گروه ادبیات هفته: غروب روز آدینه سیام ماه مارس ۲۰۱۸، از مجموعهشعر «تا برِ جانان» در نوروززمین رونمایی و بررسی شد. در این نشست که با استقبال دوستداران شعر و ادب همراه بود، مجموعهشعر سروده شاعر خوشذوق شیرازی و پیشکسوت فرهنگی در تورنتو، آقای کریم زیانی در سه بخش به بحث و بررسی گذاشته شد. همچنین سخنان و شعرخوانی شاعر و مراسم امضای کتاب برای علاقهمندان، حسن ختام این برنامه بود. مطابق قول پیشینمان، برای تفصیل و تکمیل مطلب و نیز شناخت بهتر از نگاه ایشان، همکلامیِ زیر تقدیم خوانندگان عزیز شده است.
شعرِ آمدنی بهجای شعر تصنعی
اشخاص زیادی هستند که تصنعی شعر میگویند. یعنی وظیفه خودشان میدانند. حتی دوست ادیبی در تورنتو داریم، یکدفعه در «شبهای واژهای» که ما ترتیب داده بودیم. صحبت میکرد و این جمله شاعر تماموقت، شاعر نیم وقت را مطرح کرد. که من خندهام گرفت و به ایشان گفتم شغل هست که نیم وقت و تماموقت دارد. شاعری، شاعر بودن، حس شعر چیزی است که در شخص جاری هست. حالا یکجایی راه باز میکند و مثل چشمه بیرون میآید؛ یکجایی هست که نمیتواند و همانگونه میماند تا زمانش برسد و یک مظهری پیدا کند.
بنابراین بله معتقدم و دیدم شعرهایی که میخوانم تصنعی هستند به نظرم خودشان شناسنامهشان را همراه دارند. چرا من میگویم شعر باید خودش بیاید. شما در همین کتاب متوجه هستید حتی اشاره هم کردید. هفتاد سال گذر عمر هست ولی حدود پنجاه سال آن اثر شعر از خودش بهجا گذاشته است. چرا؟ آن دورههای سکوت وقتی تأثیر یک عواملی تحت تأثیر یک احساسهای خاصی حال و هوای شعر از شخص بیرون میرود. بیحوصله میشود دچار یک افسردگیهایی میشود که کنار مینشیند و میگوید خاموش باشم بهتر است.
از ارتش تا ترجمه و شاعری
شغل اصلی من در ارتش بود. افسر ارتش بودم. و ۲۷ سال در ارتش خدمت کردم. یک سال بعداز انقلاب تقاضای بازنشستگی کردم. یک مقداری مشکل سیاتیک هم با من بود. به خاطر همین از ارتش بیرون آمدم. ولی در طول همان سالها مینوشتم و گاهی میسوزاندم. بیشتر مینوشتم یا ترجمه میکردم. در همان دوران چون بیشتر سالهای خدمتم در تهران بود موفق شدم رفتم در رشته علوم اداری دانشگاه ادامه تحصیل دادم و تا آخرش هم رفتم وقتی به رساله رسیدم برای مدت طولانی مرا به مأموریت راه دور فرستادند و فرصت از دست رفت. ولی کلاسهایش را تمام کردم.
باز در یک فرصت دیگری این اتفاق تکرار شد و این زمانی بود که من یک دوره زبان انگلیسی دانشگاه تهران در جنب کلاسهای اصلی دایر کرده بود من این کلاسها را گذراندم. نزدیک آخر آن بود که دوباره اختیار از من گرفتند و مأموریت دیگری پیش آمد و رفتیم. و به پایان نرسید. باری در مدتزمانی هم که در ارتش بودم در ماهنامه ارتش هم مقالاتم (بیشتر ترجمه) مرتب چاپ میشد.
دورههای گوناگونِ شاعری
در دوره جوانی من شعرهایم همه سیاسی هستند البته مکتبی نیستند؛ پیرو ناسیونالیسم است. … خوب در جوانی انسان یکجور دیگر به دنیا نگاه میکند و یکجور دیگر دنیا را میبیند ولی بعداً پس از سرکوب کردن مصدق و آن اتفاقاتی که افتاد من دچار یک سکوت شدم. در من هیچچیزی وجود نداشت. خلأ کامل. و سالها میگذرد. که بههرحال در مسیر عشق و عاشقی افتادم و پیدا کردن زوج و جفت مناسب. که این هم منجر به یک سرکوب احساسی میشود به خاطر اینکه نارو میخورم یا دروغ میشنوم. در شرایطی که من با خلوص جلو رفتم بعد میبینم که آن خلوص به من جواب نداده است. برای خودم در یکگوشهای مینشینم.
زمانهایی هست که احساس نمیکنم میخواهم چیزی بهعنوان شعر بنویسم. مگر اینکه یک جرقهای در من زده بشود، یکچیزی یکجایی ببینم، یا یک کلمهای در نگارشی بخوانم و جرقهای بزند یا اتفاقی جایی افتاده باشد.
طنز و اهمیت آن
من نمیدانم که طنز و آن حس طنزگویی از کجا در من ایجاد شد. اما سه نویسنده برای من جاذبه ویژهای داشتند: یکی از آنها نویسنده آمریکایی «آرتور بوخوالد» بود. نوشتههایش را دوست داشتم و میخواندم. و شاید در طنزنویسیهایم کمی از او تأثیر گرفته باشم. دیگری کتابی بود از «ویل کاپی» با ترجمه «نجف دریابندری» به نام «چنین کنند بزرگان» که وارونه هم نوشته بود. بسیار طنز قشنگی بود. و دیگری نویسنده ترک «عزیز نسین» بود. کارهای ایشان را هم خیلی دوست داشتم، میگشتم، پیدا میکردم و میخواندم. زمانی هم طنز «عبید زاکانی» مدتی مونس شبهای ما قبل از خواب بود. عبید زاکانی از مبارزان زمان خودش بود. طنزهایش همه مبارزه و اعتراض هستند؛ ولی طنز نیز هستند. لذا آدم خندهاش میگیرد. این همان چیزی است که ما در تصوف داریم.
شعری که دیر عیان شد
من در زندگیام هیچوقت به فکر تظاهر نبودم. تعداد زیادی از شعرهایی که توی این کتاب هست، بهمرور چاپ شده است. منتها نه بهصورت کتاب. مثلاً بخش عمده «دفتر امروز»، از بیست سال پیش در «صوفی» لندن چاپ شده است. مقالهها یا قصههای عرفانی همه در صوفی چاپ شدند. ولی بهصورت کتاب بیرون نیامدند. برای خودم هم سؤال هست. خیلی از دوستان حاضر و غایب شعرهایشان به پانزده، بیست صفحه میرسد. یک دفتر شعر چاپ میکنند. من هیچوقت این حال را نداشتم. تا بالاخره گفتیم و آقای درخشان اصرار کرد و اصرار کرد و گفتیم باشد.
فعالیت فرهنگی پس از مهاجرت
از نظر فضای فرهنگی در ایران و اینجا. در ایران به علت شغلم فعالیت فرهنگیم بهصورت اجتماعی نداشتم. تنها در دوران دبیرستان. آن زمان ما فعالیتهای فرهنگی داشتیم که جلسات ماهانه داشتیم شعر و قصه و … میخواندیم. بعدازآن من دیگر در فضای فرهنگی نبودم. کانونی بود بنام کانون دانشوران، در خاطرم نیست که هفتگی جلسه داشتیم یا ماهانه، شخصیتهایی میآمدند ادبی، اقتصادی و سیاسی سخنرانی میکردند. و خیلی کانون خوبی بود. من همیشه با یکی دو تا از دوستانم به این جلسات میرفتیم. ولی فعالیت فرهنگی بهصورتی که در جامعه باشد در ایران نداشتم. امکانش برایم فراهم نبود نمیتوانستم.
وقتیکه مهاجرت کردیم و آمدیم اینجا بحران اقتصادی شدیدی در کانادا بود. به هر دری که میزدم هیچ نوع کاری نمیتوانستم بگیرم. بهعنوانمثال بگویم من دنبال کاری بودم که درخور توانم باشد. به همه فروشگاههای بزرگ برای فروشندگی مراجعه کردم. به تمام عکاسیهای شهر که فیلم و عکس یا چاپ میکنند یا میفروشند تقاضا دادم. به تمام کتابفروشیها مراجعه و تقاضا دادم. و همه جوابها منفی بود. این شرایط میتوانست باعث مرگ انسان شود. ولی خب ایستادیم. بعد فرصتی پیش آمد که با دو سه نفر از دوستانی که از نظر ادبی مایهای داشتند، بهمرور آشنا شدیم. جلسات فرهنگی به نام «شبهای واژه» یکبار درست کردیم. آن شبهای واژه فرصتی بود که آدم کمی دقدلِ غربت را خالی کند. و کمکم چنان محتوای این شبها گسترده شد که تئاترهای کوتاه دهدقیقهای در آن گذاشتیم. قصهخوانی و شعرخوانی داشتیم. بخصوص من خیلی تلاش میکردم که کسانی که شناخته نشدهاند و جوان هستند را بیاوریم خود و شعرشان را معرفی کنیم. جلسات بسیار موفقی بود. چندین سال ادامه پیدا کرد. و ۳۰۰ نفر میهمان داشت.
اینها مقدمه فضای فرهنگی تورنتو شد. آن زمان ایرانیان هنرمند و جوان زیادی به تورنتو نیامده بودند اما الان جلسات فرهنگی از انواع مختلف بسیار زیاد شده است. و اینها یک مقداری باعث پروبال دادن به روح ما شده است. ما هم با آنها هستیم و کار میکنیم. و آنها به ما انرژی میدهند.
برنامههای پیشرو
اگر توانم اجازه دهد و زمان کافی داشته باشم تصمیم دارم نوشتههای پرکنده را مجموع کنم: مقالههای طنز یک دسته و نیز داستانهای طنز کوتاه که قبلاً بهصورت هفتگی چاپ شده. آنها باید تنظیم بشوند و برنامه بعدی این هست که گلچینی از مطالبی که در صوفی نوشتم و در صورت قابلچاپ بودن جمعآوری کنم. ی امیدوارم که بتوانم در مدت یک سال جمعوجورشان کنم و برای چاپ آماده کنم.
ارسال نظرات