آیا امید در میان ما ایرانیان تجلی خاصی دارد؟

آیا امید در میان ما ایرانیان تجلی خاصی دارد؟

اگر امیدِ اجتماعی برای ما متصور باشد، چه شکلی دارد یا به قولِ هراری چگونه تخیلی‌ست؟

 

سخنرانی ادبی مهران راد برای دوسالگی «سَماک»

مهران راد، ادب‌پژوه ساکن اتاوا

بر اساسِ کتابِ پرسروصدای «انسانِ خردمند» یووال نوح هراری، Cognitive revolution یا همان انقلابِ شناختی زمانی در بشر اتفاق افتاد که دسته‌های آدمیانِ ابتدایی در چیزی حدودِ هفتادهزار سال پیش یاد گرفتند که یک تخیلِ مشترک برای گروه بسازند و برپایهٔ آن بتوانند مفهومِ «ما» ی اجتماعی را خیلی از آنچه پیش از آن بود و بویِ غریزه می‌داد بزرگ‌تر و پایدارتر کنند. چنین تخیل‌هایی ابتدا احتمالاً خیلی ساده مثلاً از جنسِ روحِ قبیله بودند و بعدها پیچیده شدند و نهایتاً در سه شکلِ «پول، دین و امپراتوری» در ابعادِ غول‌آسایی بروز کردند. برایِ این‌که بفهمیم هراری چه می‌گوید باید کتاب را بخوانیم اما عجالتاً من اینجا متناسب با تولدِ سماک این نتیجه را استخراج می‌کنم که مفهومِ امیدِ اجتماعی چیزی جز همین تخیل نیست و در میانِ ایرانیان هم باید قاعدتاً شکلِ خاصِ خودش را داشته باشد. این مقدمه همین‌جا باشد تا مقدمهٔ دوم را عرض کنم:

در برنامهٔ پرگارِ بی‌بی‌سیِ فارسی همین اواخر بحثِ امیدِ اجتماعی میانِ ایرانیان مطرح شد و دو مهمانِ فاضلِ برنامه آقایان بهتویی و ثابتی به شرحِ آراء خود در این زمینه می‌پرداختند. بهتویی می‌گفت ما امیدِ را در سه سطح می‌توانیم بررسی کنیم در سَطحِ افراد، اجتماعاتِ کوچک و در سطحِ ملی. وی معتقد بود که امیدِ اجتماعی در سطحِ ملی وجود ندارد اما در سطحِ متوسط و میانی قابل‌مشاهده است. در مقابل ثابتی معتقد بود که مادامی‌که گروه‌های اجتماعی بیرونِ از منافع خود مطالباتی ندارند از امیدِ اجتماعی نمی‌توان سخن گفت. «اجتماعاتِ نقطه‌ای» باید از منیّت خارج شوند و به یک «ما» تبدیل شوند تا امیدِ اجتماعی ملاحظه شود.

مقدمهٔ سوم. همایونِ کاتوزیان و خیلی‌های دیگر معتقدند که تاریخِ ما تاریخِ ناپایداری‌هاست. سرگذشتِ سیاسیِ و اجتماعیِ ایرانیان قصهٔ دردناکِ ساختنِ چیزهایی بوده که نپاییده است. اسلامیِ ندوشن می‌گوید ایران مثلِ مریضی‌ست که در بسترِ خویش صدها بار مرده و همین‌که بازماندگان از نفس‌کشیدنش مأیوس شده‌اند دوباره غلطی خورده و باز بیمارداران را امیدوار کرده است. ضرب‌المثل‌های ما پر است از ناپایداری: سیبی که هزار چرخ می‌خورد، به ما می‌گوید: چو فردا شود فکرِ فردا کنیم:

اکنون پس از ایرادِ این سه مقدمه از شما می‌پرسم اگر امیدِ اجتماعی برای ما متصور باشد، چه شکلی دارد یا به قولِ هراری چگونه تخیلی‌ست؟

مقدمهٔ سوم به ما می‌گوید که ما باید درمجموع آدم‌های ناامیدی باشیم. وقتی به تاریخِ ادبیاتمان نگاه می‌کنیم. مخصوصاً بروزِ تصوف و شکوفاییِ آن در این حجمی که داشته این امر را تأیید می‌کند. این‌که جهان گذراست و چیزی برای تکیه کردن ندارد. بقولِ سعدی

نه بر باد رفتی سحرگاه و شام

سریرِ سلیمان علیه‌السلام

ندیدی در آخر که بر باد رفت

خنک آن‌که با دانش و داد رفت

اینکه یکی از مهم‌ترین خصوصیات معشوق بد عهدی‌ست:

تکیه‌بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد

یا:

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

یا:

تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی

این‌که تصویری که ما از جهان می‌بینیم سراب و فریب است:

شیوهٔ چشمش فریبِ جنگ داشت

ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

این‌ها را بگذارید کنار صدهزاران بیت و عبارتی که ادبایِ ما مستقیماً دربارهٔ ناپداریِ عالم گفته‌اند و ازجمله به ویرانیِ مالِ وقفی به نامِ دل اشاره کرده‌اند.

اگر ما این سرِ طیف را ببینیم و طرفِ دیگرش را نبینیم باید به این نتیجه برسیم که ایرانی وجود ندارد و آنچه مانده توهمی از فرهنگِ مشترک است که تصادفِ روزگار آن را در یک حیطهٔ جغرافیایی به‌صورت یک بستهٔ مستعّدِ انفجار حفظ کرده است.

سرِ دیگرِ طیف اما ما را همبسته و امیدوار می‌کند. ما خود را همچنان در ضمیرِ خویش نگهبانِ آتش تصور می‌کنیم. کرمانیان هنوز بجای «مواظب / مراقب» از کلمهٔ «آتورپان» و به‌صورت هادربون استفاده می‌کنند. نگهبانانِ آتش آموخته‌اند که وقتی آتشِ بزرگ خاموش می‌شود هر کسی باید یک شعلهٔ کوچک داشته باشد. این همان تخیلی‌ست که هراری از آن سخن می‌گوید و کلیدِ همان امیدی‌ست که پرگارِ بی‌بی‌سی به بحث گذاشته است.

تجلیِ ملموسِ این نوع امید بینِ گروه‌های مهاجر آشکارتر است. با جداشدن از وطن تقریباً همهٔ ایرانیان به‌نوعی درگیری با این آتشِ کوچک مبتلا می‌شوند. سماک و پروژه‌های مشابه به سماک خیلی خوب این آتش‌ها را جذب می‌کنند.

اینجاست که به راز اهمیتِ «شمع» در ادبیاتِ فارسی پی می‌بریم. شمع یعنی انسانِ ایرانی که شعله‌ای کوچک با خودش حمل می‌کند. در شعرِ فارسی هیچ شیئی به‌اندازهٔ شمع خصوصیتِ انسانی ندارد:

شمع می‌سوزد؛

شمع می‌خندد؛

شمع اشک می‌ریزد؛

یارِ شیرینی به نامِ عسل دارد؛

بارِ فراق می‌کشد؛

زبان دارد؛

می‌میرد؛

کشته می‌شود؛

هم‌نشین طبقاتِ مختلفِ اجتماعی می‌شود؛

نقصان و کمال دارد؛

پرده‌در است؛

و خلاصه این‌قدر خصوصیتِ انسانی دارد که یواش‌یواش با آدمی اشتباه می‌شود:

میانِ گریه می‌خندم که چون شمع اندرین مجلس

زبانِ آتشینم هست اما در نمی‌گیرد

همهٔ این‌ها را گفتم که بگویم درود می‌فرستم به سماک و شمع‌هایی که در آن می‌سوزند.

ارسال نظرات