هم‌کلام با نیلوفر خوش‌زبان؛

رمانِ آتوود را ترجمه کردم از بس خواندنی و جذاب بود!

رمانِ آتوود را ترجمه کردم از بس خواندنی و جذاب بود!

نیلوفر خوش‌زبان می‌گوید: کتاب در سایت گودریدز جزء بهترین‌های آن ماه بود؛ رأی و نظر کاربران این سایت به نظرم قابل‌اطمینان است؛ از این گذشته، اسم مارگارت آتوود کافی است تا مطمئن باشی با اثر درخشانی طرفی.

نویسنده: فرشید سادات‌شریفی
 
گروه ادبیات هفته: نیلوفر خوش‌زبان، متولد 20 اسفند 1362 در تهران است. او که کارشناس ادبیات انگلیسی از دانشگاه علامه‌طباطبایی و کارشناس‌ارشد زبان‌شناسی از دانشگاه شهید بهشتی است، هم مترجم است و هم مدرس دانشگاه. ترجمه‌ی او از آخرین رمانِ مارگارت آتودد با نام بذرِ جادو هم در فاصله‌ای نسبتاً اندک از نشرِ نسخه‌ی انگلیسی، در اختیارِ فارسی‌زبانان قرار گرفت و هم از نظر کیفیت چنان مطلوب بود که به سرعت پرفروش شود. چندی پیش با او گفت‌وگویی را ترتیب دادیم که بهترین زمان نشرش اینک و در ویژه‌نامه‌ی ادبیِ آتوود است که در ادامه تقدیم می‌شود.

نخستین بارقه‌های رفتن به سوی ترجمه ...

من هم مثل عموم دوستان اهل قلم، از کودکی کتاب‌خوان بودم. مثل همه‌ی ادبیات‌دوست‌ها همیشه کتاب دستم بود و یک‌نفس می‌خواندم. این داستان ادامه پیدا کرد و برای تحصیل در رشته‌ی ادبیات انگلیسی وارد دانشگاه علامه طباطبایی شدم؛ چهار سال از بهترین سال‌های زندگی‌ام را آنجا گذراندم، عشق می‌کردم با کلاس‌ها… همان دوران شروع کردم به ترجمه‌ی مجموعه شعری از یک شاعر اهل یوگسلاوی، مجموعه شعری در مورد «جنگ.» با خود شاعر مکاتبه کردم و شعرهایش را برایم ارسال کرد… اما کار من به سرانجام نرسید. هنوز هم ترجمه‌ی ناتمام شعرها را دارم؛ اصلاً یادم نیست چرا نیمه‌کاره رهایش کردم.

بعد از دوران کارشناسی روی زبان‌شناسی متمرکز شدم. پیگیر کارهای پژوهشی و مقاله و… بودم. از پایان‌نامه‌ی کارشناسی ارشد دفاع کردم و دوباره وارد دانشگاه شدم، این بار برای تدریس. به دانشجوهای ترم اول و دوم رشته‌ی مترجمی درس‌های مقدماتی را آموزش می‌دادم. همان روزها بود که یکی از مجموعه داستان‌های پی. جی. وودهاوس را می‌خواندم و محض تجربه، یک پاراگراف از اولین داستان را ترجمه کردم؛ و همسرم ترجمه‌ام را خواند و تشویقم کرد، طوری که وسوسه شدم تا تهش بروم!

بعد هم آشنایی با آقای جاوید و آقای بنی‌فاطمه و چاپ کتاب و…

چرا انتخاب کردید این کار آتوود را ترجمه کنید؟

از بس رمان خواندنی و جذابی است!

کتاب در سایت گودریدز جزء بهترین‌های آن ماه بود؛ رأی و نظر کاربران این سایت به نظرم قابل‌اطمینان است؛ از این گذشته، اسم مارگارت آتوود کافی است تا مطمئن باشی با اثر درخشانی طرفی.

این را هم بگویم که همین اسم بزرگ، آتوود، بار روی دوش مترجم را سنگین‌تر می‌کند.. کما اینکه زبان نویسنده به‌قدری زیبا و شیرین است که نمی‌شد از خواندنش، و برگردانش به فارسی، لذت نبرد.

معرفی دیگر آثارتان:

اولین کتابی که ترجمه کردم «مردی که دو پای چپ داشت» اثر پی. جی. وودهاوس بود. یک مجموعه‌داستان طنز، خیلی دوستش دارم. غیرازآن، «مادربزرگ سلام رساند و گفت متأسف است» اثر فردریک بکمن؛ «شبح شوخ‌طبع» مجموعه‌ای کلاسیک از داستان‌های طنزآمیز درباره‌ی اشباح که دوروتی اسکاربورو گردآوری‌شان کرده؛ «سمفونی کفش‌ها» که زندگینامه‌ی خودنوشت فیل نایت، بنیان‌گذار شرکت نایکی، است و با همسرم، علیرضا، ترجمه‌اش کردیم؛ یک کتاب زیر چاپ هم دارم از دنیس لیهان، که رمان خواندنی و گیرایی است.

 اثر عضو نبودن ایران در میثاق جهانی مالکیت معنوی (کپی‌رایت) در ترجمه‌هایتان و به‌طور خاص این ترجمه چه بود و چه مشکلاتی آفرید؟

این موضوع بارها تکرار شده و برای همه‌مان آشناست: ترجمه‌های موازی از یک اثر، که سبب می‌شود ناشر و مترجم به بهانه‌ی ارائه‌ی «اولین» ترجمه از یک کتاب، شتاب‌زده عمل کنند و نتیجه‌ی این دستپاچگی در ترجمه‌ای که به بازار می‌آید به‌روشنی قابل‌مشاهده است.

من نهایت تلاشم را می‌کنم که با صبر و حوصله کار کنم و در این دام نیفتم. بعد از پایان کار، چندین بار کتاب را با وسواس می‌خوانم. دو بار دیگر هم بعد از تحویل به ناشر متن را با دقت بررسی می‌کنم. ولی درهرحال اگر مثل عرف رایج ترجمه‌های قانونی در سراسر دنیا که عمدتاً مترجم با نویسنده در ارتباط مستقیم است این امکان برای ما هم به‌صورت مستمر وجود داشت، طبیعتاً ترجمه‌ای دقیق‌تر و نزدیک‌تر به متن اصلی به دست داده می‌شد.

چه شد این اثر با نشری نوپا به بازار آمد اما استقبالی درخور دید؟

انتخاب نشر ستاک تصمیم آقای جاوید بود. خودم هم از کار با ناشر نوپا استقبال می‌کردم، البته با خاطرجمعی از این‌که استانداردهای حداقلی آقای جاوید هم بسیار بالاست و سخت‌گیر و سنجیده کار هستند. الآن هم حقیقتاً خوشحالم که کتاب را با نشر ستاک و با همراهی آقایان بوشهریان و جاوید بیرون آوردیم. چون در طول فرآیند تولید کتاب وسواس روی بخش بخش کار بسیار بالا بود و هیچ‌گونه فشاری از طرف ناشر برای به‌سرعت بیرون آوردن کتاب به هر قیمتی وجود نداشت.

در مورد استقبال البته امیدوارم با توجه به سطح بالای کار آتوود بیشتر از این‌ها دیده شود. کتاب فوق‌العاده‌ای است که با همه‌ی وجود خواننده را با خود همراه می‌کند.

بریده‌ای از کتاب

دو نفر از نگهبان‌ها به اتاق آمدند. انگار تمام مدت پشت در منتظر علامت ایستاده بودند تا داخل شوند، و فریاد فلیکس همان علامت بود. حالا که یادش می‌آید دلش می‌خواهد خودش را بابت آن رفتارهای قابل پیش‌بینی کتک بزند.

به نظر می‌آمد تونی از قبل با نگهبانی هماهنگ کرده؛ به‌هرحال آدم باکفایتی بود. مردها دو طرف فلیکس ایستادند. یکی سیاه‌پوست بود و یکی دورگه، با بازوهای ورزیده، دست‌به‌سینه، با چهره‌های بی‌حالت و نفوذناپذیر. تازه استخدام شده بودند. فلیکس هیچ‌کدام را نمی‌شناخت. درواقع آن‌ها هم فلیکس را نمی‌شناختند، بنابراین ارادتی هم به او نداشتند. دست‌نشانده‌های تونی بودند.

فلیکس گفت «این کارها لازم نیست.» تونی نیازی به جواب دادن احساس نمی‌کرد. شانه بالا انداخت و سری تکان داد، شانه بالا انداختن و سر تکان دادنی از روی قدرت. فلیکس را مؤدبانه اما با جدیت تا پارکینگ همراهی کردند. دست آهنینی کنار هریک از آرنج‌هایش در هوا تاب می‌خورد.

ارسال نظرات