بازیهای زبانی را میشود با همهجور آدمی و در همهرقم جمعی انجام داد: هم با خانواده، هم دوستان، هم بچهها، هم شاگردان و هم زبانآموزانِ دورههای تقویت مهارتهای زبانی. در ادامه، چند بازی زبانی را با هم مرور میکنیم؛ اگرچه مرور اینها بدون انجامدادنشان سودی ندارد!
واژهبازی با حرف پایان
یک نفر واژهای میگوید. نفرِ دیگر با حرف پایانیِ آن واژه، واژهای میگوید. باز نفرِ دیگر با حرف پایانی آن واژه، واژهای میگوید. تصور کنید که بازی مشاعره را این بار در حد واژهها انجام دهیم. خب، همه میتواند انجامش دهند و نیاز نیست شعر حفظ باشند.
هم دونفره میتوان انجامش داد و هم چندنفره. در این بازی، سرعتِ پاسخدادن مهم است و خیلی وقت نداریم فکر کنیم. فایدهٔ این بازی چیست؟ زندهشدنِ واژههای داخل انبار ذهن، آنهم بدون دادنِ بافت و بدون کاربردش در جمله. بله، تنها سرنخِ یادآمدنِ واژهها نخستین حرف واژه است.
برای اینکه این بازی را جالبتر کنید، کمی سختترش کنید: «حالا بیا در محدودهٔ خاصی واژه بگوییم. مثلاً فقط واژههایی بگوییم که در حوزهٔ علومانسانی باشد» یا «واژههایی بگوییم که سهحرفی باشد» یا «فقط واژههایی بگوییم که نقطه نداشته باشد» یا «تنها حق داریم اسم دختر بگوییم» یا… .
«بله و نه» برعکس
تمرکز ذهنیتان را با برعکسگویی تقویت کنید. یکیتان میشود پرسشگر و از دیگران سؤالهای بدیهی و راحت میکند. طرف هر جایی که باید بگوید «بله»، «نه» جواب میدهد و برعکس. شخصِ پرسشگر باید پُرحافظه و سرِزباندار باشد و به بازی «سرعت» بدهد تا پاسخدهندگان دستپاچه شوند و اشتباه پاسخ دهند. مزیت این بازی این است که ذهنتان تمرین میکند کلیشهها را بشکند و پاسخهای ازپیشآماده ندهد.
اما بیرحم نیز نباشید و پرسشهای منفی نپرسید. مثلاً پرسیدنِ سؤال «تو خِنگ نیستی»، اگر کمی شیطنت خرج کنیم، پاسخی دشوار دارد، حتی در حالت عادی و خارج از مسابقه! اگر بگوید «نه»، میتوان مچش را گرفت و گفت که جمله را نقض کردی و درنتیجه خِنگی! اگر هم بگوید «بله»، یعنی «بله، خنگ هستم!» حالا تصور کنید که همین پرسش را در مسابقهٔ برعکسگویی مطرح کنید. خب بیرحمانه است.
کنایهگویی
زبان فارسی در برخورداری از کنایه و ضربالمثل ممتاز است. ما هم با خیلیشان آشناییم و آنها را در ذهن داریم و مشکل ما «ندانستنِ» کنایه نیست؛ بلکه مشکل اینجاست که آنها را بهکار نمیبریم و برای بهیادآوریشان در موقعیت مناسب، حاضرذهن نیستیم. بازی کنایهگویی باعث میشود که به ذهنمان فشار بیاوریم و ضربالمثلها و کنایهها را به یاد بیاوریم تا از حافظهٔ غیرفعالمان به حافظهٔ فعالمان بیایند. این بازی را در کارگاههای «نگارش و زیبانویسی» انجام میدهیم و خیلی بازخوردِ مثبت از آن میگیریم.
دو گروه بشوید. هر گروه یک برگه کاغذ و یک خودکار داشته باشد. بعد بگویید که با واژهٔ «دهان» (یا دست، پا، آدم، شهر، خدا و…)، کنایه جمع کند و همه را بنویسد. هر کنایه و ضربالمثل و اصطلاح و شعری که «دهان» در آن به کار رفته است، قبول است. جملهٔ صریحِ غیرکنایی قبول نیست. برای نمونه، نمیتوانیم بنویسیم «دهانش بو میدهد»؛ زیرا کنایهای در کار نیست و واقعاً دهانش بو میدهد. ولی میشود نوشت «دهانش بوی شیر میدهد»؛ چونکه این کنایه است.
ده دقیقه وقت هست که دو گروه «هر» چه به ذهنشان میرسد، روی کاغذ فهرست کنند. این بازی همه را درگیر میکند و دهانهای اعضای گروه را به واگویه وامیدارد. خواهید دید! کلی هم صدای خندههای خواهید شنید؛ زیرا افراد به یادِ کنایههای غیربهداشتی میافتند!
سپس دو گروه جلوی هم میایستند. یک سخنگو از هر دو گروه تعیین میشود. برگه را جلوی چشم میگیرند و هر گروه یک کنایه میگوید. گروه دیگر هم یکی. همینطور یکییکی میگویند تا به جایی برسند که همهٔ کنایههای یک گروه تَه بکشد و گروه دیگر همچنان کنایه برای گفتن داشته باشد.
داستانِ همهگفته
نفر اول یک جمله میگوید که کششِ ادامهدارشدن دارد. نفر بعدی یک جملهٔ مرتبط با آن میگوید که داستان را یکپله جلوتر میبرد. نفر سوم، با افزودن یک جمله، داستان را ادامه میدهد و… . البته این بازی را دونفره هم میتوان پیش برد.
لازم نیست که جمله را ازنظر دستوری محدود کنید به یک فعل. در حد دو سه جمله هم قبول است. سود داستانگوییِ جمعی در هوشمندی آوردن جملههایی است که بتوان داستان را با آنها ادامه داد و جز نظم منطقی، سِیر داستان را از هم نگسلد. فایدهٔ زبانیاش هم یادآوریِ عبارتهای انتقالی و قیدهای لولاگونه است: «بعد، در این زمان، درنتیجه، بااینحال، از آنطرف، برمیگردیم به، ناگفته نماند و… .»
اگر جاهایی از داستان احساس کردید که همهٔ جملههای پیشنهادیِ افراد بیمزه و عادی است و داستان دارد یخ میکند، یک نفر تسهیلگر میتواند وسط بپرد و با جملهای هیجانزا و زمینهساز، در داستان چرخش و تحول ایجاد کند؛ مانند اینکه بگوید: «ناگهان صدای مهیبی از انبار به گوش رسید» یا «درخت شروع کرد به رقصیدن».
بازی چهارنفرهٔ شاه و دزد
روی چهار کاغذ بنویسید: شاه، وزیر، جلّاد، دزد. یعنی هر کاغذ یک اسم. بعد آنها را تا کنید تا کسی نتواند داخلشان را ببیند. هرکس کاغذی برمیدارد. وقتی همه برداشتند و از سِمَت خودشان باخبر شدند، شاه رو میکند به دیگران: «وزیر من کیه؟» اینجا وزیر کاغذش را به همه نشان میدهد. شاه میگوید: «دزد را پیدا کن.» وزیر از میان آن دو نفرِ دیگر یک نفر را «دزد» معرفی میکند. دو حالت دارد: اگر حدسش درست درآمد، شاه فرمان شکنجهای به آن یک نفرِ دیگر، یعنی جلّاد، میدهد و جلّاد هم دزد را شکنجه میکند؛ اما اگر حدس وزیر اشتباه بود، شاه میگوید: «به جلاد توهین میکنی؟!» و شاه به جلاد میگوید تا وزیر را تنبیه کند. البته پرواضح است که از «شکنجه» خبری نیست و نه از کارهای دردآور اما طنز مدنظر است: مثل بشینپاشو.
نمایش بداهه
چند نفر که شُدید، یک نفرتان زمینهای بدهد برای شروع نمایش. منظورم این است که موقعیتی مطرح کند برای آغاز نمایشی مبتدی و بداهه که با آن موقعیت، بتوان نقشهایی بین افراد تقسیم کرد و با هم پیش رفت. برای نمونه، یکی بگوید: «پنجشنبهشب قرار است برویم خانهٔ سارا و علی، برای اینکه آنها را آشتی بدهیم با مهرداد و مهین.»
بعد نقشها را تقسیم کنید و نمایشِ بداهه را شروع کنید تا ببینید به کجا میرسید. میتوان فقط زبانی پیش رفت، انگار که نمایش رادیویی است. همچنین میشود بلند شد و حرکتهایی در نمایش اجرا کرد. قول میدهم که اگر گرم درگیرش شوید، پس از یک جلسه اجرا، بخواهید ادامهاش بدهید. خب در دیدارِ بعدیتان، فصل بعدیِ داستان را پی بگیرید و باز ببینید به کجا خواهید رسید.
بهرهای که از این نمایش میبرید، بهجز تمرین مبتدیِ نمایش، پرورش قدرت تخیل است. همچنین، حواستان را جمع میکنید که منسجم و حسابشده عمل کنید. چه تمرینهایی بهتر از این!
ارسال نظرات