استاد راهنما یا عریانِ ایکبیری؟ مسئله این است!

استاد راهنما یا عریانِ ایکبیری؟ مسئله این است!

استاد راهنمای دوره دکترای من در سوئد، علاقه خاصی داشت دانشجوی بین‌المللی بگیرد. البته دانشجوی سوئدی هم داشت، اما تا دلت بخواهد از سریلانکا و مکزیک و ایران و هندوستان و روسیه و کرواسی هم دانشجو می‌گرفت. اسمش را هم داده بود به همه آن زبان‌ها روی دفتر کارش بنویسند.

 

گروه ادبیات هفته: خاندان بزرگ «کمالی سروستانی» برای شیرازی‌ها بسیار شناخته‌شده‌اند. این خاندان –مثل هر خاندان عریض‌وطویل دیگری-، هم ژن خوب دارد و هم ژن بد. از قسمت بدش (که غالب هم نیست) اگر بگذریم، سه برادر هنرمند و دانش‌دوست، آرام (موسیقی‌دان)، آرش (فیلم‌ساز مستقل) و ایمان (آکادمیسین و فعال اجتماعی) از بخش‌های نیک و درخشان این خانواده‌اند. آرش را احتمالاً به خاطر فیلمش در باب بهروز بوچانی و پرونده مفصل هفته بشناسید. آرام هم موسیقی‌دان است و اما ایمان: او که نویسندهٔ این مطلب چندبخشی است، علاوه‌بر همهٔ کمالات، دستی هم در طنز دارد و با لطف بسیار به من و هفته: متن را برای نشر فرستاده با این تقدیم‌نامچه: «به دوست عزیزم فرشید سادات شریفی تقدیم می‌کنم که در گروه ادبی سماک مونترال یک پادکست بسیار خوب دارد، با یک هفته‌نامه وزین ادبی همکاری می‌کند و کلی برنامه خوب ادبی -و گاه بی‌ادبی (ایموجیِ لبخند)- برگزار می‌کنند. برای او و همکارانش آرزوی موفقیت می‌کنم.»

این نوشته‌ها را در چند قسمت با هم می‌خوانیم.

قسمت اول: استاد راهنما یا عریانِ ایکبیری؟ مسئله این است!

استاد راهنمای دوره دکترای من در سوئد، علاقه خاصی داشت دانشجوی بین‌المللی بگیرد. البته دانشجوی سوئدی هم داشت، اما تا دلت بخواهد از سریلانکا و مکزیک و ایران و هندوستان و روسیه و کرواسی هم دانشجو می‌گرفت. اسمش را هم داده بود به همه آن زبان‌ها روی دفتر کارش بنویسند. روز اول که شاگردش شدم، از من هم خواست اسمش را به زبان فارسی روی نشان دفترش بنویسم. اما گرفتاری من تازه شروع شد. چه دردسری؟ خوب اسم استادم Örjan Ekeberg بود (هست). اولین دردسر این بود که تلفظ آن حرف «او دونقطه» نه «او» هست و نه «اُ». یک حرف صدادار عجیب‌وغریبی است. خلاصه پنجاه شصت بار نامش را برایم تکرار کرد تا بالاخره تصمیم گرفتم آن را با «اُ» بنویسم. سؤال بعدی که خیلی جوابش سخت نبود این بود که اسمش را «عریان» بنویسم یا «اُریان». راستش اول کمی شیطان زیر پوستم رفته بود که «عریان» بنویسم، اما بعد فکر کردم که دیوار گوش داره و باقی قضایا. دیدم آدم مهربان و خوش برخوردی است اما اگر بفهمد جلوی همه لختش کرده‌ام شاید برای آینده تحصیلی و کاری‌ام خیلی خوب نشود.:) تصمیم گرفتم اسمش را به‌صورت «اُریان» بنویسم.

حالا یک مشکلی داشتم سر نوشتن فامیلش. در زبان سوئدی حرف جی را «گ» تلفظ نمی‌کنند بلکه «ی» تلفظ می‌کنند. مثلاً شما ممکن است فکر کنید اسم این دخترخانم معروف «گرتا تونبرگ» است. درحالی‌که در سوئد به او میگویند «گرتا تونبری». با این احتساب، نام خانوادگی استاد من به‌جای «اکبرگ» می‌شود «اکبری».

خیلی هم خوب. شاد و خندان روی کاغذ نوشتم «اریان اکبری». بعد نگاهی به کاغذ کردم. هم این‌که کاملاً شبیه یک نام ایرانی است «آریان اکبری». یک‌لحظه تصور کردم دانشجوهای ایرانی که دم دفتر «استاد ایرانی» صف خواهند کشید تا با او پروژه بردارند و درس بگیرند و غیره به این خیال که بالاخره هم‌وطن کمک بیشتری بهشان بکند. پیش خودم گفتم فکرش را بکن دانشجوهای ایرانی می‌روند سراغش یک‌راست می‌گویند: «استاد شما قیافه‌تان اصلاً به ایرانی‌ها نمی‌آید.» او هم با چشمانی بهت‌زده نگاهشان می‌کند و احتمالاً با حیا و شرم خاص خودش به آن انگلیسی با لهجه آکسفوردی‌اش جواب می‌دهد: «من فارسی، یا عربی، یا ببخشید نمی‌دانم چه زبانی صحبت می‌کنید بلد نیستم.» و آن‌وقت است که تازه دانشجوها دوزاری‌شان می‌افتد چه اشتباهی کرده‌اند.

پیش خودم گفتم خوب اِعراب (نه اَعراب) را برای همین روزها گذاشته‌اند. این را باید نوشت «اُریان اِکِبِری». اما مشکل بعدی این بود که آن روزها فارسی‌نویس‌هایی که بشود آنلاین پیدا کرد خیلی اعراب‌گذاری خوبی نداشتند. این شد که فکر کردم خودم با دست بنویسم. از قدیم‌الایام نیمچه نستعلیق و مختصر نسخی می‌نوشتم. به ذهنم فشار آوردم که چطور اسم او را بنویسم. خوب که تحلیل کردم تازه یادم افتاد که ایران نیستم و در استکهلم هم هیچ دسترسی به قلم و دوات ندارم. خلاصه دردسرتان ندهم. مجبور شدم با خودکار اسم استاد را بنویسم و اِعراب‌گذاری و رنگ کنم. بدک هم نشد. نستعلیقم از نوجوانی به‌جا مانده بود. استاد ازم پرسید: «اسم من یک موقع به زبان و خط شما معنی بدی ندهد!». گفتم اگر یک‌جور خاص بنویسم برایت خیلی خوب نخواهد بود. مثلاً اگر اسمت را بنویسم «عریان ایکبیری» مضحکه خاص و عام خواهی شد. او با تعجب پاسخ داد: «اما اسم من همین است عریان ایکبیری». خیلی سعی کردم جلوی خنده‌ام را بگیرم. گفتم اما من اقدامات لازمه را انجام داده‌ام که خدای‌نکرده توهینی به شما نشود.

همه این‌ها را گفتم که بگویم زبان و خط چه چیزهای عجیبی هستند. ترکیب زبان‌ها و خط‌ها که عجیب‌تر هم می‌شود… اما راستش را بخواهید نه اصلاً منظورم این نبود. دروغ گفتم. فقط دلم برای آن مرد بادانش، فروتن و مهربان تنگ شده است. بقیه‌اش بهانه است. تا گریه‌ام نگرفته بروم به کارم برسم. راستی گِریه درست است یا گَریه؟ اصلاً ولش کن. فرقی نمی‌کند. هردو گویای یک احساس هستند: هردو به یک اندازه تلخ.

.I just miss you Örjan! The rest are details

من دکتری‌ خود را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز در ادبیات معاصر و نقد ادبی دریافت کرده، و سپس در مقطع پسادکتری بر کاربردی‌کردن ادبیات ازطریق نگاه بین‌رشته‌ای متمرکز بوده‌ام. سپس از تابستان سال ۲۰۱۶ به مدت چهار سال تحصیلی محقق مهمان در دانشگاه مک‌گیل بودم و اینک به همراه همسر، خانواده و همکارانم در مجموعۀ علمی‌آموزشی «سَماک» در زمینۀ کاربردی‌کردن ادبیات فارسی و به‌ویژه تعاملات بین فرهنگی (معرفی ادبیات ایران و کانادا به گویشوران هردو زبان) تلاش می‌کنیم و تولید پادکست و نیز تولید محتوا دربارۀ تاریخ و فرهنگ بومیان کانادا نیز از علائق ویژۀ ماست.
مشاهده همه پست ها

ارسال نظرات