نوشتن قصه مشکلترین کار عالم است، همیشه این ترس وجود دارد که قصه ممکن است سر زا برود، اما دقت، حوصله، قدرت، ممارست و یادگیری فرخنده حاجیزاده بیپایان است و درنهایت سامان پیچیده و درونی رمان، اجری است که همت او تحویلش میدهد و من سالها در کارگاه شاهد نگران این همت بودم و نگران اینکه نویسنده چگونه قرار است در عرصه یک متن چهل یا پنجاههزار کلمهای نقشی از خود بهجا بگذارد و این نیازمند کشف بود. چگونه که یک زن باید مثل یک زن بنویسد، عاشق باشد، عشق نوشتن جزئیات را داشته باشد و به همهچیز بهصورت چیزهایی قابلنوشتن نگاه کند. راه دیگری برای فرخنده خانم جز غرق شدن در زیرزمین ذهن و زبان و ذهن زبان نبود و من شاهد این غرق شدن بودهام. تقریباً از اولین کلمهای که او به جد بر روی کاغذ آورده تا ناکجاهای دیگری که در سفر دورودراز بهسوی من گسیل کرده و همیشه من اول گذاشتهام و تماشا کردهام. معطل بوده، معطل کردهام و بعد دل سپردهام و بعد دیدهام که نگارش زنانه در حال شکلگیری است و شکل در حال زنانگی پذیری است و نوشتن هرقدر برایش مشکل تراشیده او همتش را برای حل مشکل بالا برده. هم در زمانی که برادر و فرزند برادر را به آن صورت خوفناک از دست داد و هم موقعی که با بیماری دستوپنجه نرم کرده، خونسردی در برابر زوال هم حدوحصری باید داشته باشد و هم موقعی که رنگپریده به ایثار نگارش تن در داده و هر چه باداباد گفته، موضوع این است. کسی که نگارش جزئیات نداند نویسنده نیست و من همیشه احساس کردهام که کشیدن صورت بهمراتب آسانتر از گره دو انگشت است و هیچکدام با آنیکی شباهت تام ندارد. نوشتن به این صورت دستوپنجه نرم کردن باحوصله و نگارش، مرگ تاریخ است. فرخنده خانم بیاعتنا به احوال ادبداران معاصر از هیچ جزء، شروع کرد و تمهیدات نگارش را به مطلب نهتنها تذکر داد که خود اصل تذکر را بهصورت یک تمهید درآورده و خواننده بهویژه زن باید به او اعتقاد و ایمان داشته باشد. چراکه سپاه جزئیات و حالت آدمها در راه است، فقط کافی است نوستالژی نگارش یقه طرف را بگیرد که میگیرد و قصه پشت قصه را تحویل خواننده دهد./ تورنتو، 6 ماه اوت 2003
ارسال نظرات