دریچهٔ نخست: زمینههای شباهت و پیوند
سرخطهای مشابهتهای شعر معاصر فارسی و عربی را میتوان بدین شکل بیان کرد:
یک. شعر معاصر هر دو کشور دارای دو دوره است: نخستین دوره شعر معاصر عرب، همزمان دوره مشروطه تا شهریور بیست است؛ و دوره دوم، سالهای پسازآن (همزمان با رواج شعر نیمایی در ادب پارسی) است؛
دو. شباهتها دوره نخستین شعر معاصر فارسی و عربی، عبارتاند از:
محوریت نهضت سیاسی: مبارزه مشابه دو ملت (اعراب با امپراتوری عثمانی، و ایرانیان با استبداد قاجاری)، حتی مبارزان مشابه را در صفوف دو ملت پدید آورد: سیدجمالالدین در ایران و شیخ محمد عبده در مصر؛
شباهت عوامل بسترساز برای نهضت سیاسی: پیشتر، از این عناصر، زیرمجموعه «عوامل برونمتنی» بدانها پرداختیم و دکتر شفیعی مطبوعات و تأسیس مدارس جدید را از میان مصادیق آن مهمتر میشمارند؛
دوری از شعر درباری و گرایش به شعر مردمی؛
شباهت در رویکرد شعری غالب شعرا: کوشش در بیان مفاهیم نو ضمن رعایت اسلوب کلاسیک (به سببِ پیوند روحیشان با ادب کلاسیک و ناآشناییشان با زبان و آثار نوِ اروپایی)؛
شباهت در مضامین (شامل: زمینه ملی؛ مسئله آزادی زن و تربیت دختران؛ دعوت به زندگی جدید بر اساس علم جدید و دستاوردهای آن؛ حمله به مفاسد ناشی از تمدن جدید؛ و توجه به طبقه تهیدست و زحمتکش)؛
عام شدن مخاطب شعر و انسانی شدن موضوعات آن (محوریت اجتماع یا نوعِ انسان بهجای فردی خاص).
سه. شباهتها دوره دوم از شعر معاصر فارسی و عربی، عبارتاند از:
آغاز از حدود سالهای آغازین جنگ دوم جهانی با قالب شکنیهای محدود است؛ اما دوره اصلی و زمان فراگیری آن پس این جنگ است؛
تبدیل موضوعات شعر این نسل به موضوعات روزِ جهان؛
عطفِ توجه از نهضتِ سیاسی به سمت دغدغههای روحی انسان عصر خویش؛
پیوند ویژه شاعران این دوره با غرب؛
تحول قالب (وزن و قافیه) و فرم بهضرورت نیاز بیان تازه.
دریچهٔ دوم: نقشی از دو زندگی
فروغ: بهغلط فروغ فرخزاد را متولد 15 دیماه میدانند درصورتیکه در 8 دی 1313 در تهران متولد شده است.
خود وی در باب زندگیاش میگوید:
«والله حرف زدن در این مورد به نظر من یک کار خیلی خستهکننده و بیفایدهای است. خب، این یک واقعیتی است که هر آدمی که به دنیا میآید، بالأخره یک تاریخ تولدی دارد، اهل شهر یا دهی است، توی مدرسهای درس خوانده، یکمشت اتفاقات خیلی معمولی و قراردادی توی زندگیاش اتفاق افتاده که بالاخره برای همه میافتد، مثل توی حوض افتادن دورهٔ بچگی، یا مثلاً تقلب کردن دورهٔ مدرسه، عاشق شدن دورهٔ جوانی، عروسی کردن، از اینجور چیزها دیگر.»
پدر وی محمد فرخزاد، سرهنگ ارتش بود.
«چهرهٔ پدر همیشه از یک خشونت عجیب مردانه پر بود. او تلخ تلخ، سردِسرد و خشنِ خشن بود. یک سرباز واقعی با یک چهرهٔ قراردادی یا بهتر بگویم با یک ماسک فرار دهنده، و همیشه همینطور بود. یادم میآید بهمحض اینکه صدای مهمیز چکمههایش بلند میشد همهٔ ما از حالی که بودیم بیرون میآمدیم و خودمان را از دیدرس و دسترس او دور میکردیم؛ ولی همین پدر خشنی که ما را حتی با صدای پاهایش فراری میداد گاهگاهی که به خود میآمد و ماسک از چهرهاش فرومیافتاد با شدیدترین احساسات ما را در آغوش میگرفت و زیباترین اشکها از گوشهٔ چشمش سرازیر میشد. پدر عاشق شعر بود و هست. پدر جز مطالعه هیچ سرگرمی نداشت و ندارد. پدر همهٔ عمر به دنبال کشف و تحقیق بود و هست. تمام خانه را به کتابخانه تبدیل کرده بود و هنوز هم تعدادی از آن کتابها با بینظمی در اتاق خاک گرفتهاش انبار شده است.»
پدر خلقوخویی نظامی داشته، تا حدودی سختگیر بود. ازنظر خودش سختگیریهایش بهاندازهٔ سختگیریهای سایر پدر و مادرها نسبت به فرزندانشان بود.
«من یادم هست وقتیکه به دبستان میرفتم تمام تعطیلات تابستان را با برادرانم در خانه مینشستیم و کتابهای قدیمی و بیمصرف و روزنامههای باطله را تبدیل به پاکت میکردیم و نوکر ما پاکتها را به مغازهها میفروخت و هرقدر پول از این راه درمیآوردیم؛ بهغیراز پولتوجیبی که پدرم به ما میداد، اجازه داشتیم که به هر مصرفی که دلمان میخواهد برسانیم… من اگر در نظر اطرافیانم متکی به نفس و سرسخت هستم این را مدیون نوع تربیت پدرم میدانم.»
سال 1326 سال سرودن غزلهایی که هرگز چاپ نشد.
«من وقتی سیزده یا چهاردهساله بودم خیلی غزل میساختم و هیچوقت چاپ نکردم. وقتی غزل را نگاه میکنم، باوجوداینکه از حالت کلی آن خوشم میآید به خودم میگویم: خب، خانم، کمپلکس غزلسرایی آخر تو را هم گرفت. همینطوری غریزی در من میجوشید. روزی دو سه تا، توی آشپزخانه، پشت چرخخیاطی، همینطور میگفتم. خیلی عاصی بودم. همینطور میگفتم. چون همینطور دیوان بود که پشت دیوان میخواندم. و پر میشدم، و بههرحال استعداد کمی داشتم. ناچار باید یکجوری پس میدادم. نمیدانم اینها شعر بودند یا نه، فقط میدانم که خیلی «من» آن روزها بودند، صمیمانه بودند، و میدانم که خیلی هم آسان بودند. من هنوز ساخته نشده بودم. زمان و شکل خودم را و دنیای فکر خودم را پیدا نکرده بودم.»
نازِک صادق الملائکه: مشهور به نازِکالملائکه (زاده ۲۳ اوت ۱۹۲۳ در بغداد- درگذشت در قاهره ۲۰ ژوئن ۲۰۰۷) شاعر زن عراقی و وی معمولاً در کنار بدر شاکر السیاب و عبدالوهاب البیاتی یکی از بنیانگذاران شعر نو عربی شمرده میشود. برخی شعر مشهور وی «کولیرا» (وبا) را نخستین شعر آزاد در ادبیات عربی میدانند.
نازِکالملائکه: در خانوادهای فرهنگی و اهل شعر و در محله عاقولیه شهر بغداد به دنیا آمد. پدرش صادق و مادرش سلمی و همچنین دو دائیاش جمال و عبدالصاحب شاعر بودند. گفته میشود که نام «نازِک» را پدربزرگ وی به علت علاقهاش به نازِک عباد شخصیت زن انقلابی سوری برگزید. «ملائکه» لقبی است که همسایههای این خانواده به علت آرامش و سکون موجود در آن، به آنها داده بودند. این لقب بعداً فراگیر شد و با نام نازِک، باقی ماند.
کولیرا (وبا): شعر جنجالانگیز: نازِکالملائکه این شعر را در سال ۱۹۴۷ در هنگامیکه در قاهره بیماری وبا بسیار گسترش پیدا کرده و افراد زیادی قربانی گرفته بود، سرود. وی در این شعر که به گفته خویش در زمان کوتاهی، شاید بهاندازه یک ساعت آن را سروده، اندوه عمیق خویش را از این ماجرا به تصویر کشیده است. این شعر بسیار تلخ و دارای مضمونی تاریک و سرد است. شعر با عبارت شب آرام شد/ به ضربآهنگ صدای نالهها گوش بسپار) آغاز میشود. شعر کولیرا در ۱۹۴۷ در مجله العروبة چاپ بیروت منتشر شد. پس از چاپ این شعر، مجادلههای زیادی بین طرفداران شعر سنتی و کسانی صورت گرفت که به سرودن شعر آزاد و نو عربی دعوت میکردند.
نازِکالملائکه در سال ۱۹۷۰ پس از به قدرت رسیدن حزب بعث، عراق را با شوهر خود عبدالهادی محبوبه ترک کرد و به کویت رفت. وی تا سال 1990 که صدام به کویت حمله کرد، در این کشور ساکن بود. پسازاین سال، وی با خانواده خویش راهی قاهره گردید و تا پایان عمر نیز در آنجا ماند.
نازِکالملائکه از سال ۱۹۹۰ پس از حمله صدام در مصر، قاهره زندگی میکرد. وی در سال ۲۰۰۷ در ۸۵سالگی پس از یک دوره ابتلا به بیماریهای مختلف از جمله پارکینسون، در قاهره درگذشت و همانجا نیز به خاک سپرده شد.
دریچهٔ سوم: مضمونهای اصلی و نمونهٔ شعرها
با مروری بر زندگی و آثارِ دو شاعر به عنوان دو پیشگامِ اصلی شعر معاصر در زبانِ خودشان، زمینهٔ ذهنی برای ورود به متن اصلی فراهم گردید؛ و سرانجام از رهگذرِ سعی در بررسی تطبیقی مضامین برجستهٔ مشترک، دریافتیم که:
مضامین و موضوعات اندوه، پرسشهای بیجواب، زن، انسان و هستی، مطلوبِ انسان (شامل دو عنوان اصلی: خوشبختی و آرمانشهر)، زندگی و مرگ، عشق و تنهایی مضامین برجستهٔ مشترک در شعر فروغ فرخزاد و نازِکالملائکهاند؛
اشتراکات فردی، سیاسی- اجتماعی و فرهنگی (شامل: جنسیت و مذهب مشترک؛ وجودِ پیشینه نهضت آزادیخواهانه در مقطعی بلافاصله پیش از عصر نوگرایی؛ محدودیتهای خاص زن در این دو جامعه و «در حال گذار بودنِ» هردو از جامعه سنتی به سمتِ مدرن) سبب اشتراک در پرداختن به برخی مضامین بهویژه دو بحث زن و عشق از سوی این شاعر شده است؛
ازدواج ناکامِ فروغ و مطالعات فلسفی نازِک از مهمترین عواملی هستند که در قریب بهاتفاق مضامین برجسته شعر اینان، تأثیری ویژه بر جای نهادهاند؛
برجستهترین تفاوتِ نگاهِ دو شاعر به مضامینِ برجستهٔ مشترک، نگاهِ مثبت و ویژهٔ فروغ به مرگ در مقابل نگاه منفی نازِک بدان است که شایسته است در مجالی دیگر، از ابعاد گونهگون مورد درنگ، واکاوی قرار گیرد.
نازِک در چنین فضایی اولین اشعار خود را به دنیای ادبیات عرضه میدارد. گیتار شعرش فقط نغمههای غمناک و سرشار از بدبینی و ناامیدی مینوازد. ابر سیاه اندوه از کودکی بر زندگی او سایه افکنده است:
این سطرها باقیمانده سالهای مرا در برگرفته است،
از آن زمان که سرنوشت مرا در برهوت زندگی افکند
کودکی (بودم) که با چشمانی اشکبار به ساحل خیره میشد
و دنیا را غرق در تاریکیها میدید.
این احساس همچون سایه از کودکی تا جوانی با او همراه بوده است و باعث شده که روزهای خوش جوانی با خوشی و شادابی سپری نشوند و او در فضایی مملو از بدبینی و ناامیدی باشد و خود را در میان یک تراژدی غمبار تکوتنها ببیند:
تنهاییام مرا میکشد درحالیکه عمر به هدر رفته است.
نه غم برایم رؤیای تازهای باقی گذارده
و نه تاریکی زندگی برایم شعاع نوری
گل با طراوت جوانی پژمرده میشود و از بین میرود.
نازِک جوان هرگز آرامش روحی ندارد. از همه کناره گرفته و با شب دمساز گشته و سنگ صبورش فقط شب است:
چیزی جز اندوه به وجودم راه نیافته و من در تاریکی شب صادق هستم.
احساس ترس از دنیای اطراف و تنهایی و عزلت باعث میشود تا او خود را همچون یک کشتی سرگردان در دریای هستی ببیند که تا چشم کار میکند هیچ ساحلی مشاهده نمیشود:
هیچچیز اشکهایم را پاک نمیکند و چشمانم به هیچ رؤیایی نمینگرند.
ساحلی در این تاریکیها نیست که کشتیام بدان سو رود.
سرنوشت برایم راه رفتن بر خار مغیلان روزگاران را رقم زده
و تنی که غم (دلی) تپنده و بسیار مشتاق آزارش میدهد.
بهراستی راز اینهمه غم و اندوه و درد چیست؟ نازِک این دختر جوان، با تحصیلات دانشگاهی و از خانوادهای فرهیخته چرا باید اسیر غم باشد؟ بررسی عوامل زیر در پاسخ به این پرسش میتواند راهگشا باشد.
همچنین تأثیرپذیری نازِک از مکتب رمانتیک یکی دیگر از اسباب غمهای اوست. او در مقدمه مطول «مأساه الحیاه» میگوید: «مأساه الحیاه» تصویر واضحی از گرایشهای رمانتیسم من در بیست سالگی و سالهای پس از آن است. حزن ناشی از تأثیر این مکتب در اشعار دهه چهل نازِک کاملاً نمایان است:
تحت تأثیر همین مکتب است که او با دیده سرکشی و تمرد به همهچیز مینگرد. در حقیقت حزن و اندوهاش در این مرحله از زندگی در سرکشی او تجلی یافته است. او در برابر خورشید این مظهر زندگی میایستد و فریاد بر میآورد:
علاوه بر این در وصف بسیاری از پدیدههای طبیعی نیز تحت تأثیر این مکتب است. البته نباید از نظر دور داشت که در این قسم اشعار نیز غم میداندار است، همچون قطعه زیر:
در نهایت مطالعات فلسفی نازِک بهویژه مطالعه آثار شوپنهاور فیلسوف بدبین آلمانی از دیگر عواملی است که در احساس حزن و بدبینی نازِک مؤثر بوده است. او در بسیاری موارد سخنان شوپنهاور را سرلوحه کارش قرار میدهد که: «نمیدانم چرا پرده از زندگی آمیخته با شکست و مرگ بر نمیداریم؟ چرا به این گردباد که بر هیچ شوریده، خود را میفریبم؟ تا کی باید بر این درد بیپایان صبر کنیم؟ چه هنگام با شجاعت و جسارت اعتراف خواهیم کرد که علاقه به زندگی دروغ است و بزرگترین نعمت برای مردم مرگ است؟» نازِک خودش معترف است که بدبینیاش بسی بیشتر از بدبینی شوپنهاور است، چراکه او بههرحال مرگ را نعمتی میپندارد که بدبختی انسان را خاتمه میدهد ولی نازِک بزرگترین مصیبت را مرگ برمیشمرد. درهرصورت این مطالعات سهم مهمی در جهت دادن به احساسات او در قبال مسائل مختلف زندگی داشتهاند که یکی از مهمترین نتایج آن غلبه حزن و اندوه بر فکر و ذهن نازِک است.
با گذر از دوره رمانتیسم و باوجود تأثیرپذیری نازِک از دیگر مکاتب ادبی همچون سمبولیسم، همچنان سایه سنگین حزن و اندوه بر شعر شاعر حکمفرماست. البته در این دوره حزن به گونه دیگری در شعر او جلوه میکند. غم و اندوه نازِک تا عمق نازِک جانش نفوذ کرده بهطوریکه اولین واکنش آن سیل اشک از چشمان اوست. در این دوره بدبینی نازِک نسبت به زندگی به نقطه اوجش میرسد و بدبختی انسان را حقیقتی گریزناپذیر میپندارد:
گفتند زندگی:
آن به رنگ چشمان مرده است
و صدای گام قاتلی که از ترس به اینسو و آنسو مینگرد.
روزهایش پیچدرپیچ
همچون لباسی مسموم که مرگ از آن میتراود.
رؤیاهای آن لبخندهای غولی با چشمان خمار است.
که در پشت لبخند او مرگ نهفته است.
با چنین دیدگاهی وجود غمگینش سراسر انکار میشود:
در خون من گردبادی است بسیار سخت ولی در حالت جمود
و شعلههای آتش که رکود را به مبارزه میخوانند.
تمام قلبم پر از اشک و تردید نسبت بهخوبی و نیکی است.
فکری که میخندد و من درعینحال شرارت را دوست دارم.
اگر تن من از خاکی حقیر است من گناهم. من موج فضا نیستم.
اگر عقل من از انفجار به دور است،
من از این عقل به دورم هرچند این حرف برایم ننگ است.
اگر ایمان همینجا ماندن است من منکر آنم تمام وجودم کفر و انکار است.
حزن و بدبینی همچنان بر وجود نازِک سایه افکنده است تا پس از 1950 م. که شاهدیم بدبینی شاعر تا حد بسیاری از بین رفته است؛ اما همچنان آثار غم در اشعارش نمایان است و این مسئله طبیعی است زیرا در این دوره حوادث بسیاری باعث برانگیختن احساس غم و اندوه در وجود او میشوند. مرگ مادرش، به نتیجه نرسیدن برخی تلاشها، جفای دنیای ادبیات در مورد پیشگامیاش در شعر نو و … کافی است تا احساسات غمآلود همچنان وجودش را بیازارند.
در پایان ذکر این نکته ضروری است که توجه به پدیده حزن در شعر نازِک در بررسی مفاهیم و موضوعات شعر او بسیار مهم است. و اساساً بدون توجه به این پدیده نمیتوان درونمایههای شعری او را بهدرستی درک کرد؛ زیرا نازِک بسیاری مسائل را فقط و فقط از پسِ عینک حزن مینگرد.
نمونههای مشابه در شعر فروغ
اندوه در شعر فروغ
از چند زمینه اشارهشده در باب اندوههای نازِک، زمینه دوم (نگاه رمانتیک)، در شعرهای سه دفتر نخستِ فروغ نمونههای فراوانی دیده میشود؛ ازجمله:
گاه میپرسد که اندوهت ز چیست / فکر آخر ازچهرو آشفته است / بیسبب پنهان مکن این راز را / درد گنگی در نگاهت خفته است (اسیر)
همزبانی نیست تا بر گویمش / راز این اندوه وحشتبار خویش / بیگمان هرگز کسی چون من نکرد / خویشتن را مایه آزار خویش (اسیر)
رؤیای آتشین ترا دیدم / همراه با نوای غمی شیرین / در معبد سکوت تو رقصیدم (دیوار)
کاش از شاخه سرسبز حیات / گل اندوه مرا میچیدی / کاش در شعر من ای مایه عمر / شعله راز مرا میدیدی (دیوار)
این شعر را برای تو میگویم / در یک غروب تشنه تابستان / در نیمههای این ره شوم آغاز / در کهنه گور این غم بیپایان (عصیان)
در تمام اشعارِ این دوره، و نیمه اول دفتر تولدی دیگر (که در حقیقت بازماندههای فکری دوره نخست محسوب میشوند که به لحاظِ فنی و هنری تکامل یافتهاند)، رفعِ اندوه تنها با کیمیای حضورِ محبوب ممکن میشود:
نگاه کن که غم درون دیدهام / چگونه قطرهقطره آب میشود / چگونه سایه سیاه سرکشم / اسیر دست آفتاب میشود / نگاه کن / تمام هستیم خراب میشود (تولدی دیگر،) که کل شعر راجع به دمیدن معشوق بر گاهوارههای تاریک شعر شاعر است.
ازآنجاکه هم ذات پنداری با طبیعت از ویژگیهای برجسته روانشناختی در اشعار فروغ است، وی تنهاییاش را نیز در پیوند و قیاس با طبیعت نیز تصویر کرده است:
تنهاتر از یک برگ / با بار شادیهای مهجورم / در آبهای سبز تابستان / آرام میرانم / تا سرزمین مرگ / تا ساحل غمهای پاییزی (تولدی دیگر)
معشوقِ فروغ (معشوقی که گرچه آرمانی نیست؛ اما دوستداشتنی و خواستنی است)، نیز چون او نگاهی رمانتیک و غریزی به هستی و ازجمله غم دارد:
او با خلوص دوست میدارد / ذرات زندگی را / ذرات خاک را / غمهای آدمی را / غمهای پاک را (تولدی دیگر)
آنجا که یأس و رنج شاعر به اوج میرسد (و به قول خودش: یأسش «از صبوری روح»اش وسیعتر میشود)، همهچیز یکسره رنگ غم میگیرد:
… خندهام غمناکی بیهودهای / ننگم از دلپاکی بیهودهای / غربت سنگینم از دلدادگیام / شور تند مرگ در همخوابگیام (تولدی دیگر)
غمی که همیشه در یادهای گذشته و حسرت ازدستدادهها ریشه دوانده و از همین روی، حسرت گذشته از بنمایههای شعر اوست. مانند این سطور از شعر تولدی دیگر و کل آن:
سهم من گردش حزنآلودی در باغ خاطرههاست / و در اندوه صدایی جان دادن که به من میگوید / دستهایت را / دوست میدارم (تولدی دیگر)
منابع:
اسوار، موسی (1381). از سرود باران تا مزامیر گل سرخ. تهران: سخن.
جورکش، شاپور (1385). بوطیقای شعرنو، تهران: ققنوس.
چراغی، رضا و رضی، احمد (1386). «تحلیل انتقادی نگاه نیما یوشیج به شعر کلاسیک در تبیین الگوی وصفی-روایی شعرنو». فصل نامهٔ ادب پژوهی، گیلان: دانشگاه گیلان، س.1، ش. 4، صص 21-42.
حقوقی، محمد (1374). شعر زمان ما (4)، فروغ فرخ زاد، تهران: نگاه.
دوست دار، محمد. (1379). برگزیده اشعار فرخ زاد، تهران: سازمان انتشارات جاویدان.
زرقانی، مهدی (1387). چشم انداز شعر معاصر ایران، تهران: ثالث.
زرین کوب، حمید (1358). چشم انداز شعر نو فارسی، تهران: توس.
شاملو، احمد (1381)، مجموعه آثار، تهران، زمانه و نگاه، چاپ سوم، دفتر یکم: شعرها.
شفیعی کدکنی، محمدرضا (1380). شعر معاصر عرب، تهران: سخن.
شمیسا، سیروس (1376). نگاهی به فروغ فرخ زاد، تهران: مروارید.
شمیسا، سیروس (1383). راهنمای ادبیات معاصر، تهران: میترا.
صادقی شهپر، رضا (1387). «تحول و تعالی اندیشه آرمانی در شعر فروغ». مجله زبان و ادبیات فارسی، تهران: تربیت مدرس، س. 4، ش. 11، صص 119-136.
صفاریان، ناصر (1381). آیههای آیه [مصاحبهها و ناگفتههایی درباره فروغ فرخ زاد]، تهران: روزنگار.
طبیب زاده، امید (1387). نگاهی به شعر نیما یوشیج: بحثی در چگونگی پدید آمدن نظامهای شعری، تهران: نیلوفر.
فرخ زاد، فروغ (1346). اسیر، تهران: امیر کبیر.
فرخ زاد، فروغ (1347). دیوار، تهران: امیر کبیر.
فرخ زاد، فروغ (1347). عصیان، تهران: امیر کبیر.
فرخ زاد، فروغ (1350). تولدی دیگر، تهران: مروارید.
فرخ زاد، فروغ (1353). ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد…، تهران: مروارید.
کریمی حکاک، احمد (1384). طلیعه تجدد در شعر معاصر فارسی، ترجمه مسعود جعفری جزی، تهران: مروارید.
لنگرودی، شمس (1378). تاریخ تحلیلی شعرنو، تهران: مرکز (ج 1 و 3).
مرادی کوچی، شهناز (1379). شناخت نامه فروغ فرخ زاد، تهران: نشر قطره.
الملائکه، نازک (1986). دیوان، بیروت: دارالعوده.
مولانا جلال الدین (1360). مثنوی معنوی، به تصحیح نیکلسون، تهران: توس.
مهدی زاده، محمود و خسروی، کبری (1386). «بررسی و تحلیل مضامین شعر نازک الملائکه». مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی، مشهد: دانشگاه مشهد، ش. 40، صص 141-170.
ارسال نظرات