شعر جهان: ژان-پیر سیمئون و نزار قبانی

شعر جهان: ژان-پیر سیمئون و نزار قبانی

مرتضی دهقانی نیل در کانادا به تدریس شعر انگلیسی و ادبیات خلاقه مشغول است. برگردان‌هایی که او با لطف خود برای انتشار در اختیار «هفته» قرار داده و در این شماره می‌خوانیم، قسمتی از کتاب کودک «این شعری‌ست که ماهی‌ها را شفا می‌دهد» اثر ژان-پیِر سیمِئون با تصویرسازی اولیویه تالِک است که به همت او به فارسی برگردانده شده است.

 

الف. ژان-پیِر سیمِئون برگردان از مرتضا دهقانی‌نیل

– مادربزرگ! مادربزرگ! شعر چیه؟

مادربزرگ سخت به فکر فرو می‌ره

(کاملاً از قیافه‌اش معلومه چون هر موقع فکر می‌کنه از اون لبخندهای ملیح می‌زنه.)

مادربزرگ درنهایت می‌گه: «آرتور جان، وقتی که ژاکت قدیمیت رو

عقب‌جلو یا برعکس می‌پوشی

می‌تونی بگی ژاکتت دوباره نو شده.

شعر هم کلمه‌ها رو برعکس و وارونه می‌کنه،

و یکهویی دنیا جدید می‌شه.»

 

آرتور با تعجب می‌گه:

– ها…؟ باشه.

مادربزرگ بعد ادامه میده: «اما از پدربزرگت بپرس،

اون اغلب اوقات شعر می‌نویسه…

به جای تعمیرکردن لوله‌ها!»

پدربزرگ درحالی‌که سبیلش رو می‌چرخونه

و کمی نگران به نظر می‌رسه

سؤال می‌کنه: «شعر؟»

و بعد می‌گه: «خب! شعر

چیزیه که شاعرها می‌گن.»

و آرتور می‌گه:

– ها…؟ باشه.

و پدربزرگ اضافه می‌کنه:

– حتی اگه خود شاعرها هم ندونند.

آرتور که کمی مضطرب شده

می‌ره تا سَری به ماهی کوچولوش بزنه.

لئون زیر یه سنگ بزرگ

که کمی با جلبک پوشیده شده،

برای خودش تخت خوابیده.

آرتور باهاش حرف می‌زنه و می‌گه:

– متأسفم لئون!

من شعری پیدا نکردم.

تنها چیزی که می‌دونم اینه که:

شعر

اون وقتیه که طعم آسمون رو در دهنت حس می‌کنی.

شعر

مثل نانِ داغِ تازه‌ایه

که وقتی می‌خوریش

همیشه کمی ازش باقی می‌مونه.

شعر

اون وقتیه که

ضربان قلب سنگ رو می‌شنوی،

اون موقع که کلمه‌ها بال‌هاشون رو به هم می‌زنند.

شعر

آوازیه که در قفس خونده می‌شه.

شعر

کلمه‌هایی هستند که وارونه می‌شن

و ناگهان

دنیا تازه می‌شه.

ب. کوتاه‌سروده‌هایی از نزار قبانّی؛ برگردان فرشید سادات‌شریفی

۱. آموزگار

(تقدیم به مادرم؛ آن «جهان‌بانو»ی آموزگار)

آموزگار نیستم

تا عاشقی را به تو بیاموزم

وانگهی

ماهی‌ها که شناکردن را از معلم نمی‌آموزند

و گنجشک‌ها

به معلمی حاجتشان نیست

که به آن‌ها پرواز بیاموزد

خودت تنهاوَش شنا کن

خودت تنهاگون پر بکش

عاشقیِّت،

کتاب و دفتر نمی‌خواهد

و عشاق بزرگ همهٔ اعصار

– دست‌کم بیشترشان-

چونان خودِ تو

درس عشق را

«به مکتب نرفته و خط ننوشته»(۱) بلد بودند…

۲. واژه‌ها

(تقدیم به سارایم و چشم‌های بی‌کرانش)

مرا به رقص وامی‌دارد و به شنیدن می‌کشانند

این واژه‌های بی‌همال و مانند.

همین واژه‌ها

زیرِ بازوانم را می‌گیرند و بالایم می‌برند تا برفراز تختِ ابرها…

آنگاه ست که

رگبار می‌بارم از چشم‌هام؛

چه رگباری…!

بارانِ سیاه…

با خود می‌برندم تا عصر ایوان‌های گل‌آکند؛

و من در دستانشان، درست مثل کودکی پَرگونم

که نسیم می‌بردم

برایم هفت ماه می‌آورند و سبدی غزل…

نورَهانِ آن‌ها برای من، خورشید است و تابستان و فوج پرستوها…

و اویی که می‌گوید: بهترینِ او کسی نیست جز «من»،

من که برابرم با هزار ستاره

منی که گنجم و از من زیباتر ندیده‌اند در هرآنچه نگاره…

آنچه می‌گویدم،

از جنس شیداییِ است؛
چنان شیداشدنی که

رقص‌گاه و رقص از یادم رود…

این «واژه» ها و «او» سرشت و سرنوشتم را دیگر می‌کنند

گوئیا به چشم‌برهم‌زدنی

از خویشتنِ من

«زن»ی می‌سازد و

کاخی خیال‌بنیاد

که

جز به «آن» ی ساکنش نیستم…

دوباره برمی‌گردم پشت میزتحریرم،

اما «هیچ» با من نیست،

مگر آن «واژه» ها…

۳. طلب («جمهوری عاطفه»)

(تقدیم به پیام‌آوران عشق و دوستی)

عاشق‌شدن را طلب می‌کنم

تا جهان را

همچون «پرتقال» ی کنم و

خورشید را نیز فانوسی برنجین.

عاشق‌شدن را طلب می‌کنم

برای پایان!

پایان:

پلیس و

مرز و

پرچم و

جدال برای زبان و رنگ و نژاد!

جانان من!

می‌خواهم یک روز و نه حتی بیش‌تر،

گرداندن این دنیا را به من بسپارند تا

تا بنیان بگذارم

جمهوری عاطفه و احساس را…

 

پانوشت: برگرفته از غزل حضرت حافظ

فراخوان آثار ادبی: گروه ادبیات مجلهٔ هفته از تمام صاحب‌قلمان به‌ویژه ساکنان کانادا دعوت می‌کند تا علاوه‌بر ارسال آثار خلاقهٔ خویش (که همچون همیشه با افتخار در صفحات «رسیده از خوانندگان» کار می‌شوند)، چنانچه دستی بر آتش ترجمه دارند با ارسال برگردان‌های خود به غنای صفحات ادبی ما یاری رسانند. همچنین عزیزانی که مایل به ترجمه ادبیات کانادا (اعم از بومیان، یا مهاجران یا جریان غالب باشند)، می‌توانند پیشنهادهای ما برای ترجمه را دریافت فرمایند و پس از بررسی، در صورت تمایل و ترجمه، حاصل زحمتشان زینت‌بخش هفته خواهد بود.

من دکتری‌ خود را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز در ادبیات معاصر و نقد ادبی دریافت کرده، و سپس در مقطع پسادکتری بر کاربردی‌کردن ادبیات ازطریق نگاه بین‌رشته‌ای متمرکز بوده‌ام. سپس از تابستان سال ۲۰۱۶ به مدت چهار سال تحصیلی محقق مهمان در دانشگاه مک‌گیل بودم و اینک به همراه همسر، خانواده و همکارانم در مجموعۀ علمی‌آموزشی «سَماک» در زمینۀ کاربردی‌کردن ادبیات فارسی و به‌ویژه تعاملات بین فرهنگی (معرفی ادبیات ایران و کانادا به گویشوران هردو زبان) تلاش می‌کنیم و تولید پادکست و نیز تولید محتوا دربارۀ تاریخ و فرهنگ بومیان کانادا نیز از علائق ویژۀ ماست.
مشاهده همه پست ها

ارسال نظرات