نویسنده: فرشید ساداتشریفی، دانشگاه مکگیل
(farshid.sadatsharifi@mcgill.ca)
۱. احسان یارشاطر نامِ منفردی است، منحصربهفرد و بینظیر. هرچه لقب قبل از نامش بنهند، از استاد و دکتر و پروفسور تا «یار پرتوان ایرانشناسی و ایرانشناسان»، اداکنندهٔ حق آنی که بود، نیست. سپتامبرِ لعنتی او را از ما گرفت. از کهولت بود یا غصهٔ خانهنشینشدن یا چه؟ نمیدانم. حالا او که در کالیفرنیا درگذشته، کجا به خاک میرود؟ این را هم نمیدانم.
این یارِ شاطرِ ایرانِ فرهنگی، جمعِ مبارکِ بسیاری نیکیها بود: ابتکار با پایانبینی، دقت علمی با پشتکار و مدیریت با جامعیتِ کمنظیر که نه، بینظیر. او «نهاد»ی بود که آدمها را برای اهداف بزرگ منسجم و مجموع میکرد و تجلیاش میشد یادگارهای ماندگار. در زمرهٔ دُرهایی چون «بنگاه ترجمه و نشر کتاب»، «راهنمای کتاب»، «دانشنامهٔ ایران و اسلام»، «مجموعهٔ ایرانشناسی کلمبیا» و «دانشنامهٔ ایرانیکا».
۲. احسان، احسان و لطفِ روزگار بود در حق ایرانشناسی. فرزند هاشم و روحیه. در ۱۲فروردینِ ۹۸ سال پیش، همدان را و جهان را به آمدنش آراست. روزگار با او سرِ سازش نداشت و مادر و پدرش به توالی و در فاصلهای کم رفتند: در یازهسالگی و دوازدهسالگیاش. با یاری داییاش، مهدی میثاقیه که از فرهنگپروران و خیّران بود و صاحب استودیو میثاقیه و بنیانگذار بیمارستان میثاقیه، برای تحصیل به تهران رفت.
او ۲۱ساله بود که آزمون رشتهٔ ادبیات فارسی دانشگاه تهران را با رتبهٔ اول پشت سرگذاشت و دریافت مدال علمی و دانشنامهٔ ممتاز، نشانه و طلیعهٔ برجستگیهایش بود.
۳. تنها ۲۵ سال داشت که از پایاننامهای دشوار و بهنسبت جامعی با عنوان «شعر فارسی در نیمهٔ دوم قرن نهم» به راهنماییِ علیاصغرخان حکمتِ شیرازی دفاع کرد و همان سال، با بورسیهٔ تحصیلی «شورای فرهنگی بریتانیا» راهسپار انگلستان شد. در آنجا و پس از آشنایی با والتر برونو هنینگ، بهجای رشتهٔ تعلیم و تربیت، که به سودای آموختنش سفر کرده بود، کمرِ همت به یادگیری فرهنگ، زبانها و ادبیات باستانی ایران بست و در ۱۳۳۱ ش م دورهٔ کارشناسیارشدِ مرتبطی را در دانشگاه لندن به پایان رساند.
۴. در پی بازگشت به وطن، به پژوهشهای میدانی و عملی در سپهرِ دامنگسترِ گویشها، لهجهها و زبانهای ایرانی پرداخت و در ۲۹سالگی از رسالهٔ دکتریاش «زبان تاتی جنوبی» که آن را بهسرپرستی هنینگ نوشته بود، دفاع کرد.
۵. تا جایی که میدانم، پس از بازگشت از لندن، «در یکصدوبیستونهمین جلسهٔ شورای دانشکدهٔ ادبیات» در اردیبهشت ۱۳۳۲ «صلاحیت آقای دکتر احسانالله یارشاطر برای دانشیاری کرسی زبان اوِستا و فارسی باستان» به تأیید و تصویب رسید.
۶. بهار ۱۳۳۷ بود که شورای دانشگاه تهران پذیرفت «آقای دکتر احسان یارشاطر، دانشیار دانشکدهٔ ادبیات، برای تدریس زبان فارسی و فرهنگ و ادبیات ایران در دانشگاه کلمبیا برای مدت یکسال به امریکا بروند.» گزارش او از مأموریت یکسالهاش در دانشگاه کلمبیا، خطاب به رئیس وقت دانشکدهٔ ادبیات، خواندنی و آینهای از کوشش و جامعیتِ آمیخته با فروتنی اوست:
«موادی که تدریس آنها برحسب دعوت دانشگاه کلمبیا در سال تحصیلی گذشته بهعهدهٔ اینجانب گذاشته شده بود، عبارت بود از: ۱. متون ادبی فارسی؛ ۲. تاریخ فرهنگ و تمدن ایران پس از اسلام؛ ۳. میراث ایران. همهٔ این مواد متعلق به دورههای بعد از لیسانس بوده، از این میان درس تاریخ فرهنگ و تمدن ایران در دورههای اسلامی بیش از سایر دروس دانشجو داشت. پس از آن، درس متون ادبی فارسی بیشتر مورد توجه قرار گرفت. گذشته از دروس مزبور، تدریس قسمتی از درس «زبانها و مردم اتحاد جماهیر شوروی»، یعنی زبانها و مردم ایرانی اتحاد جماهیر شوروی، بهعهدهٔ بنده قرار داشت. برحسب حُسن ظنِ برخی از اولیای دانشگاه کلمبیا و همچنین توجه خاص دانشگاه مزبور به فرهنگ و زبان و تمدن کشورهای خاورمیانه، از اینجانب دعوت شد که سال آینده نیز، در صورت تصویب شورای دانشکده، به تدریس مواد فوق و همچنین زبان فارسی باستان (دستورزبان و تفسیر کتیبههای هخامنشی) و زبان پهلوی (آثار زرتشتی و مانوی) بپردازم. در نیویورک انجمنی از دانشجویان ایرانی و سایر دوستداران فرهنگ و تمدن ایران تشکیل شد. مظاهر فرهنگ و هنر و ادبیات و تمدن ایران موضوع بحث جلسات آن بود و رویهمرفته جلسات آن بیتوفیق نبود. در مدت اقامت خود در امریکا اینجانب کوشیدم تا در برآوردن انتظار دانشگاه کلمبیا و شناساندن فرهنگ و تمدن ایران و معرفی وجوه مطلوب کشور خود در حد مقدور کوتاهی نشود و نمایندهٔ نادَرخوری از دانشگاه تهران نباشم. اما جز مدّعیِ کوشش در این باب نیستم.»
۷. دانشگاه کلمبیا قدرشناسِ این گوهر بود و قراردادش با سمتِ «دانشیار مهمان» را یک سال دیگر نیز تمدید کرد و در این اَثنا توفیقِ دیگری برای ایرانشناسی رخ نمود: بنیادگذاریِ کرسی «هاکوپ کورکیان» در ایرانشناسی و دعوت از یارشاطر برای حضور در آن که خبرش در مجلهٔ دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران چنین بازتاب یافت:
«دانشگاه کلمبیا از چندی پیش درصدد تأسیس کرسی مستقلی برای مطالعات ایرانی (زبان و ادبیات فارسی، تاریخ ایران، زبانها و ادبیات پیش از اسلام) بود. در سال جاری، این منظور صورت عمل به خود گرفت و کرسی مذکور تأسیس یافت. برای تصدی کرسی مذکور، دانشگاه کلمبیا از آقای دکتر احسان یارشاطر استاد زبانهای فارسی باستان و اوستایی دانشکدهٔ ادبیات دعوت نمود و با تصویب شورای دانشکده و مقام ریاست دانشکدهٔ ادبیات، آقای دکتر یارشاطر بدین منظور قریباً به امریکا مسافرت خواهند نمود.»
۸. ناگفته پیداست که بهموازات نشر کتب و مقالات و متون فارسی، یارشاطر چندین مقاله نیز به انگلیسی تألیف کرد که کوششهایش دربارهٔ لهجههای خلخالی و تاتی کجل، نوروز، ادبیات فارسی جدید فارسی (در ۵۰ سال اخیرِ منتهی به زمان تألیف) و نیز شراب و شرابنوشی، هنوز هم که هنوز است زبانزد ایرانشناسان است و من بهعینه رونقِ آنها را اینجا در مکگیل شاهدم.
۹. اما در ذهن منِ ادبیاتی و ویراستار، یارشاطر با کوشش بینظیر دیگری نیز پیوند خورده: به سال ۱۳۳۳ و پس از بازگشت از لندن، «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» با درایت و دوربینیِ خاص او بنیان نهاده شد و بستر مجموعههایی بیبدیل شد، مثلِ «متون فارسی»، «ایرانشناسی»، «آثار فلسفی»، «ادبیات برای جوانان» و «ادبیات خارجی». این انتشارات سرجمع خواندنیهای آموزنده برای اکثر سنین از کودکان تا کلانسالان را هم با محتوایی غنی و هم در شکلی برازنده عرضه کرد و این شکل پدید نیامده بود، مگر با ساماندادن به دو فن «ویرایش» و «کتابپردازی».
خودِ او در گزارشی که در آذر ۱۳۳۴ برای مجلهٔ یغما از کارنامکِ بنگاه ترجمه و نشر کتاب نوشته میگوید:
«اغراق نیست اگر گفته شود که این مؤسسه خود دانشگاهی است سیّار که همگان از آن انتفاع و سود توانند برد و به حقیقت باید از اقدامی بدین پایه مؤثر و مفیدِ همهٔ فارسیزبانان جهان، ممنون و سپاسگزار باشند.»
۱۰. باری، مجموع اوضاعواحوال به سمتی رفت که او بارِ دیگر به رفتن فکر کند. البته رفتن از ایران برای او اصلاً و ابداً ساده نبود، چنانکه در مصاحبهای گفته است:
«بیاندازه دشوار بود. آن زمان من از شرایط زندگی و کار خودم در ایران راضی و خوشحال بودم. «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» را تأسیس کرده بودم که موفقیتش برایم خیلی مهم بود. بار او ل که به انگیزهٔ یکسال تدریس به امریکا رفته بودم، ایرج افشار که در ادارهٔ «انجمن کتاب» و مجلهٔ «راهنمای کتاب» با من همکاری نزدیک داشت، بنگاه ترجمه و نشر را نیز در غیاب من اداره کرده بود و بعد از بازگشتنم به ایران، تصدی مدیریت بنگاه و مشتقات آن برایم مهمتر و خوشایندتر از تصدی کرسی ایرانشناسی در دانشگاه کلمبیا به نظر میآمد. از طرف دیگر چندان علاقهای به ترک ایران و ساکنشدن در یک کشور دیگر نداشتم. میان این فکرها و تردیدها، با رئیس دانشگاه تهران، دکتر جهانشاه صالح، اختلافی اداری پیداکردم و به نظرم رسید شاید در آمریکا مجبور نباشم این اندازه درگیر کارهای اداری شوم و بتوانم بیشتر بر پژوهشهایی که دوست دارم، تمرکز کنم. از ایرج افشار خواستم نظارت بر بنگاه ترجمه و نشر و انجمن کتاب و راهنمای کتاب را به عهده بگیرد. پذیرفت و من با خاطری آسوده به دانشگاه کلمبیا منتقل شدم.»
۱۱. با چنین بینشی، ذهن توانمند و عاقبتبینِ یارشاطر، رضا داد که از ۱۹۶۱ در نیویورک مستقر شود و گرچه تا ۱۳۵۷ ارتباطی نزدیکی با ایران داشت و با همهٔ مشقّات بر کار نظارت میکرد، باری، بهشکل طبیعی بیشتر و بیشترِ توش و توان خویش را در راه خدمت به دانشگاه کلمبیا و گسترش دامنهٔ ایرانشناسی در خارج از ایران، بهخصوص امریکا خرج کرد.
دیری نگذشت که درخت بارآور وجود یارشاطر، بهمدد بلندیِ طبع و همت، و راسخبودن عزم و حضور در اقلیم تازه به ثمر نشست و در سال ۱۹۶۷ «مرکز ایرانشناسی دانشگاه کلمبیا» را تأسیس کرد. مرکزی که بهسرعت برقوباد، هم پشتوپناه ایرانشناسی شد و هم عماد و امیدِ آن. نشر کتب دنبالهدار که ذهن هدفمندِ یارشاطر آن را از ایران مزیده و آزموده بود، در آنجا هم پیگرفته شد و سلسلهدفترهایی پربرگوبار مثل «ادبیات معاصر ایران»، «ایرانشناسی»، «تاریخ ادبیات فارسی»، «گفتارهای ایرانشناسی کلمبیا»، «متون فارسی»، «میراث ایران» و «هنر ایران» کمکی شایان و گنجی شایگان بود که به مجموعهکتابهای مرجع انگلیسیزبان دربارهٔ ایران افزوده شد و ماند و درخشید.
۱۲. اوجِ این بارآوری اما، به باور همگان، «ایرانیکا» بود و هست، که فقط و فقط با کیمیای یارشاطر عملی بود. این کارِ بنیادین را من بهشخصه در درسِ مرجعشناسی دورهٔ دکتری در محضر دانشیِ استادم دکتر اکبر نحوی شناختم و از ایشان آموختم که ایرانیکا ادامهٔ «دانشنامهٔ ایران و اسلام» بوده است.
نیکبختانه، آنلاینبودنِ ایرانیکا آن را مرجعی بیهمال از دقت و اصالت و مرجع برای جویندگان انواع دانستنیهای معتبر و مستند در ادب و تاریخ و تمدن و فرهنگ ایرانِ فرهنگی ساخته و البته امیدوارم سرپرستانِ جدید آن مجموعه هم توشوتوان ادامهٔ کار را داشته باشند و نگذارند ناتمام بماند و هم پیشنهادهایی راهگشا مثلِ این یادداشتِ فیسبوکیِ محمود فرجامی را جدی بگیرند:
«یارشاطر آنقدر بزرگ هست و آنقدر کارهای عظیم کرده که فکر نکنم نیازی باشد من در وصفش چیزی بنویسم. ولی بگذارید بهمناسبت درگذشتش این را بگویم که «ایرانیکا»، یکی از بزرگترین دستاوردهای او (سرویراستار و مدیر پروژه)، روی وب تقریباً عقیم مانده. چرا؟ چون تقریباً هیچکس نمیتواند مداخل آن را سرچ کند! بهجز انگشتشماری اهل فن واقعاً چه کسی میتواند MĪRZĀ FATḤ-ʿALĪ ĀḴŪNDZĀDA را تایپ (یا حتی بدون قلم و قلممو و سُمبه و چکش، حک) کند؟!
عدمتوجه به آوانگاری «معمول و کاربردی» یا حتی قراردادن آوانگاریها معمول در کنار چیزی که هست (کاری بسیار ساده)، باعث شده عموم کاربران اینترنت از دسترسی به مداخل این دانشنامه محروم بمانند.
البته منظورم از محرومیت، عدم مطلق دسترسی نیست. اتفاقاً این است که وقتی مداخل ایرانیکا به رایگان بر روی وب قرار داده شده (iranicaonline.org) چرا با یک سهلانگاری / لجبازی / کژسلیقگی امکان دسترسی به آن از طریق موتورهای جستوجو گرفته شده؟ طبیعی است وقتی من نتوانم با صفحهکلیدم چیزی را تایپ کنم، جستوجویش هم نمیتوانم کرد…
حالا که آقای یارشاطر درگذشته شاید برقراری ارتباط بین هزاران هزار پژوهشگر و دانشجو با یکی از ارزشمندترین و پرزحمتترین کارهای او، قدردانی ارزشمندی از ایشان باشد که دوستان و همکارانش در ایرانیکا میتوانند بهراحتی انجام دهند. (اگر هم خیلی سخت است دسترسی بدهند خود من عرض یک هفته همه مداخل را اصلاح میکنم. خوشبختانه صفحهکلید سالمی دارم!)»
۱۳. از فیسبوک نقل کردم. هر کدام از شبکههای اجتماعی را که باز میکنم، میبینم هر کس در رشتهٔ خودش، از رود جاری وجودِ او آب برداشته. مثلاً جناب رضا فرخفال که دل در گروِ جهان داستان دارد، از تحشیهنگاریِ استاد بر داستانش نوشته:
«یادم می آید داستان «برجی برای خاموشیِ» من را که خوانده بود، چند نکته بر آن نوشته بود. یکی از آن نکات دربارهٔ واژهٔ قلندر در آن داستان بود که هنوز نتوانستهام جواب درخوری برای آن ریزبینی استاد پیداکنم. با اینکه نوشتهٔ من داستان بود و نه نوشتهای تاریخی، اما سخت به زمینههای تاریخی ماجرا خودم را مقیّد ساخته بودم. یادش زنده باد که زبان و فرهنگ ایران به جانش بسته بود.»
یا زبانشناسِ برجسته، بهروزخانِ محمودیبختیاری، از اهمیت یارشاطر در جهان زبانشناسی:
«من زبانشناسی خواندهام و عشق ادبیات دارم. نگاه من به استاد یارشاطر هم از همین روزنه است… اینقدر میدانم که یارشاطر عالِمی بزرگ بود و مرد کارهای بزرگ. عمرش به نشر مقالهٔ علمیپژوهشی و ISI به یغما نرفت. مرد روزهایی بود که «جوهر دانش» اعتبار داشت و استادیِ کسی را با ماشینحساب از روی جدول اندازه نمیگرفتند… زمانی که از طرف دانشنامهٔ ۱۴جلدیِ «زبان و زبانشناسی» برای نوشتن مدخل «یارشاطر» دعوت شدم، شگفتزده شدم که او تنها ایرانیِ موجود در این اثر عظیم بود؛ کسی که نامش کنار غولهایی چون مکنزی، یاکوبسون، هنینگ، مورگنشتیرنه و بِیلی میآمد. برای نوشتن زندگینامهاش به آثارش رجوع کردم و بهعینه دیدم که او آخرین دایناسور علمی نسل خود است. نسلهای بعدی آشکارا در سایهاش راه رفتهاند.»
۱۴. «حکمت تمدنی» بهگزینِ مقالههای یارشاطر بهکوششِ دکتر محمد توکلیِ طَرْقی است. اگر دستیابتان شد، بخوانیدَش و اگر نه، اینترنت را بگردید که پر شده و میشود از مقالههای خوبِ او. اگر ستایشهای مُردهپرستانه را قلم بگیریم که چند روزی است شروع شدهاند، میبینیم در قرنی که یارشاطر زیست، هم دوستان و دوستدارانش کم نبودهاند و هم دشمنانش. معالأسف، گروهِ دوم کردند آنچه کردند و باعث شدند او در جوابِ پرسش از اشتیاقش برای بازگشت به ایران، اینگونه دوپهلو و پرمعنا بگوید که: «وطن برای من جایی است که بتوان برای ایران کار کرد، نوشت، منتشر کرد و فرهنگ ایران را بهتر شناساند.»
بهنظرم حق مطلب را درباب این حبوبغضها نوشتارِ زیر از «سایهسار» ادا میکند و با آن، نوشتهام را پایان میدهم؛ بهامید روزی که یارشاطرها را بهجای تهدید و فقدان، فرصت و احسان ببینیم:
«تمام کسانی که در مرگ یارشاطر به او ادای احترام کردند، بر این اتفاق نظر بودند که او، بیاعتنا به فحاشیها و حواشیها، متمرکز و منضبط «کار» میکرد. کار و کار و کار. او تمام وجهۀ همّت خود را صرف خدمت به مملکتی کرد که دیری بود از آن رانده شده بود. رانده شدن سهل است، او حتی پیش از این که رسماً ناگزیر به ترک مملکت شود، از انواع و اقسام دهنکجیها و برچسبهای روشنفکران چپ و اسلامگرایان متعصب بینصیب نبود. اما او آدمی بود بیکینه و بیعقده، هدفمند و راسخ. او نیز میتوانست، مانند بسیاری دیگر، با ایران و ایرانی قهر باشد، به مملکتش پشت کند و در یکی از دهها رادیو و تلویزیونی که از بام تا شام در کار انکارند، به ایران و ایرانی ناسزا بگوید، اما چنین نکرد و، در عوض، کارها راند. فراتر ایستاد، فراتر، فراتر، فراتر. چنانکه خانلری فراتر ایستاد و نشنید که هدایت او را به طعنه خانلرخان خطاب میکند، یارشاطر هم نشنید آلاحمد او را بار قاطر میخواند و فروغی و بهار و دیگران هم وزوزهای شبهروشنفکرانه را نشنیدند و کارشان را کردند. اینها همه در روزگار خودشان متهم بودند که با دولت و دستگاه همپیماناند، از کی چقدر پول میگیرند، نوکر قدرتاند، عملۀ ظلماند و وزیر و وکیل. دیر نشد تا تاریخ خود نشان داد روشنفکر راستین که بود. خجل آن کس که رفت و کار نساخت.
در وفات یارشاطر افسوس نباید خورد. شاد باید بود که او بر زبانهای دراز و زمانۀ دشوار غالب آمد، احترام اندوخت، آموزگار نسلهای پس از خود شد، و بختیار بود تا سر و سرمایه را صرف معشوق یگانهاش کند: ایران.»
ارسال نظرات