دیدگاه: لیبرالیسم نه ریشه‌ی مشکل اقتصاد ایران است و نه راه حل آن

هم فقر در ایران و هم بازار در ایران (که یکی مبنای تحلیل‌های مارکسیستی ست و دیگری مبنای تحلیل‌های لیبرالیستی) زمانی فکت‌های معتبری هستند که برآمده از یک «ساختار طبقاتی» باشند.

 

 

توضیح «هفته»: بخش دیدگاه نظر شخصی نویسندگان است. انتشار آنها به معنای تایید یا رد آن دیدگاه نیست.

محسن خیمه‌دوز

 

نه لیبرالیسم نسخه مناسبی برای جامعه ایران است (اشتباهی که آکادمیسین‌های لیبرال اندیش ایران مرتکب آن می‌شوند)

دلیل واضح برای فهم اشتباه هر دو طرف (که به درستی بر نقاط ضعف یکدیگر انگشت می‌گذارند) این است که:

هم فقر در ایران و هم بازار در ایران (که یکی مبنای تحلیل‌های مارکسیستی ست و دیگری مبنای تحلیل‌های لیبرالیستی) زمانی فکت‌های معتبری هستند که برآمده از یک «ساختار طبقاتی» باشند، ساختاری که در آن نه تنها «طبقه»، تعریف شده باشد و موجودیت رئال و تاریخی داشته باشد بلکه در چنین ساختاری، دانش، علم، تکنولوژی، مدیریت، اندیشه، آکادمی، نقادی، پول، سرمایه و کار هم هویت و تعریف معقول و ساختارمند خودش را داشته باشد، مثل آنچه امروز در ایالات متحده می‌بینیم.

در ساختار طبقاتی آمریکا، که حتا کارتون‌های تام و جری هم در آن نشانه‌شناسی درست خودش را دارد زیرا بخشی از ساختار طبقاتی جامعه را نشان می‌دهد، می‌توان هم سخن از فقر و ضرورت فقرزدایی طبقاتی گفت، هم سخن از لیبرالیسم و نو لیبرالیسم کرد تا نسبت بازار آزاد را با آزادی، فقر، رفاه، دموکراسی و نسبت درآمدها و مالیات‌ها روشن کرد. در چنین جامعه‌ای ست که می‌توان از منظر اندیشه‌های مارکس (و نه مارکسیسم) به فقر طبقاتی به مثابه یک «مسئله» اندیشید و برای حل آن مسئله، راه حلی علمی و انتقادی پیشنهاد کرد کاری که جان رالز (فیلسوف پسا-تحلیلی معاصر) در نظریه معروف خود، «عدالت به مثابه انصاف» ارائه کرد، نظریه‌ای که نه وابسته به ایدئولوژی مارکسیستی ست، نه وابسته به ایدئولوژی لیبرالیستی.

اما جامعه شلخته ایران فاقد ساختار سرمایه‌داری‌ست، زیرا در هیچ لحظه‌ای از تاریخ معاصر ایران کوچک‌ترین نشانه و اثری از شکل‌گیری ساختار سرمایه‌داری در آن وجود نداشته و هنوز هم ندارد و هر آنچه بوده نظام پولی بوده نه ساختار سرمایه، بنابراین اثری هم از عقلانیت ساختاری در آن دیده نمی‌شود، نه در آکادمی‌اش، نه در بازار و اقتصادش، نه در سیاست و قضاوتش، بلکه در عوض، هر آنچه هست، بی‌هویتی و شلختگی ست، درست مثل لمپنی که بین طبقات گیر کرده و معلوم نیست وابسته به کدام طبقه است.

به همین دلیل در چنین جامعه‌ای نمی‌توان از فقر طبقاتی سخن گفت و آن را از منظر چپ ایدئولوژیک نقد کرد یا از کاربرد آموزه‌های لیبرالیستی در چنین جامعه‌ای حرف زد. زیرا امکان عینی و امکان نظری انطباق مارکسیسم و لیبرالیسم با ایران وجود ندارد.

علت این اشتباهات تئوریک ناشی از نشناختن «مسئله ایران» است. به‌ویژه نشناختن «مسئله تاریخی ایران».

مسئله تاریخی ایران این است که چندین قرن است بین دو فرماسیون اجتماعی (فئودالیته و مدرنیته) گیر کرده، به‌طوری‌که نه هویت قبلی‌اش را حفظ کرده، نه هویت دومی را به دست آورده. با سنت قبلی نگاه می‌کند ولی با فرم دومی لباس می‌پوشد و زندگی می‌کند. برخی این وضعیت را به غلط و به اشتباه، «تضاد سنت و مدرنیسم» هم نامیده‌اند که درست نیست زیرا «تضاد سنت و مدرن» هم ویژه کشورهای ساخت مندی مثل آمریکا، اروپا، کانادا، ژاپن و چین است نه ایران (و کشورهای مشابهی مثل افغانستان، سوریه، یمن، پاکستان و…) زیرا ایران بین دو فرماسیون است، نه صاحب فرماسیون، که بتواند با تکیه بر آن، صاحب «تضاد سنت و مدرنیسم» هم بشود و برای رفع آن تضاد اقدام هم بکند. (این همان حالت «فرماسیون بی‌هویتی» است).

«فرماسیون بی‌هویتی» همان هویت لمپنی ست که این بار به جای شخص یا اشخاص، یک جامعه و فرهنگ به آن دچار شده است. به همین دلیل لمپن با تعریف مارکسی آن Lumpen، تبدیل می‌شود به لمپنیسم (با تعریف تاریخی آن). ترمی و اصطلاحی که نه در اندیشه‌های مارکس وجود دارد، نه دیسیپلین آکادمیک آن را شناخته تا به مثابه یک «فنومن تاریخی» بتوان آن را بررسی کرد. زیرا آکادمی هم مثل عامه کوچه‌بازار، لمپنیسم را با لات‌ها و چاقوکش‌های قداره‌بند شعبان بی‌مخی معادل و مشابه می‌پندارد، درحالی‌که برعکس، لمپنیسم در «فرماسیون بی‌هویتی» که فاقد طبقه، فاقد دانش و فاقد ساختار عقلانی، طبقاتی است، «تنها ساختار نظم‌دهنده پنهان» به «بی‌هویتی شلخته» در تاریخ ایران است. لمپنیسم به این معنا، هم یک ایدئولوژی ست (مثل ایدئولوژی‌های مدرن)، هم یک تئولوژی‌ست (مثل شبکه باورهای معنابخش ادیان سنتی)، هم یک نظام معرفت‌شناختی ست (زیرا دچار خودحق پنداری معرفتی ست)، هم یک دستورالعمل روش شناختی ست (زیرا برای ماندن در قدرت و برای حفظ ثروت با روش‌های غیرعقلانی و غیر مدنی، راهکارهای فراوان دارد)، هم صاحب پایگاه مشخص با رفتار مشخص جامعه شناختی ست (با انبوه شیفتگان لمپن یا فرصت‌طلبان حزب باد ولی وابسته به لمپنیسم به صورت پوپولیستی)، هم از منظر آینده‌پژوهی و فیوچریستی می‌توان نتایج رفتارش را تا حدی پیش‌بینی کرد (کاری که غرب دقیقاً با ساختار لمپنی ایران از زمان قاجار تاکنون انجام داده است).

به‌عبارت‌دیگر، لمپنیسم یک «پدیده پیچیده تاریخی چندوجهی» ست که «علم شناخت آن» هنوز تعریف و تدوین نشده است. اگر روزی چنین دانشی در آکادمی تأسیس شود، بدون تردید ایران و تاریخ معاصرش بهترین کیس استدی و مورد مطالعاتی برای تدوین و تأسیس این دانش است.

به همین دلیل هم تا اطلاع ثانوی، رهایی از آن ممکن نیست و لمپنیسم که هر بار به شکل یک حکومت یا ایدئولوژی ظاهر می‌شود (چپ، راست، دینی، سلطنتی، چینی، روسی، لیبرال)، تنها شناسنامه معتبر ایران است.

 ۲۵ مه ۲۰۲۳

 

مقالات بیشتر از محسن خیمه‌دوز را در صفحه فیس‌بوک ایشان بخوانید.

Mohsen Khaimehdooz | Facebook

برچسب ها:

ارسال نظرات