برگردان از آلمانی: محمد برفر
الف. مقدمهٔ مترجم
سابقهٔ ادبیات آلمانیزبان سوئیس، به اواخر قرون وسطی و بالادهایی برمیگردد که سرودن آنها از قرن چهاردهم میلادی آغاز شده بود و تا قرن هجدهم همچنان مورد توجه عامهٔ مردم قرارداشت. از قرن نوزدهم میلادی، ادبیات آلمانی زبان سوئیس، با شاعران و نویسندگان برجستهای چون گوتفریدکلر، کُنراد فردینالد مایر، یرمیاسگاتهلف (با نام واقعی آلبرت بیتسیوس) کاملاً هویت خود را به دست آورد و در قرن بیستم با وجود دو نویسندهٔ برنده نوبل، کارل گئورگ اشپیتلر و هرمان هسه، شهرتی جهانی یافت. نمایشنامهنویسانی چون ماکسفریش و فریدریش دورنمات نیز براین شهرت عالمگیر دامن زدند.
اعتبار ادبیات فرانسوی زبان سوئیس با وجود شاعران و نویسندگانی چون ژرمن دواستال و بلز ساندرا، غیرقابل انکار است. بلز ساندرا از چهرههای تأثیرگذار در جنبش مدرنیستی ادبیات اروپا به شمار میرود و هنری میلر، رُماننویس امریکایی، اورا بسیار ستایش کرده است. ادبیات ایتالیاییزبانِ سوئیس نیز، با وجود شاعران و نویسندگانی چون جووانی اورّلی، آنتونیو رُسی، فرانچسکو کیهزا و… حضوری زنده و پویا داشته است. آثار شاعران و نویسندگان رومانش زبان هم، بیتردید، از جایگاه و اعتبار درخور تأملی برخوردارند. زبان رومانش، از خانوادهٔ زبانهای لاتینی است و منشاء آن را زبان لاتین عامیانه میدانند. شاعران و نویسندگانی که به زبان رومانش آثار خود را آفریدهاند، نظیر آرتور کافلیش، لوئیزا فامُس، دومنیک آندری و… هریک وزنهای در ادبیات سرزمین خود به شمار میآیند. آنچه در اینجا میآید، تنها نمونههایی اندک از شعر شاعران این سرزمین است. شعرهای دیگری، به ویژه در میان آثار شاعران فرانسوی و ایتالیایی زبان هست که ترجمهٔ آنها، مجال و فرصتی دیگر میطلبد؛ به عنوان مثال، ازبین شاعران فرانسوی زبان، میتوانم به شعری از بلزساندرا موسوم به دفترخاطرات روزانهٔ من (Journal) و شعری از گوستاورو با نام خواب (sommei) اشاره کنم. از بین شاعران ایتالیایی زبان نیزآثاری از فرانچسکو کیهزا، و جوزپه تسوپی نظیر «آتشبازی بهاری Fuochi di Primavera» و «تپه La Colina» قابل اشاره است.
۱. لوئیزا فامُس (Luisa Famos)
لوئیزا فامُس (۱974 – ۱9۳0)، در راموش، از توابع انگادین سُفلی به دنیا آمد. در انگادین و کانتونِ زوریخ، معلم مدرسه ابتدایی بود. او همچنین به عنوان نویسنده با رادیو و تلویزیون رومانیش زبان سوئیس همکاری داشت. سالهای زیادی را در هندوراس و ونزوئلا سپری کرد. آثار شعری او- با وجودحجم اندک-، تأثیرگذار بودند. او در ۱96۱ موفق به دریافت جایزهٔ بُنیاد شیلر سوئیس برای یک عمر آفرینش شاعرانه شد.
همه رفتهاند
همه رفتهاند
اما بهار که بیاید
تابستان که فرا رسد
پاییز که بازآید
وزمستان،
زندگی دیگربار در ویرانههای تو آغاز خواهد شد
در شکوفهٔ گیلاس
در صخره، در گرمای خورشید
در زردی برگهای صنوبر
دربرف، در یخ.
با روحشان
سرگردان و دلتنگ
رفتهاند اینک همه
باران
باران میبارد
باران بهار……
ترانهٔ ناآشنایت دلتنگم میسازد
چه میگویی باران زبان بسته؟
اندوهان را، یکسر، فرو شوی
خاطره و زمان را.
اما چونان صنوبر، خاموش باش:
به وقتِ رویشِ نُخستین برگ-
نخستین آشیانه
بارانِ بهاری
همچنان میبارد…
۲. آلبین تسولینگر (Albin Zollinger)
آلبین تسولینگر (۱94۱- ۱895) در زوریخ به دنیا آمد. معلم مدرسهٔ ابتدایی بود و در کنار آن، به روزنامهنگاری نیز میپرداخت. او در طی حیات ادبی خود چندین رُمان و چهار دفتر شعر منتشر کرد که از آن جمله میتوان به «خانهٔ زندگی Haus des Lebens»(۱9۳9) اشاره کرد.
پرندگانِ شب به کجا گریزند؟
کبوتران، درکبوترخان خفتهاند
پرندگان شب به کجا گریزند آخر؟
آبشار، خروشش را وانهاده،
رودها به کدامین سو روان شوند آخر؟
دودِ دودکشها، برفراز بامها سرگردان ماندهاند
ابرهای شبانه را باد به کجا بَرَد آخر؟
بیشمار خانهها غرقهٔ نورند
ستارگان به کجا غروب کنند آخر؟
به آنهنگام که خواب ما را در رباید،
کشتیها، چونان رازی، از بندرگاه
لنگرمیکشند
۳. آرتور کافلیش (Artur Caflisch)
آرتورکافلیش (۱97۱-۱89۳)، در اونگادین علیا به دنیا آمد. در زوریخ موسیقی و ادبیات خواند و در دوران فعالیّت ادبی خود، آثاری شامل شعر، ترانه، قصه و گزینگویه منتشر نمود.
کبریت
عشق، افروختن کبریتی را ماند
شعلهای نهان
که به ناگاه در میگیرد
میسوزاند و سررا به آتش
وامینهد
۴. گریتسکو ماشیونی (Grytzko Mascioni)
گریتسکو ماشیونی (۲00۳-۱9۳6) در ویلادی تیرانو (vila di Tirano) ایتالیا به دنیا آمد و در نیس فرانسه چشم بر جهان فروبست. در میلان حقوق خواند و یکی از بنیانگذاران شبکهٔ تلویزیونی ایتالیایی زبان سوییس بود. ازاوچند مجموعهٔ شعر، داستان و مقاله به جا مانده است.
مزاحمت مرا میبخشی
مزاحمت مرا میبخشی، اما
این صدای یک شاعر است
آگاه از حقیقت
حقیقت قلبهای فرسوده، ستم و جنایتهای
همه روزه (بگذریم)
مهم این است که تو صدایم را میشنوی
خودرا رنجه مدار شاعر!
بگذار تا سگانِ شب
همچنان بلایند
و با زوزههایشان
روزمان را تیره سازند
زحمت بیهوده مکش:
بر رودهایی که در طلب دریا هستند
سد مبند.
آنها را به حال خود گذار
و تو بهتر آن، که در نور آفتاب بمانی
و همچنان تماشاکنی؛
بیهیچسُخنی
ونیز، ۳۰ ژانویه ۱۹۸۱
۵. روت پلودا (Rut Plouda)
روت پلودا (زادهٔ ۱۹۲۲) در تاراسپ، واقع در اونگادین سفلی به دنیا آمده. معلم مدرسهٔ ابتدایی بود و آفرینشهای ادبیاش، شامل چندین اثر داستانی و مجموعهٔ شعر است. پلودا موفق به دریافت جوایز ادبی معتبری شده که از جمله میتوان به جایزهٔ بُنیاد شیلر سوئیس در سال ۲00۱ اشاره کرد
شبها
شبهایی هستند که
ابریشمواربه دور شانههایت میپیچند
وشبهایی که چونان دزدی نرم و آهسته میگذرند
و شبهایی که بسان تارهایعنکبوت
درمیان میوهها و شاخ وُبرگها میتنند
اما شبهایی نیز هستند
که رهزنانه میآیندو
زیرورویمان میکنند.
۶. بلزساندرا (Blaise Cendras)
بلزساندرا (۱۹۶۱-۱۸۸۷) در لاشون دو فون (La Chaux-de-Fonds) به دنیا آمد. در نوجوانی زندگی ماجراجویانهای پیش گرفت و با رها کردن تحصیلات خود در رشتهٔ پزشکی و فلسفه در دانشگاه برن، به روسیه، برزیل، و امریکا سفر کرد. به جنبش آوانگاردهای پاریسی (آپولینر، شاگال، سونیا دلونه) پیوست. در جریان جنگ جهانی دوم داوطلب خدمت در ارتش نیروهای خارجی فرانسه شد و پس از جنگ، بیشتر سالهای عمر خود را در پاریسگذراند. از او آثاری شامل رُمان، داستانهای کوتاه، شعر، مقاله و خاطرات به جا مانده است.
جزیرهها
جزیرهها
جزیرهها
جزیرههایی که کشتیهایمان برساحل آنها هیچگاه لنگر نخواهند انداخت جزیرههایی که خاک آنها را تا ابد لمس نخواهیمکرد
جزیرههایی در انبوه شاخ و برگها
جزیرههایی قوزکرده بسان پلنگ جزیرههای خاموش
جزیرههای بیتحرک
جزیرههای فراموشناشدنی، ناشناخته
کفشهایم را برعرشه میاندازم، چراکه-
سرآن دارم تا به تو نزدیک شوم.
۷. آرمین سنزر (Armin Senser)
آرمینسنزر (زادهی ۱۹۶۴) در بیل واقع در ایالت برن به دنیا آمد. در دانشگاه برن فلسفه خواند و در حال حاضر ساکن برلین است. مجموعهٔ اشعار او در دو دفترِ «بیداری بزرگ Grosses Erwachen» (۱۹۹۹) و «جنگِ سرد Kalte Kriege» (۲۰۰۷) منتشر شده است.
بیداری بزرگ
بیدار میشوم و بیدار میشوند بامن
دیوارها، درها، پردهها، میزها، صندلیها
سقف اتاق و کف اتاق، مُژهها
موها، بازوها، گردن، پشت،
شکم، کفلها، رانها، نرمهٔ پشتِ ساقِ پاها،
مفصلها، انگشتانپا، ناخنها، انگشتان دست،
و بیدار میشوند لبها، زبان، سقف دهان،
خمیازهها، ناف، حفرههای بینی، خودآگاهی. اتاق، زمان… همه چیز در حال بیدار شدن است دراز کشیدن بیدار است و نشستن، ایستادن بیدار است و تلوتلو خوردن، بازماندن
خون بیدار است و
نفس. کلیدِ برق، آینه،
تابشِ نور و سوسوزدنها، دندانها
لثهها، چین و چروکها، ریش، زیرشلواری [….]
لعنت و نفرین بیدار میشود
و بیدارمیشود کلمه، نگاه، رنگ
زانوان برهم افتاده بیدارند و [….]
تکهای از شب بیدار است و پارهای از رؤیا
پراگ بیدار است و رم، سراسرِ بالکان، و آفریقا، از جنوب تا شمال شانگهای، از پی پکن، با تکان دستی لرزان، از خواب بیدار میشود. لنینگراد،
به یکباره برمیخیزد و استالینگراد، لینتز
مونیخ، برلین… سراسرجهان. دیّاری در خواب نیست
دوشنبه، سهشنبه، چهارشنبه، پنج شنبه
جمعه و شنبه، امروز و فردا همه بیدارند و بیدارند پیراهنها و شلوارها،
قهوه، چای، بشقابها،
جیروجیر، جرینگ و جرینگ، وِنگ وُ وِنگ، هُرت و هُرت،
همه بیدارند، صفتها وُ فعلها، اخباری و شرطی،
مفعول عنه و جملهٔ ندایی، همهٔ مضمونها
خواب دیگر بی معنا است
حتی خود خواب، به همراه خودآگاهی و رمزوراز بیدار شده است
مِه بیدار شده، و فلق
تابِشِ خورشید، ابرها، طوفان وُ تُندباد
پلهها بیدار شدهاند و خیابانها،
باغهای عمومی با تندیسهاشان، و گلولهها وقانونها،
مرگ، زرهپوشها و عشاق
خانهها و دودکشها، با دودِ تلخ و زنندهشان، از شرق تا غرب
و آنتنها، اخبار، سایهها،
گرما و سرما، آب، یخ، گاز،
در هوا، در ریهها، اتمها و رادیواکتیویته بیدار میشوند. واحتمالات و آمار، اعداد، قانون و قاعدهها، خطاها
کسی را دیگریارای خُفتن نیست
بیدارند همه، چه ماده و چه جوهر
چه فرشته و چه فرمانفرما. دانش نیز بیدار شده
چونان که فراموشی، و به همراه آن:
خاطره، جنایت، ستم و آزادی، حسادت و تنهایی
نژاد پرستی که خواب مانده بود، اینک بیدار شده، و کیشها و رسالهها
لته بیدار شده و رود استیکس، دانته
پدران بیدار شدهاند و مادران، کودکان، جنینها،
دوستان بیدار شدهاند، بیماریها برخاستهاند، و
خندهها و آرزوها- تحقق یافته و نایافته-،
قضاوقدر برمیخیزد
مصیبتها بیدار میشوند، و زناشویی، با تمامی سنتهایش
احتمالات و
واقعیتها
آینده، گذشته، اکنون، همه برخاستهاند
صوت برخاسته، و بابل
زبانها، آوازها، ترانهها
مادریگال، سونات، اپرا، شعر
همه، غیرمترقبه و همین حالا، برخاستهاند
بندهای شعری بیدار میشوند، و همت و تلاش
رُمان، با تمامی طرحها و پیشنویسهایش در حال بیدار شدن است،
در کتابخانهها، در شنونده، خواننده، ناشر، مؤلف
در اندیشه، بر کاغذ، در جوهر قلم، بر سنگ، بر برگِ پاپیروس
مراثیِ جان دان بیدار شدهاند، و نامه به بایرون، شعرهای شبانی، …
و هرغزل و قصیدهای، هر [….]
نوح، با کشتیِ به گِل نشستهاش برخاسته
ابراهیم، پولسِ رسول و شائول، باهم بیدار شدهاند
و داوود و کودک، و مریمِ بارور،
گریزان، بسان همهٔ گُریزپایان
برمیخیزند، بیدار، چونان همهٔ بندگان
و بیدارند سقراط، افلاطون، دکارت، اسپینوزا، کانت
حتی اپیکور نیز برخاسته، و هر فیلسوف دیگری با هراندیشهای
همه، رو در روی نور، همه بیدار، از پیِ خوابی طولانی، زندگی کوتاه و عمری دراز
برهنه بیدار شدهاند
در آلونکها، چکمه به پا، در میادین
در خون ولَجَن
در هماغوشی
بیدارند، بیدارند، بیدارند، بیدار
مارماهیها، نهنگان و کُهن بالان برخاستهاند
و حلزونها و مارها، و همهٔ جانورانِ ماقبلِ تاریخ
دایناسورها برخاستهاند و اعصار- خوب و بد-: یخبندان، سنگ، فلز.
انتظاراتِ بزرگ برخاستهاند
مایلز و باخ بیدارشدهاند و به همین سان، موتسارت، دورژاک
و بیدارشدهاند جنگها: ویتنام، کره، خلیجِ فارس
و هر پیکار و هر نبرددیگری که در خاطرت بگنجد
تو نیز اینک، چون من، برخاستهای، همچنان که
سیارهها، ستارهها، خورشیدها، ماهها، کهکشانِ راهِ شیری و
سراسرِ کیهان.
و بیدار شدهاند آلپ، کارپات، هیمالیا
وبیدار شدهاند تبت، باسک، ایستریا، گالیسپا، جنگلِ سیاه،
کنوسوس، پُمپی
و آزتکها، اسکیموها، اهالی کرس، بوداییها،
هندوها، سیکها، شیعهها، سنیها،
و به همین سان، مسیحیها، جهودها، همجنس بازها،
تکنوکراتها، کاپیتالیستها، جاکشها، قاضیها، معلمها و پلیسها
همه، بیهیچ استثنایی، بیدارند
درست همین الان، پیچگوشتیها و پارههای فلز
یکباره و وحشتزده ا ز خواب پریدند و به همراهشان
تایرها، سُفالها، آجرها، فولاد، چوب، ترنها و هواپیماها
ماشینهای دیزلی و خورشیدی، دوچرخهها، تراکتورها، کامیونتها،
کشتیها، و به تبع آنها
فرسودگی، تصادف، مالیات، واردات، سفر، هزینه، پمپبنزینها،
فرودگاهها، بندرگاهها، ضرر و زیانها
و نفتکشها و ناوهای هواپیمابر.
جهان بیدار است. ظهر، بعداز ظهر،
صبح، وقتِ گُرگ و میش، شب
و نیز بیدار میشوند خوابیدن، چرت زدن، خُروُپُف کردن.
ماه بیدار میشود. شهابها برمیخیزند.
ماهوارهها، به جنبش میافتند و فضانوردها، سیارکها…
سکوت بیدار میشود و بیدار میشود همهمه
چیزی گُم نشده، همه پیدا شدهاند
از ذرهای ناچیز تا چشمانِ تو
همه بیدارند، همه پیدا شدهاند
خدا بیدار است و هر اصل و نظریهای
هیچ چیز فنا نشده، نه سنگ و نه درخت،
نه خیال گذرا، نه شور و هاضمه
حتی بینامترین چیزها نیز برخاستهاند
هرآنچه که درخاطرت بگنجد، زنده است، بیدار است. تو، من، او
آنچه که در پیرامون ماست، آنچه که در پیرامون اشیا است، آدمهاست
همه بیدارند، همه حاضرند
به انتظار ساعتی که به بلندای ابدیت خواهد بود.
ارسال نظرات