لینک خرید بلیط نمایش یک دقیقه سکوت در مونترال ۱۷و۱۸ می ۲۰۲۵ برای خرید بلیت در اینجا کلیک کنید
|
نویسنده: تیام معیت
چندی پیش، در خنکای بهار اتاوا، نمایش «یک دقیقه سکوت» برایم سفری شد میان خاطرات، واژهها و نشانههای دهههای ۵۰، ۶۰ و ۷۰ خورشیدی.
دیدم؛ درامی خوشقلم که با روایتی تأملبرانگیز، چون دستی نامرئی میان خواب و بیداری، گذشته و حال را واکاوی میکرد. حکایت شیوا، دختری که بیماری – یا شاید استعارهای از آن – او را به خوابهایی چندساله میبرد و باز بیدارش میکرد، در دنیایی که نه تماماً خواب است و نه کاملاً بیداری.؛ جهانی که چهرهاش را دیگر نمیشناسد. تغییرات ،چون گاوآهنی فرسوده، زمان و مکان و آدمها را شخم میزد، تنها یک چیز بیتغییر میماند: رامین. عاشق ناکام سالهای جوانی او که لاجرم او هم در سیل تحولات دست و پا زد و آخر سر هم در گذشت، هم از عشق آن دوران و هم از خود خود زندگی.
اما کابوسهای شیوا محدود به خیابان و سیاست نبود. در دل خانه نیز، زیر سقفهای بسته، زخمی از خیانتها و تحولات او را رها نمیکرد؛ از خیانت شیدا، خواهرش، و ایرج، شوهر سابقش، گرفته تا سکتهی جیمی، شوهر خواهر پرشور او، و نهایتاً مرگ غمبار رامین در باران موشکهای سال ۶۶. در چنین فضایی، خواب، با همهی تلخیاش، شاید پناهگاهی شیرینتر از بیداری بود.
بیداری، چنان آلوده بود که بی خبری و خواب، در برابر کابوس های بیداری چونان بهشت بود.
با این وجود، متن بینقص نبود. یکی از گرههای ناگشودهی روایت، همسر نویسنده بود؛ زنی که در یک پیام ویدیویی به مادرش، از ازدواج دومش گفت، از مرد مهربان نویسندهای که کودک نوزادی از همسر سابق و درگذشته اش داشت. از شوقی که برای بزرگ کردن آن نوزاد در دلش بود. این خط داستانی، هرچند جالب، اما برای من چفت و بستی با بدنهی اصلی قصه پیدا نکرد. مخصوصاً آنجا که از ایدهی تناسخ و زندگی قبلی در اسپانیا سخن رفت. چرا اسپانیا؟ چرا اصلاً این شاخهی فرعی؟ آیا بدون او هم جهان داستان برقرار میماند؟ شاید بله، شاید نه. ولی من پیوند محکم و آشکاری بین این شخصیت و پیرنگ اصلی متن نیافتم
طراحی صحنه، ساده و پخته، بیشعار و بیزرقوبرق، مفهوم زمان را با حرکات آرام و حسابشده در عمق صحنه تنیده بود. چیدمان
اجزا، با جلو و عقب رفتن نرمشان، تقدیم و تأخیر زمانی را بینیاز از کلمه به تماشاگر میرساند. سه محور افقی، جهانهای زمانی را تعریف میکردند، و همین بازی آرام و مستمر با صحنه، جایی داستان و نویسنده را در هم ذوب کرد. نبوغ بیتکلف طراح صحنه، درست مثل وزیدن نسیمی که سنگینی یک عصر را از دوش برمیدارد..
موسیقی، در برخی صحنهها همپای متن پیش میرفت، اما گاه دچار گسست زمانی میشد. جای خالی رگههایی از نوای آشنا و خاطرهانگیز دهههای ۵۰ تا ۷۰ در فضای صوتی احساس میشد؛ چیزی که میتوانست پیوند عاطفی مخاطب با زمانها را تقویت کند..
بازیها، صمیمی و باورپذیر بودند. سهراب با اجرای بیتکلف، جیمی با حضوری گرم و انسانی، و دخترها که با وجود شروعی کمی سرد، رفتهرفته جان گرفتند، گرم شدند، و در نهایت، تماشاگر را با خود همراه کردند. آنها توانستند نبض احساسی نمایش را در اختیار بگیرند..
در برخی لحظات، متن کمی به دام شعار افتاد، اما نه آنقدر که قصه را پس بزند. پایان ناتمام نمایش، انتخاب درستی بود؛ گرچه با کمی جسارت بیشتر میتوانست بر قلب تماشاگر زخم عمیقتری بزند.
در مجموع، «یک دقیقه سکوت»، سکوتی نبود که بشود از کنارش بیصدا رد شد.
⸻
به دیدنش میارزد
لینک خرید بلیط مونترال ۱۷و۱۸ می ۲۰۲۵
https://www.eventbrite.ca/e/a-moment-of-silence-tickets-1304194212999?aff=oddtdtcreator
ارسال نظرات