به روایت مردگان
آرش دبستانی
انتشارات مهری
سال نشر:۱۴۰۱
تعداد صفحه: ۸۱
مجموعه داستان «به روایت مردگان» حاوی نُه داستان کوتاه است، گاهی حتی خیلی کوتاه. اما خواندنشان طول میکشد، چون داستانها گستردگی عرضی دارند و بدون آنکه در زمان پیش بروند در همان جایی که ایستادهاند شاخ و برگ پیدا میکنند و میرویند. میروند به گذشته، به یک ساعت پیش، به اکنون یا میمانند در کنج ذهن راوی.
اغلبِ داستانها بهانههایی کوچک دارند برای روایت شدن، اما بسنده نمیکنند به روایت صِرف همان چیز، چون خود آن روایت کوچک، بدون درآمیختن با خاطرات و تصاویر، برای روای چندان هم محلی از اعراب ندارد. تقریبا به جز دو داستان «یه شب مهمونی» و داستان «مادر شکلاتی» بقیهی داستانها بر همین سیاق تعریف شدهاند؛ در رفت و برگشت و در چرخیدن و حکایت کردن از چیزها و آدمهایی در گذشته و حال، حکایتهایی از خواب و بیداری. حکایتهایی که بوها و صداها را احضار میکنند و قهرمانانشان همزمان در دنیای امروز و دیروز زندگی میکنند.
خاطرات و عکسها و تصاویر، همواره همان اطراف پرسه میزنند، حتی اگر راوی گمشان کرده باشد و نداند زیر کدام فرش خانه پنهانشان کرده، اما بسیار مهم است که داستانهای دبستانی را در زمرهی «داستانهای مهاجرت» دستهبندی نکنیم. به زعم من، بعد از گذشت دههها از زیست نویسندگان و هنرمندان ایرانی در نقاط مختلف دنیا، دیگر نمیتوان صرفا بابت گذراندن بخشی از عمرشان در خارج از ایران، بکوشیم در چارچوب تنگ نویسندگان مهاجر و داستانهای مهاجرت دستهبندیشان کنیم. مگر اینکه درونمایهی اصلی داستانها بر موضوع غربت، مهاجرت، تفاوتهای فرهنگی، نوستالژیا و بیریشگی استوار باشد. شاید نسل اول نویسندگان مهاجر ایرانی، هنوز در بهت این تبعید اجباری بودند و تمرکزشان نیز بر وضعیتی بود که ناچار به آن تن داده بودند، اما در نسلهای بعدی و صدالبته با پیشرفت تکنولوژی و ایجاد امکان ارتباط با ایران، اگر نه صددرصد اما تا حدود بسیار زیادی لحن و شیوهی نگارش این داستانها متفاوت شدند. شاید اکنون دیگر منطق حکم کند زیست ایرانی و زیست خارج از ایران را همچون گذشته و حال راویان و قهرمانان این داستانها به حساب بیاوریم؛ گذشتهای که در جایی دیگر و شرایطی دیگر حادث شده و اکنونی که از نظر جغرافیایی و فرهنگی کاملا دگرگون شده، چیزی شبیه کودکی و بزرگسالی. برگزیدن این شیوه برای خواندن و فهمیدن داستان نویسندگانی که خارج از ایران کار میکنند، رهایی زیادی به منتقد و خواننده میدهد و از چارچوبهای تنگ داستانهای مهاجرت خلاصمان میکند.
علاوه بر این، در گذشته به خاطر قطع ارتباط نویسندهی دور از وطن با زبان مادری، زبان و نثر نویسنده، چه از حیث دایرهی واژگان و چه از حیث ساختار جمله، در گذشته مانده و پا به پای زمان، تا امروز پیش نیامده بود. اما اکنون به شهادتِ نثرِ همین مجموعه داستان«به روایت مردگان» و نثر و زبان رمانی که در شمارهی قبل مجله، سوژهی این صفحه بود؛ «راهنمای جامع جنگل بوق»، با نوشتاری زنده، پیراسته، گونهگون و متناسب با موضوع و زمان مواجهیم. زیرا نویسندگان به کتابهای فارسی دسترسی دارند و علاوه بر آن از طریق شبکههای اجتماعی با انواع نوشتار زبان فارسی در ارتباطند.
اگر بخواهیم از میان نُه داستان این مجموعه، یک داستان را برگزینیم که مولفههای داستاننویسی آرش دبستانی را دقیقتر و کاملتر از سایر داستانهایش در خود دارد، «خاکستری» داستان پایانی مجموعه، بهترین انتخاب است. چرا که در نمایش دنیای درونگرایانهی راوی، در توصیف چیزهایی که به توصیف در نمیآیند، در شخصیتپردازی متنوع و رنگبهرنگ آدمها و در خلق تصاویر و صحنهها بسیار قوی عمل میکند. داستان «خاکستری» با تصویرسازی و توصیف صداها ساخته میشود و با حرکت راوی از امروز به گذشته و دوباره امروز و دوباره گذشته. تصاویری مثل؛ تن سفید و برهنهی زن روی کاناپه سیاه، انعکاس تصویر زن در شیشهی رو به خیابان و اتومبیلهایی که از روی اندامش میگذرند، رد سیم تار بر انگشت زن و ... که آرام آرام رنگ میبازند و جایشان را میدهند به بوها و صداها؛ بوی بنزین و دود، صدای تقتق عصا، صدای تخت فنری همسایه... گویی مورچهای چشمهای راوی را برده و کمکم همه چیز رنگ باخته و خاکستری شده.
«آنقدر نگاه کردم که جوهرم رفت، رنگم رفت، حالا همه چیز خاکستری است، خاکستری مایل به سفید.»
آنچه که امروز برای راوی این داستان مانده، مرور دوباره و دوباره داستان «شراره» است؛ زنی که حتی حالا هم نمیخواهد اعتراف کند که عاشقش بوده و عاشقش مانده. چرا؟ دلیل دارد و دلیلش را در داستان بخوانید چون قانعتان خواهد کرد.
و صدا... صداها هم ماندهاند و او را روز به روز ساکتتر کردهاند. صداهایی که مثل اتوبوسی از گوش چپش وارد میشوند، میروند توی مخش و بعد فیسسس از گوش راستش خارج میشوند.
«دوباره ایستگاه، دوباره صدای فیس. دوباره بوی عرق آدمها، بوی عطرشان، بوی دهانشان و دوباره صدای فیس.»
ارسال نظرات