز Cinémathèque Québécoise به نمایش بگذارید؟ قصد داشتید به این وسیله یک بهاصطلاح تصادم و آشنایی فرهنگی بین سینمای ایران با جامعهی کبک ایجاد کنید؟
محمد ارژنگ: درواقع این رخداد از دلبستگی و دغدغهی شخصی من به ماجرای فیلم کوتاه میآید. من هم خودم فیلمساز کوتاهم و هم عضو انجمن فیلم کوتاه ایران (ایسفا) هستم؛ بنابراین من خودم را جزئی از فیلم کوتاه میدانم. پس این حرکت را درواقع در همین راستا شروع کردم. نگاهم مثل یک مدیر فرهنگی نبود. با خودم گفتم من یک فیلمسازم که دوست داشتم فیلم خودم و بقیه افرادی مثل خودم را در یک مجموعه به نمایش بگذارم تا بقیهی مردم دنیا هم بتوانند از این فیلمها لذت ببرند. نقطه شروع من یک علاقه شخصی و صنفی بود.
و این رخدادی که شما به اینجا رساندید از الآن به بعد ادامه پیدا میکند؟ یعنی بهطور منظم و طبق برنامهی فیلم کوتاه نمایش میدهید؟
محمد ارژنگ: حقیقتش این است که خیلی دوست دارم این اتفاق بیفتد ولی الآن نمیتوانم دقیق بگویم که چطور پیش خواهد رفت. من خودم یک تازهواردم و هنوز باید بفهمم که راه درستش از کجاست. این اتفاق ولی من را خیلی دلگرم کرد. خیلی برنامه شکیل و دقیق و تروتمیزی از کار درآمد و نوع برگزاری و اکران فیلمها را خیلی دوست داشتم. من امیدوار شدم که به چیزهای بزرگتری فکر کنم. اینکه آن چیزهای بزرگتر چه هستند هنوز در ذهنم محو هستند. ولی کمترین اتفاقی که میتواند بیفتد این است که در یک بازههای زمانی بخواهم نمایش فیلم کوتاه را تکرار کنم.
از اولین جرقه برای برگزاری این جلسات پخش فیلم تا به عمل رساندن آن چقدر طول کشید؟
محمد ارژنگ: یک سال. درواقع سال گذشته بود که من با سیمون گلیهرو، در انجمن هنری DAM یا همان Diversité artistique Montréal آشنا شدم. سیمون از طرف این انجمن بهعنوان سرپرست و مشاور هنری من که یک هنرمند مهاجر هستم انتخاب شد تا مرا برای پیدا کردن مسیر حرفهای در کبک راهنمایی کند. بعد، سیمون از من پرسید که چه انتظاراتی برای شروع همکاریمان دارم. من چند درخواست مطرح کردم که اکثر آنها را پذیرفت ازجمله اینکه من را با یکی از پرافتخارترین فیلمسازهای کبک به نام ژان پییر لوفِور آشنا کرد و یک قرار ملاقات ترتیب داد. بعد از آن بود که من ایدهی پخش فیلمهای کوتاه ایران را در قالب یک رویداد فرهنگی به او پیشنهاد دادم و سیمون خیلی استقبال کرد.
سیمون، سینمای ایران را چقدر میشناسد؟
محمد ارژنگ: سیمون خیلی خوب سینمای ایران را میشناسد و البته سینمای بلند ایران را. البته به نظر من طبیعی است. در ایران سالی حدود 500 فیلم کوتاه ساخته میشود. البته که خیلی از این فیلمها در جشنوارههای مختلف نمایش داده میشوند ولی خوب ممکن است همه نتوانند آنها را ببینند. خیلی فیلمسازهای ایرانی هم هستند که فیلم کوتاه ایرانی زیاد نمیبینند؛ بنابراین از این جهت سیمون استثناء نیست. با این حال سیمون خیلی خوب فیلمسازهای ایرانی جدی و مطرح و همچنین فضای سینمای ایران را میشناسد و به همین دلیل مجموعهی سینماتِک کبکوآز را برای این کار پیشنهاد داد و خودش واسطهی انجام این کار شد.
سینماتِک دقیقاً چه ساز و کار فرهنگی دارد چون در ایران هم این اسم به گوش من خورده بود. فکر کنم آنجا هم همچنین چیزی داشتیم. من گاهی که گذرم به سینماتِک در اینجا خورده همیشه در حال پخش آثار سینمای کبک بوده است؟
محمد ارژنگ: ما در ایران «سینماتِک» به مفهوم درست نداریم. اتفاقاً سؤال خوبی است که منظور ما دقیقاً از این عبارت چیست. درواقع سینماتِک یک مرکز سینمایی است که یکطورهایی پرچمدار و تعیینکنندهی سلیقهی مخاطبان یک جامعه است. مثلاً همین الآن در حال برگزاری برنامهای به اسم «هیچکاک/تروفو» هستند. چند دوره قبلتر به بررسی سینمای زن پرداخته بودند. کار این مجموعه این است که در جریانهای سینمایی بگردد و بعد آن را برای مردم پیدا بکند و به آنها معرفی کند. البته طبیعی است که وقتی این مجموعه در کبک باشد روی معرفی و تقویت سینمای ملی خودش زوم بکند ولی این به مفهوم این نیست که همیشه دربارهی سینمای کبک حرف میزند. «فابریس مونتال»، مسئول بخش بینالملل سینماتک و کسی است که سیمون از او خواست تا برای این رویداد فرهنگی در این مجموعه یک برنامه را اختصاص بدهد. این یعنی اینکه این سینمای کشورهای دیگر هم در دستور کار این مرکز فرهنگی هست. ولی چیزی که این برنامه را آبرومند و خاص کرد و من از آن بابت خیلی خوشحالم همین بود که فیلمهای کوتاه ایرانی را توانستم در یک مرکز جریانساز به نمایش بگذارم و این برای هر فیلمسازی اتفاق خوبی است که در هر جای دنیا فیلمش در سینماتِک پخش شود. این اعتبار بزرگی برای فیلم و فیلمساز به همراه میآورد.
سینمای ایران را کبکیها بیشتر با چه آثاری میشناسند؟ احتمالاً با فیلمهای فرهادی و کیارستمی.
محمد ارژنگ: بله همینطور است. با فرهادی و کیارستمی و مخملباف را خیلی خوب میشناسند. البته که ما میتوانیم سینمای ایران را به دو بخش تقسیم کنیم. شاخهی جشنوارهای و شاخهی سینمای Main stream که در ایران به سینمای بدنه معروف شده است؛ اما فیلمهای آبرومند ایران را بیشتر در سینمای جشنوارهای میشناسند. چون در سینمای بدنه به آن شکل، آثار شاخصی وجود ندارد. پس طبیعی است که فرهادی و کیارستمی برای این طرف آبیها شناختهشدهتر باشد.
با این تفاصیل، فکر میکنید بعد از پخش فیلمهای کوتاه ایرانی دیدگاه و شناخت حداقل کبکیها نسبت به آثار هنرمندان دیگری بهجز فرهادی و کیارستمی چقدر تغییر کرد و یا کلاً نسبت به سینمای ایران؟ آیا توانست آنها را با فضای جدیدتری آشنا کند؟
محمد ارژنگ: بله خیلی هم خوب. چون من معتقدم اتفاقاً در مواجهه با این فیلمهای کوتاه، خیلی بهتر به فضای سینمای کلی ایران میشود پی برد تا در سینمای کیارستمی. علیرغم استادی و هنرمندی او در ساخت فیلم، آثار کیارستمی در فضای خاصی میگذرند که برآیند کلی جامعهی ایران نیست. فیلمهای پناهی هم همینطور است. البته فرهادی بیشتر در بدنهی اجتماع است. این مجموعه فیلمهای کوتاه ایرانی، کمک کرد که مخاطبان کبکی، بخشهای مختلف اجتماع، آدمهای مختلف و شرایط مختلف در ایران را بهتر ببینند. مثلاً زندگی روزمره یک پرستار کودک در ایران دستمایهی «مثل بچهی آدم» بود. یا وضعیت دانشگاه و طبقهی متوسط ایران.
البته من همهی فیلمها را موفق نشدم ببینم؛ اما در بیشتر آثاری که دیدم، احساس کردم این فیلمهای کوتاه بهشدت تحت تأثیر سینمای فرهادی هستند. همان فضای آپارتمانی وهمان سبک. بیشتر آنها در فضای بسته بود تا فضای باز. درواقع این فیلمها را بیشتر وامدار سینمای فرهادی دیدم.
محمد ارژنگ: بله درست اشاره کردید. فرهادی روی جریان فیلمهای کوتاه سالهای اخیر بهشدت تأثیر دارد. شاید چون اولین فیلمساز قدرتمندی است که به سراغ طبقهی متوسط رفته است.
فرهادی به سینمای آپارتمانی و طبقهی متوسط از همان اوایل فعالیت خود علاقه داشت و جالب است که به نظر من الآن فیلمسازها همان مسیر او را تکرار میکنند. مثلاً در همین مجموعه یک فیلمی بود به اسم «هایلایت» که واقعاً شباهت عجیبی به آثار فرهادی داشت.
محمد ارژنگ: اتفاقاً مثال خوبی زدید. این فیلم، یکی از فیلمهایی است که بستر فیلمنامه آن از آثار فرهادی میآید ولی فضای فکری آن وامدار سینمای کیارستمی است. چون در کارهای کیارستمی، مکث شخصیتها زیاد است. اتفاقاً در جلسهی گفتگویی که با سیمون در دومین روز نمایش این فیلمها داشتیم از من پرسید که تأثیر کیارستمی روی فیلمهای ایرانی چیست؟ من گفتم تأثیری که داشته روی «سکوت و مکث» در سینمای فیلم کوتاه بوده است. فرهادی هم طبقهی متوسط را وارد این سینما کرده و الآن یک ترکیب جدید متولد شده که برآیند کارهای این دو فیلمساز است.
البته بیشتر آثار به نمایش درآمده در این مجموعه، در فضای طبقهی متوسط باقی میمانند. آیا این انتخاب شما بود؟ کلاً جمعآوری این فیلمها و نحوهی گزینش شما چطور بود. آیا آثار را داوری کردید؟
محمد ارژنگ: فیلمهای متقاضی تقریباً حول و حوش سه برابر چیزی بودند که به نمایش درآمدند. داوری در کار نبود. یک ظرف زمانی و یک تاریخ مشخصی برای اجرای این برنامه داشتیم و قاعدتاً ممکن نبود همهی این آثار را بتوانیم پخش کنیم. برای گزینش، دنبال یک روش منصفانه و معنادار بودیم. من در ذهنم این بود که فیلمهای ایرانیای را نمایش بدهیم که چهرهی کمتر شناختهشدهای از ایران را به مخاطبان منتقل بکنند. اسم این رویداد هم «ایران: چهرهی پنهان» بود. این انتخاب را با سیمون بهطور مشترک انجام دادیم. بعد فیلمها به زبان فرانسه توسط ژولی هنسِی پتری ترجمه شد و من فیلمها را زیرنویس کردم.
خودتان با مخاطبان این فیلمهای کوتاه در سینماتِک حرف زدید؟ نظراتشان چه بود؟ با فضای ایران توانسته بودند نزدیک شوند؟
محمد ارژنگ: برای مخاطبان کبکی بسیار جذاب بود. همان طبقهی متوسط که اشاره کردید، بهخوبی برایشان ملموس شده بود، برای اینکه همهی مخاطبان هم اینقدر پیگیر آثار سینمایی فرهادی ممکن است نبوده باشند و این اولین بار بود که با آثار ایرانی و فضای جامعه ایران برخورد میکردند و من خوشحالم که این شناخت برایشان به وجود آمد. هر فیلم کوتاه هم دیدگاه یک نفر را منتقل میکند و در این حجم از آثاری که پخش شد، یک جامعهی آماری خوبی از دیدگاهها و فضای جامعهی کلی ایران و فیلمسازان ایرانی به دست مخاطبان میدهد.
البته ذکر این نکته لازم است که فیلمهایی که در این مجموعه نمایش داده شد، به معنای کامل، نماینده فیلمهای کوتاه سینمای ایران نیستند. آثار به نمایش درآمده فقط مربوط به اعضای انجمن فیلم کوتاه ایران بودند که به هر حال تمام فیلمسازان کوتاه ایران را در برنمیگیرد.
راضی کردن فیلمسازان و هماهنگیها در ایران سخت بود؟
محمد ارژنگ: نه آنقدرها. من خودم چون عضو این انجمن بودم، از طریق هیئتمدیرهی این انجمن فراخوان دادیم. درواقع من از طریق انجمن به این فیلمسازان متصل شدم. البته پیدا کردن همهی آنها کار آسانی نبود. در این مسیر افراد زیادی به من کمک کردند. لازم است از مهدی بوستانی، الهام حسینزاده و بهمن دادفر نام ببرم که زحمتهای زیادی کشیدند. ما از همهی فیلمسازها اجازه گرفتیم که برای یکبار نمایش، حق پخش این آثار را داشته باشیم. البته این نمایش رایگان بود و از بابت این پخش به صاحبان اثر از طرف مجموعه «سینماتِک» پولی پرداخت نشد.
خوب کمی هم درباره فیلم خودتان «داد» حرف بزنیم. فضای فیلم بسیار جالب بود. من خودم یکی از علاقهمندان به مشروطه هستم و این فیلم در حال و هوای مشروطه میگذرد. این اولین دلیل جذب من به فیلم شما بود. چه شد که به سراغ دوران مشروطه رفتید؟ حرف نگفتهی اجتماعی سیاسی داشتید که مجبور شدید در این قالب روایت کنید؟ از این جهت که انقلاب اسلامی و انقلاب مشروطه به هم شباهتهایی دارند؟
محمد ارژنگ: من هم مثل شما خیلی به دوران مشروطه و قاجار علاقه دارم؛ اما فیلم «داد» با این انگیزه شروع نشد. درواقع من میخواستم یک فیلم بسازم که الهام گرفته از مینیاتور باشد ولی انیمیشن هم نباشد. در این حین، دنبال یک قصه میگشتم. بعد رفتم سراغ «تذکره اولیا». البته که نتوانستم یک روایت طولانی از مطالعاتم روی این کتاب دربیاورم، اما چند عنصر را برایم به همراه آورد. مثل قصهی شیخی که در فیلم هست و توبه میکند و یا درخت انار. بعد شکل اجرایی را هم فکر کردم که چطور با مینیاتور ترکیب شود. بعد دیدم که قصه هنوز کافی نیست. چیزی لازم داشتم که قصهی اولیه را در تاریخ تعمیم بدهد. این شد که رفتم سراغ قصهای تاریخی و ایدهی یک کاروانسرا در دوران قاجار به ذهنم رسید. حقیقتاً نمیخواستم به انقلاب مشروطه و انقلاب 57 تنهای بزنم؛ اما جذابیت تاریخی دوران مشروطه و ارتباط و شباهتی که بین رفتار انقلابیون با مردم در هر دو این انقلابها وجود دارد باعث شد که به آن دوران برگردم و روایت را در بستر مشروطه پیش ببرم؛ اما اینکه بخواهم یک حرف نگفتهی سیاسی و اجتماعی را طرح کنم واقعاً اینطور نبود. به خاطر خود قصه بود.
تکنیک به کار رفته در این فیلم «کروماکی» است. شکل ساختن پسزمینههای فیلم کار نسبتاً جدیدی بود. سعی کردم در بخش قجری، پسزمینهها به شکل عکسهای دوران قاجار باشند و در بخش داستان شیخ، پسزمینهها ملهم از مینیاتورهای ایرانی.
رضا بهبودی یک هنرمند تئاتر و سینمای خیلی خوب و حرفهای است که واقعاً بدون چشمداشت مالی در این فیلم بازی کرد و «پدرام شریفی» را هم او به فیلم آورد که در آن مقطع هنوز مثل امروز بازیگر شناخته شدهای نبود. من از نتیجهی بازی و همکاری با آنها بسیار خشنودم.
ارسال نظرات