گفت‌وگو با محمد آصف عطا قهرمان قدیمی کاغذپرانی؛

داستان تولد یک ورزش مردمی در کابل

داستان تولد یک ورزش مردمی در کابل

یادی از گذشته‌های خاطره‌انگیز و فراموش ناشدنی شهر و دیار ما، این بار قصه‌ها و افسانه‌های شیرین از کابل و کابلیان است. می‌رویم به گذشته‌های دور، سیری در کوچه‌ها، پس‌کوچه‌ها و گذر‌های کابل قدیم می‌کنیم. شهری که هزاران فرزند رشید، باسواد، ورزشکار، هنرمند، دلیر، شجاع، خدمت‌گزار، کاکه و عیار را به دامانش پروانیده بود. جنگ‌افروزان نگذاشتند که مردم کابل به زنده‌گی روزمره و با همان فرهنگ دست داشتهٔ خویش زنده‌گی کنند.

یادی از گذشته‌های خاطره‌انگیز و فراموش ناشدنی شهر و دیار ما، این بار قصه‌ها و افسانه‌های شیرین از کابل و کابلیان است. می‌رویم به گذشته‌های دور، سیری در کوچه‌ها، پس‌کوچه‌ها و گذر‌های کابل قدیم می‌کنیم. شهری که هزاران فرزند رشید، باسواد، ورزشکار، هنرمند، دلیر، شجاع، خدمت‌گزار، کاکه و عیار را به دامانش پروانیده بود.

جنگ‌افروزان نگذاشتند که مردم کابل به زنده‌گی روزمره و با همان فرهنگ دست داشتهٔ خویش زنده‌گی کنند. به خاطر طمع و حرص قدرت؛ کابل زیبا را ویران کردند، باشنده‌گانش را کشتند و عدهٔ دیگر از آن‌ها را آواره و مجبور به ترک وطن نمودند.

خاطره و سرگذشت مردی از کوچهٔ شوربازار کابل را بیان می‌کنیم که کابلیان در چند دهه به نامش آشنا بودند و هنوز هم او را به خاطر دارند. بعضی از دوستان می‌خواستند بدانند که او در کجا زنده‌گی می‌کند چه فعالیت دارد و …

به گذشته‌های خاطره‌انگیز کابلیانِ آسیب‌دیده، مهاجر و… که در دهه هفتاد خورشیدی، ترک خانه و کاشانه نمودند نظری می‌اندازیم. سفری به گذشته‌های دور نموده، از پل خشتی، جاده، چوک، پائین چوک و … که می‌گذشتید به اول شوربازار می‌رسیدید؛ آنجا دکان مشهور گدی‌پران، چرخه و تار بود که به‌نام دکان کاکا آصف یاد می‌شد. «هفته» یک مصاحبهٔ اختصاصی با جناب محمدآصف عطا انجام داده که تقدیم شما عزیزان می‌گردد.

اظهار سپاس از جناب هارون عطا و همسر گرامی‌اش خانم عابده عطا که مرا در جهت تهیه این مصاحبه کمک نمودند. همچنان تشکر از جناب احمدصمیم صمیمی رئیس انجمن ورزشکاران افغان – تورنتو کانادا که معلوماتِ را برایم ارسال نمود.

محمد آصف عطا از گدی‌پران‌‌بازهای (کاغذپران‌بازهای) قدیمی کابل است. او درباره تاریخ این ورزش مردمی افغانستان می‌گوید: گدی‌پران‌بازی بیشتر از صد سال بدین سو در افغانستان رواج یافته است. موقعی که ماشین‌خانه کابل آباد و ماشین‌های آن نصب گردید. یک عده کارگر‌های هندی که حیثیت مکانیک به‌اصطلاح مردم (مستری) را داشتند و به کار‌های چاپ، ضرب و آهنگری ماهر بودند به کابل استخدام شدند که ازجمله مستری افسرعلی و چراغ علی هم بود.

افسرعلی در امور طبابت بلدیت داشت و چراغ‌علی ریزه‌کار بود که کاغذپران را در کابل رواج داد. او از کاغذ و نی (بانگس) به نام پتنگ (گدیپران که معادل لغت پتنگ در زبان اردو است) می‌ساخت و آن را در هوا رها می‌کرد. ساختمان آن تقریباً مانند یک قطعی مکعب بود که هر ضلع آن از بیست تا پنجاه سانتی‌متر بود. اول از نی یا بانگس اسکلیت آن را می‌ساخت و بعد اطراف آن را با کاغذ‌های رنگه و سرش کاهی می‌پوشانید.

خلیفه بهاءالدین شاگرد افسرعلی بود. پتنگ‌های عجیب می‌ساخت… او در کابل شهرت زیاد پیدا کرد.

پتنگ بازی و پتنگ‌پرانی مانند کاغذپران‌بازی کار هر کس نبود و صرف افسرعلی، خلیفه بهاءالدین و خلیفه محمدعلم رنگریز از پتنگ‌بازان آن زمان بودند. چون پتنگ‌بازی عام شده نتوانست، لاجرم از رواج افتاد و جای آن را کاغذپران گرفت. در ابتدا صرف کاغذپران را می‌پراندند و از جنگ اندازی آن خبری نبود تا اینکه همان افسرعلی شیشه زنی تار را رواج داد.

جناب محمد آصف، یک قهرمان گدی‌پرانی چگونه خودش را معرفی می‌کند؟

محمد آصف: نامم محمد آصف فرزند سید محمد، سال تولدم ۱۳۱۵ خورشیدی است. در شوربازار کابل، گذر علی‌رضا خان به دنیا آمده‌ام. در مکتب صنایع کابل تا صنف نهم در رشته خیاطی درس خواندیم و در سال ۱۳۳۳ فارغ‌التحصیل شدیم. بعد از فراغت از مکتب تکلیف سردردی برایم پیدا شد، باز دوکان قرطاسیه فروشی داشتم و بعداً دوکان تار و کاغذپران فروشی باز کردم. مدت چهل سال به هر دو شغل مشغول کار بودم.

در ساختن گدی‌پران‌ها کِی‌ها کمکتان می‌نمودند؟

محمد آصف: دوست‌هایم کمکم می‌کردند. ۷ – ۸ نفر بودند که یکجا با فامیل‌هایشان برای ما گدی‌پران می‌ساختند و اجرت کار خویش را می‌گرفتند. تا جایی که به یاد دارم؛

محترم محمد یونس و فامیلش روزانه ۴۰۰ عدد گدی‌پران ماهی گک می‌ساختند.

محترم فدا محمد از طرف شب ۲۰۰ تا نیم تخته‌ای می‌ساخت و روزانه برای ما می‌آورد.

جناب پاینده محمد حدود ۱۰۰ تا سه پرچه هر روز برای ما می‌آورد.

جناب محمد وکیل ۷۰ تا چهار پرچه روزانه ساخته تحویل ما می‌داد.

به همین ترتیب ۵، ۷ و ۱۰ پرچه را اجوره کاران ساخته روزانه به ما می‌آوردند. تعداد فرمایش گدی‌پران‌های سایز بزرگ اندک بود. در میدان‌های گدی‌‎پران‌بازی، گدی‌پران سازان چون؛ محمد حسین، خلیفه جلال و محمد شریف گدی‌پران‌های خویش را می‌آوردند و به‌فروش می‌رساندند. مواد اولیه گدی‌پران از هندوستان وارد می‌شد.

شیشه زنی تار چگونه صورت می‌گرفت؟

محمد آصف: اجزای اساسی تار شیشه عبارت است از شوله برنج لک، میده‌گی شیشه، گُند، نشاسته، پیچ پلی، پلاس پلی و…

طرز ساختن این مصالح: شیشه را می‌کوبیدند و از صافی می‌گذشتاندند، پودر شیشه را به دست آورده بعد قدری برنج لک در آب جوشانده در بین آن گُند را مخلوط کرده از یک پارچه شیره آن را می‌کشیدند؛ که به‌اندازه خمیر غلظت داشت و پودر شیشه را با قدری رنگ شیرین و اجزای دیگر در آن مخلوط می‌کردند. بعد در یک دیوار هموار چند دانه میخ که فاصله‌های عمودی آن ده ده سانتی و فاصله افقی آن دوازده الی پانزده متر بود فرو می‌بردند و سپس یک نوک تار نختک را که برای شیشه زدن مناسب بود در کلهِ میخ حلقه دوانک می‌کردند و تار را به میخ دیگر بند کرده و پنج قطار تار را ازین میخ به آن میخ می‌دوانیدند، همین‌طور پنج قطار را در میخ دیگر. بعد خمیره را گرفته روی تار می‌مالیدند. بعد از اینکه تار خشک می‌شد آن را در چرخه‌ها می‌پیچاندند و مورداستفاده قرار می‌گرفت.

نوعی دیگر شیشه زدن دوله‌ای بود؛ یعنی مصالحِ ساخته شده را در بین یک دوله انداخته و سر دوله را به‌قدر یک سوزن سوراخ کرده از همان سوراخ نوک تار را کشیده و در میخ‌ها می‌پیچاندند …

باید گفت که؛ هر شیشه برای شیشه زدن مناسب نبود، بلکه بوتل‌های بادامچهٔ یا بوتل‌های آب ولایتی مناسب بود. در خوبی و برشناک بودن تار تنها شیشه خوب نقش نداشت، بلکه مهارت شیشه زن هم نقش داشت که چه مقدار مصالح را روی تار بمالد. هم‌چنین در موقع جنگ تار دادن و کش کردن و ساختمان کاغذپران نقش مهم داشت.

می‌توانید درباره انواع کاغذپران توضیح بدهید؟

محمد آصف: کاغذپران‌ها انواع و نام‌های مختلف دارند که می‌توان از ماهی گگ، نیم تختهٔ، سه پرچه، چهار پرچه، پنج پرچه، هشت پرچه و ده پرچه نام برد.

اشکال کاغذپران‌ها: بدین شکل گدی‌پران‌ها را دیزاین و طراحی می‌نمایند؛ صورتی، کله‌گنجشکی، واسکتی، دوتکه، سه‌تکه، کشمیرهٔ، شطرنجی، چشمک، بیرقی و غیره که چند رنگ کاغذ را برش نموده و پارچه‌های کاغذ را مطابق ذوق و طرح تعیین شده سرش می‌نمایند.

چی فصلی و کدام محلات در کابل برای گدی‌پران‌بازی مساعد بود؟

محمد آصف: برای کاغذ پرانی میدان‌های وسیعی لازم است. بام‌های خانه‌ها و روی سرک‌ها برای این بازی قطعاً مناسب نیست و خطرات بزرگی در قبال دارد. در سابق هر کس از بالای بام خود کاغذ پران را به هوا می‌کرد ولی آهسته‌آهسته میدان‌های وسیعی مانند؛ سیاه سنگ، دامنه علی‌آباد، چمن حضوری، تپه‌های شهر کابل، چمن ببرک، کمپنی و سایر جا‌های دیگر را برای کاغذ پرانی انتخاب می‌کردند و فصل کاغذ پرانی، معمولاً در فصل خزان گدی‌‎پران‌بازی شروع می‌شد؛ اما در شروع ماه حوت به مدت ۴ هفته در میدانی کارته سخی از تمام نقاط شهر کابل برای گدی‌‎پران‌بازی جمع می‌شدند. میله دهقان هم در همین ساحه برگزاری می‌شد که با گدی‌پرانی و دیگر بازی‌ها جمع و جوش زیادی داشت.

محل دیگر که آن ۴ هفته را در برمی‌گرفت در دامنهِ کوه خواجه صفا، سرکاریز بود؛ که فصل گل ارغوان و یکی از بهترین تفریحگاه و میله جای کابلیان شمرده می‌شد. بعد از آن گدی‌‎پران‌بازی به‌طرف دامنهِ شهدای صالحین کشیده می‌شد. به مرور زمان گدی‌‎پران‌بازی در منطقه کمپنی طرف غرب کابل، باغ بابر و بهترین جای باغ بالا بود کشانیده شد.

این بازی چطور به المپیک کابل راه یافت و شما برنده مقام اول شدید؟

محمد آصف: از کودکی شوق کاغذپران را داشتم. گدی‌پران‌هایم را در سر بام‌ها و «بام بوتی‌ها» بلند می‌کردم. آهسته‌آهسته در میدان کاغذپرانی رفتم. گدی‌پران‌بازی تنها ذوق یا بازی دلخواهِ من نبود بلکه بیشتر جوانان و مردان به آن دلچسپی داشتند. روز‌های جمعه ده‌ها نفر اشتراک و صد‌ها نفر برای تماشا در میدان‌های گدی‌پران‌بازی جمع می‌شدند. گدی‌پران‌بازی از طرف ریاست المپیک به حیث یک بازی سپورت تفریحی نام گذاشته شد.

آن زمان مسابقه‌ای بین گدی‌‎پران‌بازان مشهور شهر کابل به راه انداخته شد. همه در میدانی کمپنی کابل رفتیم. رئیس المپیک کابل مرحوم سردار آغا همراه با دو پسرش به نام‌های عبدالله جان و عمر جان و دیگر داور‌ها آمده بودند، جریان مسابقه چنین بود:

بیست نفر در مسابقه شرکت نموده بودند، به دو گروپ ده‌نفری تقسیم شده به مسابقه پرداختند. من از دیگران پیش بودم یعنی در مرحله نهایی رسیدم تا اینکه یک نفر بنام محترم خلیفه غلام در مقابل من برای کسب مقام قهرمانی قرار گرفت. لحظات هیجانی سپری شد بعد از ده دقیقه گدی‌پران خلیفه غلام بریده شد و برنده مسابقه گدی‌پرانی من شدم و مدال المپیک را به دست آوردم.

ناگفته نباید گذاشت که من تازه شاگرد خلیفه برات شده بودم، خلیفه برات استادم، چنان تاری را برم شیشه زد که با آن مسابقه را بُردم و گدی‌پرانم ساخت حسین بچهِ ناظر بود.

برای خلیفه غلام، مستری باز محمد تار را شیشه زده بود و عثمان برایش گدی‌پران ساخته بود. تا جایی که به خاطر دارم اشتراک کننده‌گان آن مسابقه این بزرگواران بودند: مستری باز محمد، خلیفه غلام، خلیفه عبدالرحمن، عثمان بیجو، خلیفه اسلم، خلیفه ستار، عبدالرشید، محمد صدیق و باقی عزیزان اسمشان فراموشم شده است.

از کدام جا‌ها برای تهیه گدی‌پران، تار و چرخه نزد شما می‌آمدند؟

محمد آصف: از مناطق مختلف شهر کابل یعنی شهرنو، کارته پروان، کارته سه، قلعه شهاده، تایمنی، مکروریان‌ها و درمجموع می‌توان گفت از همه نقاط شهر کابل. اکثر محلات شهر کابل از ما تار، کاغذ پران، شیشه و مصالح تار می‌خریدند.

در فصل زمستان کابلیان ما طرف جلال‌آباد می‌رفتند، به خاطری هوای گرم و نزدیک بودن‌اش با کابل. میلهٔ مشرقی خوب نام داشت. در منطقه پل بهسود و دیگر تفریح گاه‌ها گدی‌‎پران‌بازی رونق خوبی داشت. مردم از ما گدی‌پران، چرخه و تار می‌خریدند و با خود به جلال‌آباد می‌بردند. اکثر جوانان کابل بخصوص آوازخوان‌های آن‌وقت مثل مرحوم احمدظاهر، محترم جواد غازی یار و … از دکان ما چرخه، تار و گدی‌پران می‌بردند. علاوتآ کسانی که در زمستان به سمت قندهار سفر می‌کردند طور عمده و پرچون گدی‌پران، تار و … از ما می‌خریدند.

در شهر کابل همان وقت کدام اشخاص در کدام محلات دکان گدی‌پران داشتند؟

محمد آصف: یکی دکان خودم بود تا جایی که به یاد دارم؛ صاحب گل مشهور به بچه حاجی، بابی، نام کاکا حنیف، نور محمد، کاکا دستگیر، مجیدی و کاکا گل آغا. همه‌شان در سنگ‌تراشی شور بازار کابل بودند که فعلاً هم همه دوکان‌ها در همان‌جاهاست. چند دوکانی که کاغذ پران فروش بودند همه با هم رفیق و دوست بودیم کدام رقابتی وجود نداشت.

خاطره و قصهٔ جالب که تا حال فراموشت نشده باشد؟

محمد آصف: گذشته‌های کابل و کابلیان همه‌اش برایم قصه‌ها و خاطرات شیرین بوده‌اند. دوستی، صمیمت، برادری و احترام در جامعه حکم‌فرما بود. قصهٔ از مرحوم صوفی عشقری شاعر فرهیخته، شیرین کلام و زنده‌یاد را می‌خواهم بیان کنم؛ در کوچه شوربازار مقابل دوکان ما دوکانش بود. همیشه جهت ادای نماز به مسجد نزدیک محل ما می‌رفت و از مقابل دکان ما می‌گذشت. روزی از دکانش به‌طرف مسجد روان بود و متوجه عکسی شد که من تازه گرفته و آن را به دکان آویزان کرده بودم مقابل دکانم ایستاد و به‌طرف عکس نظری انداخته فی‌البداهه این شعر زیبا را گفت:

یارِ بازی گوش من کاغذ پرانی می‌کند

از غرور حسن کار آسمانی می‌کند

تهاجم به شهر کابل شما را نیز مجبور به ترک دیار کرد و مهاجر شدید؟

محمد آصف: در سال ۱۳۷۱ ابتدا از کابل راهی شهر جلال‌آباد شدیم سه سال در کمپ‌های مهاجرین سپری کردیم بعد از آن در شهر اسلام‌آباد پایتخت کشور پاکستان مهاجرت کرده آنجا اقامت گزیدیم.

 در زمان جنگ و ویرانی کابل دوکان ما در شوربازار چور شد و در خانه ما که در چَوک دهبوری موقعیت داشت راکت اصابت کرد و ما جبراً خانه و کاشانهٔ خویش را رها کرده برآمدیم.

در اسلام‌آباد در بازار پیشاور مور- خواجه مارکیت دکان گدی‌‎پران‌بازی باز کردیم مدت پنج سال مصروف همین کار بودیم تا به کانادا آمدیم. از شهر پیشاور منطقه حیات آباد افغان‌های عزیز ما نزد ما می‌آمدند می‌خریدند و طور عمده هم می‌بردند. فرمایش افغان‌های گرامی خویش را از امریکا نیز می‌پذیرفتیم. سال دو هزار میلادی به کانادا آمدیم و در تورنتو _ همیلتون زنده‌گی می‌کنیم.

پیام یا گفتی آخری دارید بفرمائید بگوئید؟

محمد آصف: گفتنی‌ها زیاد است اگر بگویم گپ به درازا می‌کشد. فقط به دو موضوع می‌خواهم اشاره کنم:

از هم‌وطنان عزیزمان که در داخل و خارج کشور زنده‌گی می‌کنند تمنا دارم که عدوات، کینه و دشمنی را دور کرده صلح، آرامش و دوستی را برقرار کنند و در عالم مهاجرت و دوری به وطنداران خود می‌گویم که بی اتفاقی و تعصب و دوری جستن از خانواده و مردم خویش را کنار بگذارید.

در عالم مهاجرت بی اتفاقی و جدایی از همدیگر نباید باشد و خانواده‌ها از هم دور نشده و روز بروز فاصله نگیرند. آرزویم این است که خانواده‌ها، فامیل‌ها و درمجموع افغان‌های عزیزمان همیشه دور هم و متحد باشند.

موضوع دوم اینکه؛ جنگ و برادرکشی در وطن، مردم را از شهر و دیار‌شان دور ساخت. در مهاجرت شرایط زنده‌گی بهتر برای افغان میسر شده، اما عدهٔ از وطنداران ما که در داخل کشور بسر می‌برند در شرایط فلاکت‌بار و فقر زنده‌گی می‌کنند. خواهشم این است که آن‌ها را از یاد نبرده دستگیری و کمک کنید.

جناب هارون عطا پسر استاد عطا، رشتهٔ سخن را به دست گرفته گفت:

ما چهار برادر بودیم یک برادر جوان ما که در تاجیکستان زنده‌گی می‌کرد، همان‌جا به رحمت الهی پیوست… یک خواهر داریم، همه ما تشکیل خانواده نموده و در همین شهر زنده‌گی می‌کنیم.

من و همسرم با پدر و مادرم یکجا زنده‌گی می‌کنیم. پدرم از کار گدی‌‎پران‌بازی دست کشیده؛ اما من راه او را ادامه می‌دهم.

وقتی کانادا آمدیم شامل کورس‌های زبان انگلیسی شدم. اکنون در یک رستوران کار می‌کنم. در پهلوی آن روز‌های شنبه به کار گدی‌پران، تار و شیشه درست کردن در خانه مصروف هستم و همچنان همراه با دوستانم به کاغذ پران بازی می‌روم. افغان‌های عزیزمان علاقه‌مند این بازی استند و همیشه نزد ما می‌آیند گدی و تار می‌خرند. ما در پارک «کچنر» برای کاغذ پران بازی می‌رویم یک تعداد از طرف‌های، تورنتو، مسساکه، هملتون آنجا می‌روند. از طرف صبح ما آنجا می‌رویم. چای صبح و نان چاشت را نیز در آنجا تیار می‌کنند. جناب حاجی حبیب مسئول پیش برد همین پروگرام است. او کاغذ پران باز و سر گروپ است. یک نفر به نام زبیر جان آشپزی می‌کند. همگی از خود تار، چرخه و کاغذ پران دارند. بعضی‌ها از هند، لاهور پاکستان و افغانستان برای خویش تار و چرخه فرمایش می‌دهند و تنها حاجی حبیب از تار‌های خودم استفاده می‌کند و من برایش تیار می‌کنم، مثل برادر و بسیار دوست نزدیکم است.

صفحه فیس‌بوک هم است به نام هارون عطا افغان کایت. تمام عکس‌های تار و کاغذ پران آنجا است. کسانی که علاقه زیاد برای تار و کاغذ پران دارند می‌توانند در آن صفحه ببیند و با من در تماس شوند. Haroon Atta Afghan Kite

جناب محترم محمد آصف عطا از شما سپاسگزاریم.

ارسال نظرات