درباره‌ی «عجایب یاد»،

مجموعه شعری از امیر حکیمی

درباره‌ی «عجایب یاد»،

اما عجایب یاد، افزون بر این «یاد»، از یاد کسانی پدید آمده که هر به یاد آوردنی، ناگزیر از به یاد آوردنِ آن‌هاست. عجایب یاد، مانند هر کار هنری، استوار و اینک به‌سان مجموعه شعرهای کوتاه نو، نیروی خیال را بیدار می‌کند و به یادش می‌آورد که خاستگاه هر دگرشی در توانِ بی‌مانند او برای پاسداشت اکنونِ زنده و رو به آینده است.

 

 

برزویه اسفندیاری

عجایب‌نامه‌ها، خوراک تازه و شورانگیز خیال‌اند؛ خیال افسرده، در برخورد با راه‌های نرفته و تصویرهای نادیده، به شور می‌آید و حال، دیگر می‌کند. در انبوه‌ترین و دوردست‌ترین جنگل‌های جاوه، در ژرفنای تاریک اقیانوس‌های ناپیموده، در هزارتوی غاری پنهان در کوه دماوند، هر جا و هر جا که خیال، حتی گمانِ آن نداشته، هیولایی، دیوی، جانوری زندگی می‌کند که خواننده تنها زمانی با آن رویاروی می‌شود که عجایب‌نامه را باز کرده و دل بدان سپرده باشد.

با خواندنِ نخستین سطر، خواننده به جهانی پرتاب می‌شود آزاد از جهانِ دست‌وپاگیرِ هر روزه، به جهانِ روا بودگی؛ به جهانی که روزمرگی، خاکسترِ اکنون‌هایِ از دست رفته را تا بی‌پایان به روی اکنون‌های نو شوندهَ‌ش پاشیده است. عجایب‌نامه نه به‌خوبی سفارش می‌کند نه بدی؛ دیگربودگی را از درون خیال بیدار می‌کند. عجایب‌نامه، از محاسبه و اندازه‌گیری رهاست. نه سود و زیان می‌شناسد، نه بیم و امید؛ راه می‌گشاید، بیدار می‌کند و از این راه بی‌هیچ مقدمه و استدلال، خیال را به فکر وامی‌دارد که «راستی! مگر می‌شود؟» عجایب‌نامه، به فراسوی سود و زیان، به‌سوی زندگی راه می‌گشاید.

بااین‌حال، لذتی که به جان خیال می‌افتد، در جنبشِ خونِ گرمی است که «یاد» در رگِ افسرده‌ی آن روان می‌کند، در تمرینِ خیال کردن، در خویش را یاد کردن، در اکنون را چشیدن. خواننده‌ی هوشیار درمی‌یابد که تازگی و شگفتی همه از آنِ خیال است و عجایب‌نامه به بهانه‌ی شگفتی‌هایی چند، تمهیدگرِ آن.

خیال در هر شگفتی، تصویری نو به دست می‌آورد، بااین‌حال آنچه به دست آورده، شگفتی‌ای است در میان بسیارهای دیگری که دیده و شنیده. نو بودن، نه وصفِ تصویر که وصفِ جنبشی است که آن تصویر در خیال برمی‌انگیزد؛ نو بودن، وصف خیال است و عجیب‌ترین کارِ عجایب‌نامه، به یاد آوردنِ همین تازگی است که هیچ‌گاه کهنه و افسرده نمی‌شود. عجایب‌نامه، نیروی بی‌پایان خیال را فرا یاد می‌آورد؛ فرصت یگانه و بی‌کرانی که خیال، جز آن چیزی نیست؛ این کار را نه با نرمی، نه با درشتی که تند و ناگهانی انجام می‌دهد و خیال در لرزه‌ای که به جانش می‌افتد، شور زندگی را در شوقِ دانستن، زیست می‌کند، از جا برمی‌خیزد و بی‌شکیب به یاد می‌آورد. ازاین‌جهت، هر عجایب‌نامه‌ای «عجایب یاد» است چراکه به یاد خیال می‌آورد که عجیب‌ترین هم خود اوست که عجایب نگار است.

اما عجایب یاد، افزون بر این «یاد»، از یاد کسانی پدید آمده که هر به یاد آوردنی، ناگزیر از به یاد آوردنِ آن‌هاست. عجایب یاد، مانند هر کار هنری، استوار و اینک به‌سان مجموعه شعرهای کوتاه نو، نیروی خیال را بیدار می‌کند و به یادش می‌آورد که خاستگاه هر دگرشی در توانِ بی‌مانند او برای پاسداشت اکنونِ زنده و رو به آینده است؛ به او یادآوری می‌کند که هر تازگی از اوست و به او بازمی‌گردد؛ به یادش می‌آورد که شاعر اگر به‌جای پیروی از مردان سیاست، خیال خویش را پی گیرد، نه درگیر تعهد می‌شود و نه حتی درگیر هنر. چراکه هنر؛ نه درگیری که رهایی، تازگی و زندگی است. وانگهی، عجایب یاد تنها همین را نمی‌گوید؛ تنها در این آستانه نمی‌ایستد و به شعار بسنده نمی‌کند بلکه با درگیر کردنِ خود با لحظه‌های سرنوشت‌سازِ تاریخِ ایرانِ هم‌روزگار، چنین می‌کند.

عجایب یاد، خطر می‌کند و پا در راهی می‌گذارد که بهترین شعرها در آن گم می‌شوند. کافی است اندکی به‌سوی این دست‌مایه یعنی زمینِ زندگیِ سیاسیِ ایرانِ نوین بلغزد تا شعر بیش‌ازپیش رنگ شعار گیرد و به بهانه‌ی تعهد، دستور صادر کند و جانب بگیرد. کافی نیست که شعر به زندگی، تازگی و آفرینندگی فرابخواند، باید بتواند نشان دهد که چگونه درگذشتگان، چنین کردند؛ چگونه با به یادآوردن، راهِ آینده‌ای را گشودند که اکنونِ ما نیز در پیوندِ با همان است و چگونه خواننده نیز می‌تواند در این راه بکوشد؛ بی‌آنکه دانای کل شود، بی‌آنکه دستور دهد.

ازاین‌رو، فارغ از سیاه و سپید بودنِ یادِ مردان و زنانِ روزگار، عجایب یاد، به آن نیروی بی‌مانندی توجه می‌کند که هم‌هنگام سیاه و سپید آفرین است و همواره از هر سیاه و سپیدی، فراتر. آتشِ جاویدان با آتشِ نفت یگانه می‌شود. عجایب یاد به ما یادآوری می‌کند که نفت و آتشِ آن، بر همان سرزمینی چیره شده و زندگی را از آن گرفته که زمانی مهد آتش جاودان بوده است؛ به مردمانِ سرزمین آتش جاویدان یادآوری می‌کند که آتش، خاکستر می‌زاید و آتش هرچه بزرگ‌تر، خاکسترش پوشاننده‌تر؛ سرزمین آتش جاویدان، همان سرزمین خاکستر جاویدان است و این باژگونگی تنها تا آنگاه مهار می‌شود که آتشِ مهر، جاودانه بسوزد. آتشی که روشن می‌کند و گرم می‌دارد، نه آنی که می‌سوزاند و خاکسترِ تاریک به‌جای می‌گذارد.

عجایب یاد به یادمان می‌آورد که این سرزمین هنوز هم مهدِ آتشِ جاویدان است اگر مردمانش نه برای قدرت‌طلبی و برتری‌جویی که برای زندگی و تازگی بکوشند و چنین کوششی جز به دستگیریِ آنان که در تاریخِ این فرهنگ چنین کرده‌اند، بدونِ بازنگریستن به آنچه بر این سرزمین گذشته، ناشدنی است. عجایب یاد به یادمان می‌آورد که آن روزگار زرین نیز همانند امروز یکسره تاریک می‌بود اگر آنان که به یاد آوردند و پیوندِ مهر را رشتند، نمی‌بودند.

عجایب یاد به ما یادآوری می‌کند که می‌توان به تاریخ پرداخت، می‌توان به سیاست پرداخت، می‌توان به رخداد امروزین نگریست، اما لحظه‌ای از شاعر بودن دست برنداشت و تاریخ‌نگار و سیاست‌مدار و روزمره نشد. نیازی نیست برای پاسداشت شعر به زندگی، به اجتماع و به تاریخ پشت کرد، نیازی هم نیست برای برداشتنِ بارِ دردِ مشترک، به زمین روزمرگی یا سیاست درغلتید، شاعر، جان را بیدار می‌کند، مزه‌ی دلپذیر زندگی را به کام می‌چکاند، همین بس است و اگر درست به‌جای آورده شود، هم شعر پاس داشته شده، هم بار درد مشترک برده شده است.

عجایب یاد، فراخوانی است دوباره به شاعرانه دیدن و شاعرانه بودن، فراخوانی به بیرون آمدن از سلطه‌ی روایت غالب و دیگرگونه دیدن، فراخوانی به دیدنِ تاریخ نه از چشمِ قدرت‌طلبان و سیاست ورزان که از چشمِ زنده روانانی که فرهنگ، زنده به زندگی جویی و ارزش‌آفرینیِ آنان است. عجایب یاد عجیب‌ترینِ عجایب را به یاد خیال می‌آورد تا آینده یعنی توانِ خویش برای دیگر دیدن و بودن را بباشد اما به‌جای آن‌که در توهم و سودا چنین کند، با بیدار کردن عجایب گذشته، آن را فرامی‌خواند؛ با بیدار کردن خیالِ زنده‌ای که تاریخی است و در اندیشیدنِ با روشنان است که زنده‌ی بیدار می‌شود.

عجایب یاد با احترامی بی‌مانند که به خود می‌گذارد تا شعر بماند، هم‌هنگام، ژرف‌ترین احترام را به خواننده‌ی خویش می‌گذارد. چراکه هرچند، دردِ امروز را در درازنای تاریخ، پیشِ چشم می‌آورد اما نه شعار می‌دهد نه فرار می‌کند، تنها دردِ سالیان را «محاکات» می‌کند و می‌گذارد خواننده نیز از درونِ خود، آن را به یاد آورد، بیدار شود و محاکات کند.

ارسال نظرات