هم‌کلام با «محمد ارژنگ» دربارهٔ زیست و کوشش‌های فرهنگی او؛

تاریخ که بگذرد، آن دورها، یکجایی به هم می‌رسیم

تاریخ که بگذرد، آن دورها، یکجایی به هم می‌رسیم

محمد ارژنگ متولد ۱۳۵۰ در مشهد و فارغ‌التحصیل کارگردانی دانشگاه صدا و سیماست؛ ده فیلم کوتاه کارگردانی و بیش از ۱۵ فیلم کوتاه فیلم‌برداری و ده فیلم کوتاه را تدوین کرده است.

گروه ادبیات هفته:

همان‌طور که شما خوانندگان عزیز صفحات ادبی هفته می‌دانید، کمی کمتر از حدود دو سال پیش، باب مطلب دنباله‌داری را گشودیم زیر عنوان «ادبیات و مهاجرت» که هم به هنر فارسی‌زبان و هنرمندان فارسی‌زبان در کانادا می‌پردازد و هم به آثار ادبی و هنری مرتبط با مهاجرت در ایران.

به روایت رزومه‌اش، محمد ارژنگ متولد ۱۳۵۰ در مشهد و فارغ‌التحصیل کارگردانی دانشگاه صدا و سیماست؛ ده فیلم کوتاه کارگردانی کرده، بیش از پانزده فیلم کوتاه فیلم‌برداری و ده فیلم کوتاه را تدوین کرده، مقالاتی در نشریات مختلف نوشته، یک سریال ساخته، یک سال مسئول صفحهٔ فیلم کوتاه در مجلهٔ فیلم‌نگار بوده، حدود ۳۰۰۰ دقیقه مستند تلویزیونی ساخته و تجربه کار در هلند و استرالیا را هم دارد. همچنین آخرین فعالیت مستقل او، مسئولیت برگزاری نمایش فیلم‌های کوتاه ایرانی در سینما تک کبکوآز بود که در «هفته» نیز به‌تفصیل بازتاب داشت.

اخیراً فرصت مغتنمی یافتیم تا با این همشهری‌مان دربارهٔ زیست فرهنگی‌اش به گفت‌وگو بنشینم که امیدوارم فرهنگ دوستان بیشتری را با او آشنا کند و سبب شود کارهایش را پی بگیرند.

محمد ارژنگ عزیز و گرامی چه شد که برای زندگی و کار به این‌سوی جهان آمدی؟

محمد ارژنگ: راستش علتش این بود که چیزی نشد! اگر تاریخ اولین فیلم کوتاهم را به‌عنوان شروع فعالیت‌های فیلم‌سازی‌ام در نظر بگیرید تا به الآن بیست‌وهفت سال است که به‌نوعی مشغول به کاری در حوزه‌های مرتبط فیلم‌سازی بوده‌ام اما هیچ‌وقت بازخورد مناسبی از هیچ‌کس ندیدم. منظورم تعریف و تمجید نیست، منظورم بازخوردی مبتنی بر این پیام است که «اثرت را دیدم و نظرم درباره‌اش این است که…». عمدتاً طوری بوده است که نشان می‌داده گویا کسی دوست ندارد ببیندت. ممکن است فیلمت را ببینند، مقاله‌ات را بخوانند، کتابت را مطالعه کنند اما ترجیح می‌دهند که سکوت کنند. معمولاً این‌طور است که هیچ نمی‌گویند تا روزی که نباشی و آن‌وقت عکست را در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌کنند و افسوس می‌خورند. زمانی که بخواهند نابودت کنند هم سکوت نمی‌کنند. با تندترین حمله‌ها سعی می‌کنند تا اساس و بنای وجودت را زیر سؤال ببرند؛ و البته زمان دیگری هم هست که از سکوت دست می‌کشند و آن وقتی است که آن‌قدر بزرگ شده‌ای که دیگر ندیدنت ممکن نیست. چون من به این حد نرسیده بودم (و نرسیده‌ام) پس کماکان دیده نمی‌شدم. زندگی کردن درجایی که هیچ‌کس همان قدری که هستی هم قبولت ندارد برایم سخت شده بود. مدت‌ها بود تصمیم داشتم حالا که دارم فقط و فقط برای دل خودم کار می‌کنم، حداقل در شرایط اقتصادی و اجتماعی آرام‌تر و سالم‌تری این کار را بکنم. درهرحال مخاطبان من همگی مهر سکوت به لبشان است و برایم فرقی نمی‌کرد که در ایران باشم و خارج از آن. از معدود شانس‌هایی که در زندگی آوردم این بود که همسرم فرشته، بانی خیر شد و به لطف و تلاش‌های او فرصتی دست داد تا مهاجرت را هم تجربه کنیم.

و حالا اینجا آدم‌ها می‌بینندت؟

محمد ارژنگجالب است، روزی که داشتم از ایران خارج می‌شدم، می‌دانستم که چنین نیست. با علم به این موضوع مهاجرت کردم. مخاطبانِ کسانی مثل من، عده‌ای مشخص‌اند. عمدتاً ایرانیان هستند. چراکه من هنوز هنرمندی بین‌المللی نیستم که توانسته باشم در محدوده‌ای بزرگ‌تر مخاطبانم را پیدا کرده باشم؛ بنابراین فکر نمی‌کردم ایرانیان خارج، روحیاتی متفاوت از ایرانیان داخل داشته باشند؛ اما در همین مدت اندک و در جامعهٔ کوچک فارسی‌زبانی که با آن در ارتباطم، چیز متفاوتی را تجربه کرده‌ام. با دوستانی که دوروبرم هستند (من‌جمله خود شما) رابطهٔ سازنده و خوبی دارم. با غیر ایرانی‌هایی هم تابه‌حال برخورد کرده‌ام، رفتاری مثبت و انرژی‌بخشی داشته‌اند. روی‌هم‌رفته احساس مفید بودن می‌کنم که به نظرم خیلی خوب است.

بارقه‌های کارِ فرهنگی و به‌ویژه تئاتر و سینما از کجا به سراغت آمد؟

محمد ارژنگبارقهٔ کار فرهنگی را از هر وقت یادم می‌آید با من بوده است. بازی‌های کودکی‌ام کتاب درست کردن و از تفریحات دورهٔ دبستانم رفتن به کتابخانه به‌جای زنگ ورزش بود. از سال ۱۳۶۴ که به تشویق برادرم مهران، دوره‌های آموزش عکاسی و فیلم‌سازی انجمن سینمای جوان را گذراندم، تصمیمم را گرفتم که این رشته را ادامه دهم و همین کار را هم کردم.

اما کارم هیچ‌وقت محدود به یکی دو مورد نشده است. علاوه بر تجربه‌های پراکنده در بازیگری، درزمینهٔ نویسندگی، کارگردانی، تدوین و فیلم‌برداری هم فعال بوده‌ام.

در این‌همه شاخه‌های مختلف کار و کوششت چه شد که این مسیر به سمت کار ترجمه رفت؟

محمد ارژنگمن نمی‌دانم چرا دیر به شکل جدی به ترجمه کردن پرداختم، باآنکه برایم بسیار جدی و جذاب بود و هست. اولین کتابم «زندگی دوگانهٔ ورونیک» فیلم‌نامه‌ای از فیلم‌ساز محبوبم کیشلوفسکی بود که در مجموعهٔ «صد سال، صد فیلم‌نامه» از نشر نی چاپ شد. آن موقع ۲۵ ساله بودم و همین‌که کتابم در آن مجموعهٔ معتبر به چاپ می‌رسید، مثل این بود که رؤیایی دست نیافته برایم محقق شده است. بعدازآن ترجمه را رها کردم، گویی کاری را که باید انجام می‌دادم،‌ انجام داده‌ام. حدود ده سال طول کشید تا سال ۸۸ دوباره از خودم بپرسم چرا به چیزی که این‌قدر علاقه‌مندی و هنوز هم رؤیایت است نمی‌پردازی؟ این بود که مجموعهٔ «دکوپاژهای مرجع» را شروع کردم و پس‌ازآن چند کتاب دیگر در پی هم که با آمدنم به مونترآل هم ادامه پیدا کرد و امسال به ده جلد رسید.

لطفاً کتاب‌هایت را کمی مفصل‌تر برای خوانندگان معرفی کن؟

محمد ارژنگهمان‌طور که گفتم اولین کتابم یک فیلم‌نامه بود. البته اولین ترجمهٔ جدی‌ام یک داستان کوتاه بود از برنارد مالامود به اسم «اول ابله‌ها» که هیچ‌وقت به چاپ نرسید؛ اما سال ۸۸ که جلد اول «دکوپاژهای مرجع» را در اینترنت پیدا کردم، مبهوت از جای خالی این کتاب، به‌سرعت سفارشش را به یکی از دوستان ساکن امریکا دادم و یک ماهی طول کشید تا به دستم رسید. این کتاب، کتابی بسیار عالی و کاربردی است که نویسنده‌اش با نظریه‌پردازی سراغ تحلیل فیلم‌ها نرفته است بلکه آن را به این قصد نوشته است که به کار فیلم‌سازان بیاید. این کتاب، اولین کتابی است که به زبان فارسی به فنون پیشرفتهٔ کارگردانی می‌پردازد. جلد اول این کتاب، من را به‌شدت ترغیب کرد تا این مسیر را ادامه بدهم. ما در حوزه‌های نظری سینما و نیز فیلم‌نامه، کتاب‌های بسیار خوبی را داریم که به زبان فارسی ترجمه شده‌اند اما درزمینهٔ کارگردانی، پیش از کتاب‌هایی که من ترجمه کرده‌ام، هیچ کتابی نداشتیم که در سطح پیشرفته به دکوپاژ سینمایی و کارگردانی بپردازد. فقط یک یا دو کتاب را سراغ دارم که در سطح ابتدایی به دکوپاژ پرداخته بودند اما چنان‌که گفتم، برای حرفه‌ای‌ها و نیمه حرفه‌ای‌ها منبعی نداشتیم. برای همین بود که جلد نخست «دکوپاژهای مرجع» به‌شدت مورد استقبال قرار گرفت و چاپ چهارم آن‌هم الآن نایاب است. دو جلد بعدی «دکوپاژهای مرجع» از جلد اول آن‌هم پیشرفته‌ترند. جلد دوم فقط به دکوپاژ صحنه‌های گفت‌وگو می‌پردازد و جلد سوم فنون سینمایی را در سطحی عمیق‌تر موردبررسی قرار می‌دهد. کتاب‌های بعدی‌ام «داستان‌گویی سینمایی»، «کارگردانی به سبک اسپیلبرگ» و «کارگردانی به سبک اسکورسیزی»، «چیدن نما»، «بین دو صحنه» و بقیه، همه‌شان کتاب‌هایی هستند که به تحلیل فیلم نه از وجه نظری که از وجه عملی و به‌منظور روشن کردن گوشه‌هایی از فنون کارگردانی و روش‌های دکوپاژ می‌پردازند. آخرین کتابم «درس‌هایی که از هفت سامورایی آموختم» هم با نظر به یک فیلم مشهور و محبوب، درس‌های شنیدنی‌ای را از کارگردانی مطرح می‌کند.

تولید و تداوم آثار نمایشی (تئاتر و سینما) هزینه‌بَر است. در غربت تاکنون چطور هزینه‌هایش را تأمین می‌کنی و سهمِ حمایت‌های فرهنگیِ دولت و یاری‌های مردمی را در پیشبردِ کار چگونه می‌دانی؟

محمد ارژنگتا به اینجا هر چه کرده‌ام، همگی با تکیه‌بر سرمایهٔ شخصی بوده است. متأسفانه هنوز درگیری‌های زندگی اجازه نداده است تا بتوانم به دنبال حمایت‌های دولتی موجود در مونترآل بروم. هرچه کرده‌ام یا ترجمه‌هایم بوده است یا متکی بر توانایی و امکانات خودم یا دوستان نزدیکم. امیدوارم به‌زودی بتوانم با یافتن راه‌های کمک‌های دولتی، پروژه‌های بزرگ‌تری را به دست بگیرم.

اما حقیقتش را بگویم درزمینهٔ حمایت‌های مردمی اگر منظورتان جامعهٔ فارسی‌زبان است، بی‌رودربایستی می‌گویم که به حمایت‌های این جامعه هیچ چشمی ندوخته‌ام و هیچ امیدی هم ندارم. ما همگی از کشوری آمده‌ایم که حتی یک نفر از ما یک ریال بابت تمام نرم‌افزارهای نصب‌شده بر روی کامپیوترمان پرداخت نکرده است. در آنجا ما عادت کرده‌ایم که حتی سی‌دی «قهوهٔ تلخ» را کپی کنیم و فیلم‌های «پرده‌ای» ببینیم که دور فلکهٔ دوم صادقیه دو هزار تومان می‌فروختند.

بگذارید سوزنی به خودم هم بزنم، کتاب‌های من (مثل همهٔ کتاب‌هایی که در ایران چاپ می‌شوند) بدون پرداخت حق تألیف به نویسندهٔ اصلی‌اش توسط ناشر چاپ شده است و فقط کتاب «داستان‌گویی سینمایی» من است که با پرداخت حق تألیف به ناشر اصلی (که مبلغش از دستمزد من کم شد) به چاپ رسیده است. انتظار داشتن از جامعه‌ای که به چنین چیزهایی عادت دارد، کار غلطی است. ایرانیان نه‌تنها حاضر نیستند بابت تفریح فرهنگی مبلغی پرداخت کنند، بلکه اگر روزگاری هنرمندی را ببینند که دستش به دهانش می‌رسد و به‌اصطلاح بی‌چاره و نیازمند نیست، خود را محق می‌دانند تا آثارش را بدون هیچ حق تألیفی کپی و استفاده کنند؛ اما بخش قابل‌توجهی از مخاطبان من حتی در این ینگهٔ دنیا، همین فارسی‌زبانان هستند و البته از این موضوع ناراحت هم نیستم. تا وقتی‌که بتوانم، بدون چشم‌داشت خاصی برای این مخاطبان کار تولید می‌کنم چون به محضی که چشم‌داشت داشته باشم، از بی‌توجهی‌شان دلگیر خواهم شد. این یک لذت متقابل است: من لذت می‌برم که کار تولید کنم و مخاطبم لذت می‌برد که آن را استفاده کند؛ اما مخاطبم قدری با دیگر مخاطبان جهان فرق دارد؛ دوست ندارد چیز چندانی بابت این لذتش بپردازد و اگر خوشش بیاید هم ترجیح می‌دهد سکوت کند!

لطفاً از «هفت‌آسمان» نیز برای ما بگو.

محمد ارژنگ: «هفت آسمان» هم از آن اشتباهات تکیه‌بر جامعهٔ فارسی‌زبان بود. دوست عزیزی که چندین سال است در مونترآل مشغول به کارهای فرهنگی است، به من پیشنهاد داد تا یک تلویزیون اینترنتی راه بیندازم. قرار بر این بود که من محتوا تولید کنم و ایشان، شبیه کاری که یک تهیه‌کننده انجام می‌دهد، منابع مالی را تأمین کند. من یک سال هفته‌ای یک ویدئو تولید کردم که اکثراً گزارش از جامعهٔ فارسی‌زبان بودند و تعداد قابل‌توجهی هم ویدئوهای آموزشی بنشان بود. ویدئوهایی تولید شد که بعضاً تا سه هزار بار دیده شدند ولی بااین‌وجود مخاطبان حتی به خودشان زحمت نمی‌دادند در کانال تلگرام عضو بشوند و از این طریق ما را حمایت کنند. بعد از یک سال، هفتاد ویدئو در «هفت‌آسمان» با دست‌خالی و به‌تنهایی تهیه کرده بودم اما از پول خبری نبود. قول‌ها و قرارهایمان در حد آرزو و رؤیا باقی‌مانده بود. ادامه دادن در این شرایط برایم منطقی نبود.

یک سال تولیدات «هفت‌آسمان» را البته به‌هیچ‌عنوان شکست به‌حساب نمی‌آورم. با افراد بسیاری در جامعهٔ فارسی‌زبان آشنا شدم، دوست‌های زیادی یافتم و البته تجربیات حرفه‌ای هم کسب کردم. ویدئوهایی هم تولید شد که اطلاعات مفیدی در اختیار مخاطب قرار می‌دهد که هنوز هم روی سایت هفت‌آسمان (7(skytv.ca در دسترس‌اند.

ارتباط دوسویهٔ مهاجرت با این کوشش آهسته و پیوستهٔ شما چه بوده؟ به تعبیر دیگر: تأثیرش را بر زندگیِ خود و هم‌زمان در جامعه چه می‌دانی؟

محمد ارژنگبزرگ‌ترین اثر مثبت مهاجرت برای من این بوده است که زندگی به نسبت آرام و منظمی را به من داده است که می‌توانم برای وقت‌های فراغت اندکی که برایم باقی می‌ماند برنامه‌ریزی کنم. من در ایران وقت آزادِ بسیار زیادی داشتم اما در این مدت کوتاهی که در مونترآل زندگی می‌کنم حداقل پنج برابر ایران به کنسرت و نمایش و موزه رفته‌ام. مطالعه کردنم نه‌چندان زیاد، اما تقریباً پیوسته است؛ اما متأسفانه هنوز مراکز تولید را به‌خوبی نمی‌شناسم و فرصت کافی برای تحقیق و یافتنشان نداشته‌ام. از این نظر البته با ایران شاید فرقی نکرده است. من مراکز تولید در ایران را می‌شناختم اما هیچ‌وقت به سراغشان نرفتم چون طرح دادن به آن مراکز آب در هاون کوبیدن بود.

برنامه‌های آینده‌ات چیست؟

محمد ارژنگیکی از برنامه‌های مهمم نوشتن یک کتاب است که البته نمی‌شود گفت برنامهٔ آینده است چون به اتمام رسیده و در مرحلهٔ ویرایش است. من همیشه موقع ترجمهٔ کتاب‌هایم با خودم می‌گفتم چرا نویسنده اینجا را این‌طوری گفته است؟ یا چرا فلان استنتاج را کرده است؟ تا این‌که به خودم گفتم خب چرا همین نوع نگاه و استنتاج را در یک کتاب جمع نکنم؟ نتیجه‌اش یک کتاب سینمایی با تحلیل‌های فنی شد که مشابهتی با کتاب‌هایی که ترجمه کرده‌ام دارد اما ازنظر ورود به مبحث با آن‌ها بسیار متفاوت است. اگر بگویم بهتر و عمیق‌تر است شاید به‌حساب نارسیسیمم بگذارید ولی حداقل می‌توانم بگویم که به زبان فارسی بی‌سابقه است. تابه‌حال کتابی به این شکل به زبان فارسی تألیف نشده است و این کتاب در نوع خودش اولین خواهد بود. خب می‌دانید که هر اولینی به‌اضافهٔ ویژگی‌های به‌یادماندنی‌اش، مشکلات خودش را هم دارد. نگارش کتاب حوالی اکتبر سال ۲۰۱۸ شروع شد و دسامبر ۲۰۱۹ نسخهٔ اول آن به اتمام رسید. در حال حاضر هم همان‌طور که گفتم در حال ویرایش نهایی‌اش هستم.

اما برنامهٔ دومم یک کار اجرایی است. همان‌طور که شما خبر دارید، دارم روی یک پروژه بر اساس ادبیات قدیم ایران و مشخصاً «هزار و یک شب» کار می‌کنم که شاخصه‌هایی از نمایش ایرانی و البته فیلم که تخصص اصلی‌ام است را در خود دارد. طرح هنوز خیلی خام است و در آن مرحله‌ای است که مثل یک تصویر محو از پشت یک توری است که باید ماه‌ها دقت کنم تا جزئیاتش رفته‌رفته به چشم بیاید اما اگر موفق بشوم، به نظرم کار قابل‌توجهی بشود.

و سخن پایانیِ ناگفته

محمد ارژنگفکر می‌کنم ما اهالی فرهنگ در دنیای مهاجرت دردسر بیش‌تری داریم. مخاطب‌هایمان به‌مراتب کم‌تر و محدودیت‌های ما به‌مراتب بیش‌تر شده است که یکی از مهم‌ترین‌هایش زبان است؛ بنابراین شاید دل‌نازک‌تر از وقتی شده باشیم که در ایران بوده‌ایم. به نظرم باید به این دل‌نازکی توجه نکرد. ممکن است مخاطب‌های ما کم‌توجه باشند یا دغدغهٔ حمایت نداشته باشند؛ اما ما هم باید یادمان نرود که آن‌ها «مخاطبان» ما هستند. ما برای همین‌هاست که کار می‌کنیم. پس بهتر است به یک تفاهمی برسیم و به‌جای گلایه کردن و زجر کشیدن، آثاری را تولید کنیم که در آن‌ها نشانه‌ای از آدمی تحقیرشده و زخم‌خورده نباشد. تاریخ که بگذرد، آن دورها، یکجایی به هم می‌رسیم. دو خط موازی هم طبق ریاضیات در بی‌نهایت به هم می‌رسند ما که آدمیم جای خود دارد…

محمد گرامی، ممنون از وقتی‌که به «هفته» دادی.

محمد ارژنگمن هم ممنونم که یادی از ما کردید.

من دکتری‌ خود را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز در ادبیات معاصر و نقد ادبی دریافت کرده، و سپس در مقطع پسادکتری بر کاربردی‌کردن ادبیات ازطریق نگاه بین‌رشته‌ای متمرکز بوده‌ام. سپس از تابستان سال ۲۰۱۶ به مدت چهار سال تحصیلی محقق مهمان در دانشگاه مک‌گیل بودم و اینک به همراه همسر، خانواده و همکارانم در مجموعۀ علمی‌آموزشی «سَماک» در زمینۀ کاربردی‌کردن ادبیات فارسی و به‌ویژه تعاملات بین فرهنگی (معرفی ادبیات ایران و کانادا به گویشوران هردو زبان) تلاش می‌کنیم و تولید پادکست و نیز تولید محتوا دربارۀ تاریخ و فرهنگ بومیان کانادا نیز از علائق ویژۀ ماست.
مشاهده همه پست ها

ارسال نظرات