معرفی کتاب کتاب درمان شوپنهاور نوشته اروین یالوم؛

غم‌نامه‌ای برای موقعیت انسانی

غم‌نامه‌ای برای موقعیت انسانی

یالوم در طول کتاب خواننده را با شیوه روان‌درمان‌گری و از جمله روان‌درمان‌گری گروهی آشنا می‌کند. بیشتر افراد گروه «نگرانی‌های وجودی» از جنس اگزیستانسیالیسم دارند و در جایگاه غم‌انگیزی از زیستن هستند.

 
 

نویسنده: اروین د. یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر قطره

نویسنده برای نشان‌دادن شخصیت و اندیشه و فلسفه شوپنهاور، شخصیتی را به نام فیلیپ می‌آفریند. فیلیپ کسی است که وسواس جنسی دارد و هرچقدر رابطه جنسی برقرار می‌کند، سیری‌ناپذی است. وی به روان‌درمان‌گری به نام جولیوس مراجعه می‌کند اما پس از سه سال به این علت که درمان نمی‌شود جولیوس را رها می‌کند. سال‌ها بعد، جولیوس به بیماری سرطان پوست دچار می‌شود و به یاد بیمارهای پیشینش و از جمله فیلیپ می‌افتد. با این پرسش که آیا توانسته است فیلیپ را درمان کند یا نه، او را می‌یابد. فیلیپ ادعا می‌کند که خود را با فلسفه شوپنهاور درمان کرده است و اکنون نیز خودش روان‌درمانگر شده است. جولیوس از او  خواهش می‌کند که در نشست‌های هفتگی روان‌درمانی‌اش شرکت کند تا روند درمانش را کامل کند.

یالوم در طول کتاب خواننده را با شیوه روان‌درمان‌گری و از جمله روان‌درمان‌گری گروهی آشنا می‌کند. بیشتر افراد گروه «نگرانی‌های وجودی» از جنس اگزیستانسیالیسم دارند و در جایگاه غم‌انگیزی از زیستن هستند. روان‌درمانی اگزیستانسیال بر دل‌واپسی‌های انسان تمرکز می‌کند. بر دل‌واپسی‌هایی که جنس‌شان در هستی آدمی ریشه دارد. دل‌واپسی‌هایی همچون دلهره برای مرگ، تنهایی، معنای زندگی، پوچی و آزادی (یالوم، ۱۳۹۵الف: ۱۹). روان‌درمانی اگزیستانسیال دلهره‌هایی را واکاوی می‌کند که در ژرفای تودرتوی آدمی پنهان است. «در پوسته‌ای از لایه‌های تودرتوی واپس‌زنی، انکار» (همان: ۲۱). از چشم‌اندازی دیگر، درمان‌گر اگزیستانسیال نیز باید این ویژگی را داشته باشد که همچون هر آدم دیگری سرچشمه‌های هراس اگزیستانسیال را آزموده باشد (همان: ۲۹). از این دید، یالوم در این اثر، شخصیتی را به نام جولیوس می‌آفریند. جولیوس روان‌درمانگر است. سرطان پوست دارد؛ بنابراین در موقعیت هراس اگزیستانسیال است.

شخصیت رنجور دیگر این کتاب، فیلیپ است. فیلیپ در این اثر نماینده شوپنهاور، فیلسوف سده نوزدهمی آلمانی، است. هرچند که شخصیت شوپنهاور برای یالوم بسیار ارزشمند است، در برابر اندیشه و فلسفه شوپنهاور موضع‌گیری می‌کند. «تردیدی نیست که شوپنهاور یک انسان‌گریز تمام‌عیار است. بدبین، متکبر و پنهان‌کار بود و با خوارپنداشتن دیگران آن‌ها را به بازی می‌گرفت» (یالوم، ۱۳۹۵ب: ۵۴۸). همچنین یالوم زندگی گروهی را پیشنهاد می‌کند، در حالی که شوپنهاور و نماینده‌اش در کتاب، فیلیپ، از جمع گریزان است. فیلیپ اهل بده‌بستان (تعامل) نیست. دوازده سال است که با کسی خوراک نخورده است. به‌سختی با دیگران ارتباط برقرار می‌کند. هنگامی که در نشست‌های روان‌درمانی گروهی است به چشم کسی نگاه نمی‌کند. فیلیپ همواره جمله‌های بدبینانه‌ای را از شوپنهاور بیان می‌کند: اگر به گورستان برویم و به سنگ گورها بکوبیم و از ارواح آرمیده در آن‌ها بپرسیم که دلشان می‌خواهد دوباره زندگی کنند یا نه، همه به‌اصرار پاسخ رد می‌دهند (همان: ۵۰۲).

در اینجا باید یادآوری کنم که شوپنهاور فیلسوفی به‌شدت بدبین است. تنهایی را به بودن در کنار آدمیان برتری می‌دهد. آدم‌ها را موجوداتی می‌بیند که به یکدیگر آسیب می‌زنند. از دید شوپنهاور آدم‌ها همچون جوجه‌تیغی‌اند که اگر به هم نزدیک شوند تیغ‌شان در تن یکدیگر فرو می‌رود. این داستان شوپنهاور «نگاه سرد و بی‌عاطفه او را به روابط انسانی آشکار می‌سازد: یک روز سرد زمستانی چند جوجه‌تیغی دست‌وپایشان را جمع کردند و به هم نزدیک شدند تا با گرم‌کردن یکدیگر از سرما یخ نزنند؛ ولی خیلی زود تیغ‌هایشان در تن آن دیگری فرو رفت و باعث شد از هم دور شوند» (همان: ۳۲۳). از این نظرگاه است که شوپنهاور انسان‌ها را محکوم به تنهایی می‌داند. پیشنهادش این است که اگر گرمای درونی خود را افزایش دهید می‌توانید از مردم دور شوید و از دیگران آزرده نشوید (همان).

از دید شوپنهاور، دیگران از شنیدن دشواری‌های زندگی ما د‌ل‌شاد می‌شوند. گفتن از این گرفتاری‌ها مردم را سرحال می‌کند. گویی شادی مردم در گروِ دلگیری‌های ماست: «یکی از راه‌های معدود سرحال‌آوردن مردم این است که درباره مشکلی که به‌تازگی گریبانتان را گرفته حرف بزنید یا بعضی نقص‌های شخصی‌تان را برایشان آشکار کنید» (همان: ۳۳۱).

شوپنهاور انسان را برابر با نیاز می‌داند. نیاز است که آدمی را به جنبش وامی‌دارد. بر پایه داستان اسطوره یونانی تانتالوس، پسر زئوس که در برابر پدرش ایستاد تا به‌علت بادسری‌اش به این شکنجه محکوم شود که برای همیشه برانگیخته باشد و هرگز ارضا نشود. شوپنهاور نیز، با رویکرد به این اسطوره عقیده داشت که «زندگی انسان تا ابد به حول محور نیازهایی که برآورده می‌شود می‌چرخد. آیا این برآورده‌شدن خوشنودمان می‌کند؟ افسوس که خوشنودی‌مان کوتاه است. تقریباً بلافاصله ملال از راه می‌رسد و بار دیگر به حرکت درمی‌آییم و به جلو رانده می‌شویم. این بار برای گریز از وحشت ملال» (همان: ۳۶۲). شوپنهاور این چرخه را تکاپویی سیری‌ناپذیر می‌داند که در درون همه انسان‌ها و نیز در درون طبیعت وجود دارد. این تکاپو را «اراده» می‌نامد. اراده‌ای وابسته به زندگی. برای زنده‌بودن.

از دید ساختار داستان‌نویسی این کتاب چندین ضعف دارد. از چشم‌انداز شخصیت‌پردازی، شخصیت‌ها در هنگام گفت‌وگوهای گروهی‌شان به خواننده شناسانده می‌شوند. با وجود این خواننده سرانجام نمی‌داند چشم‌ها و‌ موهای بعضی شخصیت‌ها و از جمله جولیوس چه رنگی است. چه رختی می‌پوشد. وزنش چه اندازه است. چه قدوقامتی دارد. در واقع نویسنده فقط برای توصیف نگرش جولیوس و دیگر شخصیت‌های داستان به رنج‌های زندگی کوشش می‌کند. این نکته به رویکرد اگزیستانسیالیست‌ها و ابزاری‌دیدن ادبیات برمی‌گردد و باید کتاب درمان شوپنهاور را «داستان‌جستار» یا «داستان‌مقاله»‌ نامید.

کتاب‌نامه:

یالوم، اروین د. (۱۳۹۵الف)، روان‌درمانی اگزیستانسیال، سپیده حبیب، تهران: نی، چ۸؛

 (۱۳۹۵ب)، درمان شوپنهاور، سپیده حبیب، تهران، قطره، چ۱۱.

ارسال نظرات