همچنین دوری از اندیشیدن به تنهایی و مرگ و درنتیجه پرهیز از بازتابدادن آنها در شعر، دو روی یک سکهی نگرش فلسفیشاعرانهی بهارند. این پژوهش نشان میدهد که دو صفت اصلی بینشِ اعتراضی بهار، «جامعهنگری» و «دینمحوری» است. در واقع دینمحوری صفتی است که در شعرای پایان عهد مشروطه و پساز آن نیز، در دورهی معاصر، سخت کمیاب است و به چهرهی فلسفیشاعرانهی بهار، تشخصی ویژه میبخشد.
از هجوگویی تا نمایندگی مجلس
رئوس ادوارِ زیست و سوانح تأثیرگذار در شعر بهار را میتوان به چهار دوره تقسیم کرد. دورهی نخست، کودکی و نوجوانی ملکالشعرای بهر است. دورهای که عهد پرورشِ طبعِ شعری، با خواندن شاهنامه و درس مکتبی صدکلمهی رشید وطواط منجر به توفیق در سرایش به بحر متقارب شدهاست. همچنین در این دوره شاهد هجوگویی همشاگردان مکتبی بهار، به شعر و غزل سرودن برای دوستان منجر شده و نهایتاً در 15سالگی، همراه با لقب «ثقةالکتّاب»، مواجب نقدی و غیرنقدی، به درخواست نصیرالملک شیرازی، متولی آستان قدس و پدرش ملکالشعرای صبوری، از جانب مشیرالدوله، حاکم خراسان به او اعطا شدهاست.
دورهی دوم را میتوان از زمانی دانست که با درگذشت پدر شاعر آغاز میشود و تا انقراض سلسلهی قاجار در آذرماه۱۳۰۴ شمسی ادامه دارد. در این دوره ملکالشعرای بهار نزد ادیب نیشابوری تحصیل کرد و به سبک خراسانی در سرودههای خویش تحت تأثیر او روی آورد. لقب ملکالشعرایی را در نوزدهسالگی دریافت کرد و اندکی بعدتر، فعالیت سیاسی و مطبوعاتیِ مادامالعمرش را بهواسطهی آشنایی با افکار نو در مجلات جدید مصری آغاز کرد. نتیجهی این دوره، پیوستن به مشروطهخواهان، نشر مقالات انتقادی و سپس روزنامههای تجدّدطلب و نیز راهیافتن به مجلس و تحمّل تبعید و حبس برای این فعالیتها بود.
دورهی سوم، مربوط به عهد حکومت رضاخان یعنی از ۲۱آذرماه۱۳۰۴ تا ۲۵شهریور۱۳۲۰ است. در این دوره بهار رویکردی کموبیش آشتیجوی با شاه تازه را در پیش میگیرد. او در قالب سرایش مثنوی چهار خطابه و خواندن آن در حضور رضاخان ظاهر میشود. در عین حال به مجلس ششم راه مییابد و فعالیت آموزشی در دارالمعلمین را آغاز میکند. اما در نهایت تاریخ، برای این شاعر، عزل، پنج ماه زندان و هشتماه و نیم تبعید را رقم میزند. در نتیجه او از کار سیاسی دوری میگزیند و به تحقیق، تصحیح و تدریس در سازشی دستِکم ظاهری با حکومت مشغول میشود.
چهارمین و آخرین دوره موثر در تاریخ زندگی ملکالشعرای بهار، مربوط به عهد پهلوی دوم است که از شهریور۱۳۲۰ آغاز میشود و تا اول اردیبهشتماه ۱۳۳۰ و با مرگ او به پایان میرسد. در این دوره، او دوباره به معرکهی سیاست وارد میشود و پس از آغاز جنگ عالمگیر دوّم، فعالیت مطبوعاتیاش را از سر میگیرد. تصدّی چندماههی وزارت معارف و راهیابی به مجس پانزدهم، ابتلا به سل از حدود سال ۱۳۲۵ و سرانجام، مرگ در تاریخ یکم اردیبهشت۱۳۳۰، آخرین برگ تاریخ زندگی ملکالشعرای بهار است.
تعادل عاطفی در اشعار اجتماعی
تا آنجا که تحقیقات پژوهندگان شعرِ معاصر و پس از آن نشان میدهد؛ در دورهی پیش از ظهور شعر نو، بیشترین زمینه عاطفی جامعهگرا، در شعر مرحوم بهار احساس میشود. اعتدال سطح عاطفی شعر، مسأله بسیار مهمی است و مرحوم بهار به عنوان چهره برجسته شعر اجتماعی عصر مشروطه، توانسته در اشعار اجتماعیاش به تعادل عاطفی برسد. منظور از «تعادل عاطفی» این است که شاعر چنان رابطه عاطفیای با محیط برقرار سازد، که جنبههای دیگر شعرش مختل نشود و مثلاً شعرش تبدیل به شعار حزبی یا سیاسی نگردد. تجربهی گرانبهای غور عمق در شعر کلاسیک، به این شاعر توانایی خاصی دادهاست؛ تا آنجا که امروز با گذشت سالها از انقلاب مشروطه و آن حال و هوای عاطفی، هنوز شعر او قادر است تأثیر عاطفی خود را بر خواننده بگمارد و این نیست مگر، نتیجه همان تعادل عاطفی و پرهیز از سیاسیکردن بیش از حد زمینه عاطفی شعر.» (زرقانی، ۱۳۸۷: ۱۱۴-۱۱۳)
تفکر سنتی بهار به زنان
در این چشمانداز، بهار، با مرکزیّت چهار من در دیوانش شعر سرودهاست. من «سنّتی و سنّتگرا» در شعر بهار اولین لایه از شخصیت او است که مربوط به روزگار نوجوانیاش در مشهد میشود. زمانیکه به انجمنهای ادبی میرفت و زمینهی عمومی اشعارش، همان موضوعات سنتی و به همان سبک و سیاق شاعران کلاسیک بود. در این ایام، اندیشههای مشروطهخواهی در سر نداشت و به رسم معمول زمان، در ستایش بزرگان خراسان و نیز مدح و منقبت اولیای دین قصیده میساخت.
از نمونههای نشاندهندهی مایهها و موضوعات مربوط به تمایز این «من» بهار و تفکر کاملاً سنّتی آن، با دیگر «من»های مترقّیترِ بهار، نگرشِ این منها به زن است. از این زاویه، «من» سنّتی و سنّتگرای بهار، به شیوهی رایج در ادبیّات، صفاتی را به زنان نسبت میدهد که عیناً یادآور زنشناسیِ متون کهن، مانند کلیله و دمنه است که در ادامه به برخی از آنها اشاره خواهد شد. همانطور که در این شعر دیده میشود؛ از دیدِ او به نوعی همگی زنان، و بدون در نظرگرفتن تفاوتها و فردیتشان چنیناند:
دشمنان تازهها
پیرو امن و حفظ آرامیست
هست بالطبع زن محافظهکار
هست اعصاب زن لطیف و رقیق
حس نماید که در رحم فرزند
خصم افکار تازهاند زنان
زن به هر چیز تازه بندد دل
نرسد این نازموده فکر نوین
حامی آزموده باشد زن
خصم بینظمی و بیاندامیست
میکند از اصول تازه فرار
میگریزد ز بحث و از تحقیق
شود از حفظ نظم نیرومند
منکر کار تازهاند زنان
لیک گردد ز فکر تازه کسل
نبود سودمند بهر جنین
هست ناآزموده را دشمن
از این منظر، نقش مربّی یا پرورنده بودنِ زن، با دو رویکرد «ربّالبیتبودن» و «تربیت فرزندان»، مهمترین نقش زن در دید بهار است. او خانه را صدف و زن را گوهر آن میداند. این انگاره، در سایهی این منِ مردسالارِ او جمع میشود که زنانگی زن را به مادر و همسر بودنشان باز میگرداند و هویتشان را در تعامل با مردان تعریف میکند.
این منِ وی، اطفال را مومی در دست مادر میداند که توسط وی شخصیت واقعی آنها شکل داده میشود و از همین رو، اشعاری در مورد پاسداشت حقوق مادر و نقش وی دارد که از جمله معروفترین آنها، داستان دل مادر است.
منِ «اجتماعنگر و معترض»
از اواخر دورهی ناصرالدین شاه، عدهای از روشنگران عصر بیداری، به سمت نوعی نقد اجتماعی گرایش پیدا کردند. آنها کوشیدند همهی ابزارها و امکانات موجود را در خدمت انقلاب اجتماعی- سیاسی مورد نظر خویش قرار دهند. از جملهی مهمترین این ابزارها، ادبیات بود. آنها با تعریف هدف اجتماعی برای ادبیات، آن را در آستانهی یک تحول اساسی قرار دادند. در گام نخست نثر فارسی، این نقش اجتماعی را پذیرفت و در آستانهی پیروزی انقلاب مشروطه، بهتدریج شعر فارسی هم نقش اجتماعی-سیاسی به خود گرفت و حتی از نثر هم پیش افتاد. بدین ترتیب اجتماعیشدن شعر، از فرگشتهای اصلی در شعر معاصر است.
بهار، شاعر عشق و غزل نیست؛ شاعر حماسه و قصیده است. فخامت و صلابت بیان، قصایدش را صبغهای دادهاست. قصاید او محکم، سنگین و گرم است. در همهی افکارش، آنچه بیش از هر چیز جلوه دارد؛ روح پرخاشجویی و تحوّلخواهی است. قلمزدن در موضوعات سیاسی-اجتماعی را نیز باید به همین لایه از شخصیتش مربوط دانست. اهمیت و وسعت نمونههای این لایه تا بدانجاست که گزافه نیست اگر گفته شود گویی بهار اصرار دارد از هنر خویش، به عنوان ابزاری برای تبلیغ اندیشههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود بهره برد و در عینحال، سعی میکند این اندیشهها مبتنی بر تحقیق و مطالعه باشد.
به همین سبب، به اشعار زیادی در دیوان بهار بر میخوریم که درونمایه انتقادی دارند. اصولاً مضمون انتقاد، که شامل طیف متنوع و گستردهای از گروهها و طبقات اجتماعی میشود؛ از محوریترین مضامین شعر معاصر است. با اینکه در شعر سنتی فارسی، این مضمون به صورت محدودی مطرح شدهاست؛ پس از انقلاب مشروطه و با تغییر زمینهی عمومی فرهنگ، انتقادات اجتماعی جایگاه ویژهای را در مجموعه ادبیات معاصر به خود اختصاص دادهاند. هرچه از انقلاب مشروطه فاصله میگیریم؛ اشعار انتقادی بهار بیشتر شده و اشعار ستایشی او کاهش مییابد. تکمیل این بحث را ذیل بحث از نموداریهای بینش اعتراضی، در همین جستار پیگرفتهایم.
تغییرجویی محافظهکارانهی «صورت شعر» در دیوان بهار
بهار شاعری بود که قصد داشت آرام و محتاط، مبانی زیباییشناسی شعر کلاسیک را تغییر داده و شعر را برای طرح مضامین نو آماده سازد. از مهمترین اقدامات وی در این راستا، میتوان به استفاده از قالب مسمط و مستزاد، برای بیان مضامین نو اشاره کرد.
همچنین «عدول از اصول مربوط به فرم بیرونی شعر کلاسیک» در روند تغییر اشعار ملکالشعرای بهار دیده میشود. تغییری که شاهد آن شاید، تصنیف مرغ سحر، معروفترین اثر نشاندهندهی انعطاف و نوجویی بهارِ سنّتگرا است. برخلاف کاری که شعرای سنتگرا از آن ابا داشتند؛ ابتدا آهنگ این تصنیف ساخته شده و سپس بهار بر روی آن کلام نهاده است.
تغییرجویی محافظهکارانه
همچنین در مجتوای اشعار دیوان بهار، میتوان تغییرجویی محافظهکارانهای را مشاهده کرد. شاهد این مدعا، تجلیّات اصلی «من» است که در موضوعاتی از جمله موضوع آزادی زنان میتوان بازیافت.
بهار با وجود تفکرات سنتی در مورد زنان، خود از طرفداران سرسخت آزادی زنان، بهویژه در بحث رفع حجاب است. او پیشرفت کشور را در این میبیند که از زنان رفع حجاب شود و مانند بسیاری از روشنفکران دروهی مشروطه، با دیدن پیشرفت غربیان، بهخصوص حضور زنان در عرصههای سیاست و اجتماع، علّت اصلی عقبماندگی زنان را در کشور ما، که مانع ترقی زنان و کشور است، پایبندی به حجاب میپندارد:
چادر و رویبند خوب نبود
جهل اسباب عافیت نشود
کار زن برتر است از این اسباب
ای که اصلاح کار زن خواهی
زن از اول چنین که بینی بود
گر قوانین ما همین باشد
حفظ ناموس ز معجر نتوان خواست بهار
زن چنان مستمند خوب نبود
زن روبسته تربیت نشود
هست یکسان حجاب و رفع حجاب
بیسبب عمر خویشتن کاهی
هیچ تدبیر، چارهاش ننمود
ابدالدهر زن چنین باشد
که زن آزادتر اندر پس معجر باشد
«در صفت زن گوید»: ج۲، ۱۲۱
«زن شعر خداست»: ج۱، ۴۵۳
البته مهمترین انتقادِ وارد به این تم در اشعار بهار، این است که در آن هیچگونه نشانی از نقش و حضور زن در جامعه نمیتوان دید و منظور از آزادی زنان، رفع حجاب و پوشش، یا آزادی برای کسب علم است و مفاهیم اساسی حقوق زنان از جمله برابری حقوق زن و مرد، حضور فعال زنان در عرصه سیاست و اجتماع، از جمله در مجلس یا در دیگر بخشهای جامعه نادیده گرفته شدهاست. تا قبل از دورهی مشروطه، زنان به صورت رسمی از حق تحصیل محروم بودند؛ بنابراین بهار بر لزوم علمآموختن زنان به دلیل نقش موثرشان در تربیت نسل آینده تأکید کرده و آنان را به فراگیری آن تشویق میکند؛ چرا که آنان را اصلیترین مربیان جامعه میداند.
نگرش به جهان در شعر بهار
پادشاه و شعرهای ستایشی، انتقادی و اندرزگونهی خطاب به شاه، از موضوعات اساسی در دیوان شاعر است. او شاه را رکنی اساسی در حکومت مشروطه میداند و از او حمایت میکند. دیدگاه شاعر دربارهی پادشاه، در قالب دو تفکر کهن «اندیشهی ایرانشهری و اندیشهی شبانرمگی»، همراه با جایگاه قانونی پادشاه در اندیشهی جدید، قابل بررسی است.
در اندیشهی ایرانشهری، که نظام حکومتی در ایران باستان آبشخور اصلی آن است، پادشاه به خدا و نیروهای آسمانی منتسب میشود؛ پادشاهی، موهبتی الهی شمرده میشود و کردار و گفتار پادشاه در هالهای از تقدس، تحلیل و توجیه میشود. بهار در ستایش مظفرالدین شاه، پادشاهی را موهبتی الهی معرفی میکند و در مثنوی چهار خطابه رضاشاه را «فرّهی ایزدی» و پادشاهی او را «بخش سماوی و کار خدایی» میخواند.
در فرهنگ سنتی ما، حاکمان نقش مهمی در جهتدهی فرهنگ عمومی جامعه داشتهاند. عبارت یا احیاناً حدیث «الناس علی دین ملوکهم» نشاندهنده این واقعیت تاریخی است که بارها در آثار ادبیاجتماعی، مثل کلیله و دمنه آمدهاست؛ بنابراین سلوک سیاسیاجتماعی حکومتیان، نقش مهمی در جهتگیری عمومی فرهنگ دارد. بهار با اطلاعات تاریخی و بینش سیاسیاجتماعیاش، متوجه این موضوع شده و در اشعاری که خطاب او پادشاهان است؛ و یا آنجا که در مورد نفس حکومت شعر میسراید، بارها به دین و دینداری میپردازد.
از این دست توصیهها، در دیوان اشعار بهار فراوان است. لحن بیان او هم غالباً آنقدر شفاف است که خواننده احساس میکند این اشعار، از عمیقترین بخش وجود او برآمده و جزء اعتقادات اوست؛ نه حشوهایی برای پر کردن مصراعها و ابیات.
در مواردی هم بهطور غیرمستقیم به این موضوع میپردازد. مثل اینکه در ستایش زعمای مشروطه آورده که با وجود شما، زنگار از دین بیرون رفت؛ یا در توصیف ماجرای فتح تهران، بر بُعد دینی این پیروزی هم تأکید دارد. در شعری هم که در ستایش ستارخان سروده، بر آن است که چون تو از عالمان نجف تأیید گرفتی، فرّ و شکوه تو فراوان شده است. نمونههای متعدد و شواهد بسیار، بیانگر این مهم است که مفهوم دین، در اندیشهی شعری او جایگاه خاصی داشته است؛ بهخصوص در دورهی اول زندگی فکریاجتماعی شاعر، آنجا که ستایشگر آزادی است و در صف مبارزان با استبداد ایستادهاست.
این مساله، خود را در سه قالبِ متمایز عدالتخواهی، قانونگرایی و استعمارستیزی، در جایگاه مهمترین زمینههای تحقق عدالت نشان میدهد. از دیگر سو، همچنانکه بی عدالتی، شاعر میهنی ما، بهار را ناراحت میکند؛ به همان نسبت، رواج عدالت و رفع ظلم و ستم، او را خوشحال میسازد؛ چنانکه پس از پیشرفتن مشروطه خواهان آذربایجان، به سرداری ستارخان در تبریز و منکوبشدن مستبدین و دشمنان مشروطیت ایران و فرار محمدعلیشاه، با بهبادآوردن جور و بیداد محمدعلیشاه، از اینکه کشورمان دیگر از ظلم و ستم او راحت و آسوده گشتهاست، ابراز خوشحالی میکند:
چندی ز بیداد فرسوده گشتیم
زیر پی خصم پیموده گشتیم
از ظلم ظالم، از کید بدخواه
با خاک و با خون آلوده گشتیم
و امروز دیگر آسوده گشتیم
الحمدلله الحمدلله
بهعلاوه او در همین ترجیعبند، جور پیشگان را -که محمدعلیشاه از آنهاست- به منزله میکروبی در پیکرهی حکومت میداند که وجود آنان، باعث بیماری جامعه است و باید ساحت ملک را از این میکروبها عاری کرد. لذا پساز فرار محمدعلیشاه و استحکام مبانی مشروطیت ایران و فتح تهران توسط قوای ملّی، این هدف را متحقق مییابد و نمیتواند خوشحالی خود را از این امر پنهان کند و به خاطر رفع بیداد و ستم جورپیشگان، خدا را سپاس میگوید.
تجلی اعتراضات قانونگرایانه در اشعار بهار
بهار، شاعر آزادی، عدالت و قانونگرایی است. در میان شاعران معاصر، کمتر شاعری است که به اندازه او به امور اجتماعی و سیاسی پرداخته باشد و اشعارش از جریانات اجتماعی دوره مشروطیت و چند دههی بعد از آن متأثر شده باشد. او در طول زندگی، برای استقرار قانون در ایران در عرصه سیاست و شعر، بسیار تلاش کردهاست. از این نگاه بهار، از ابتدا از شاه و سپس از مردم میخواهد با اقتدار و همّت بیشتری کشور را اداره کند. او بدون در نظر گرفتن نقش اجرایی دولت و نقش تصمیمگیری مجلس، پادشاه را -که مقام تشریفاتی در قانون اساسی است- به اعمال قدرت و اقتدار برای اصلاح امور تحریک میکند؛ در حالی که احمدشاه، به عنوان پادشاه مشروطه کاملاً به اختیارات قانونی خود پایبند بود و هرگز در پی تجاوز از این حدود و اختیارات نبود. این رفتار شاعر بیش از هر چیز، ناشی از بی سر و سامانی اوضاع ایران و به بنبست رسیدن کوششهای آزادیخواهان بود. مشروطهخواهان، نه در مجلس شورای ملی، یارای بهسامان کردن امور را میدیدند و نه در دولتهای مستعجل؛ پس دست به دامن پادشاه مشروطه زدند و او را به اقدام مقتدرانه دعوت کردند.
همین نگاه سبب میشود بهار در سال 1295ش در غزل راه عمل احمدشاه را به «عزم، همّت و قلب قوی» و حتی اگر لازم باشد به «دیوانگی» فرا بخواند:
با همت و با عزم قوی ملک نگهدار
گر منزلتی خواهی با قلب قوی خواه
با عقل مردد نتوان رست ز غوغا
یا مرگ رسد ناگه و آسوده شود مرد
راه عمل این است بگویید ملک را
یاران موافق را آزرده نسازد
کز دغدغه و سستی کاری نگشاید
کز نرمدلی قیمت مردم نفزاید
اینجاست که دیوانگیای نیز بباید
یا کام دل از شاهد مقصود برآید
تا جز سوی این ره سوی دیگر نگراید
خصمان منافق را چیره ننماید
انتقاد از قانونشکنی و محترم نبودن قوانین در شعر بهار
در ایام سلطنت احمدشاه و در اثر تنپروری و بیلیاقتی او، کشور دچار هرجومرج و آشوب شدهاست؛ این استکه بهار به خشم میآید و او را گندمنمای جو فروش، ارتجاعیزاده و گرگ معرفی میکند و امید به مملکتداری و قانونگرایی او را کاری عبث و ناسزاوار میانگارد.
بهعلاوه، روزنامه نو بهار و تمام روزنامههای تهران، در عهد کابینهی مستوفیالممالک، در سال 1297ش، توقیف میشود که بهار از پایمالشدن اصل آزادی مطبوعات و عدم استقرار قانون و آزادی، به خشم میآید و با تنگدلی و آزردگی چنین میسراید:
ناکرده گنه معاقبم، گویی
عمری به هوای وصلت قانون
در عرصۀ گیر و دار آزادی
تیغ حدثان گسست پیوندم
گفتم که مگر به نیروی قانون
وامروز چنان شدم که بر کاغذ
ای آزادی، خجسته آزادی!
سبابۀ مردم پشیمانم
از چرخ برین گذشت افغانم
فرسود به تن، درشت خفتانم
پیکان بلا بسفت ستخوانم
آزادی را به تخت بنشانم
آزاد نهاد خامه نتوانم
از وصل تو روی بر نگردانم
البته این ابیات تنها گوشهای از اعتراضات به بیحرمتیِ قانون نزد حکام نالایق زمان اوست. (برای نمونههای بیشتر نک: خون خیابانی، یک شب شوم و آئینۀ عبرت.)
جامعهگراترین شاعر سنّتی معاصر
بررسی فردیت انسانی شعر ملکالشعرای بهار، به ما نشان میدهد که اوّلاً در دیوان پربرگوبارِ او، فردیّت بدان معنا که در چارچوبِ مقالۀ حاضر در آن بحث میشود؛ به معنی نگرش به انسانها از حیث تفاوتها و تمایزهاشان، کمتر نشانی دارد؛ ثانیاً در کنار این نوعگرایی، فرد اصلی دیوان همان «من» فربه، برجسته و غالب شاعر است که دو لایهي متفاوت امّا مرتبط دارد: «منِ سنّتی و سنّتگرا»؛ با شاخصهی بازآفرینی و تکرار بینش غالب و متعارفِ قدمایی و «منِ اجتماعنگر و معترض» که حاصل همنشینکردن و سازگارسازیِ وجوهی از زیست و نگرشهای متجدّدترِ انسان عصر مشروطه و پس از آن با ژرفساختهای بینش سنّتی است. این دو من، به ترتیب به شکلِ منهای «پیشینهاندیش» و «تغییرجویِ محافظهکار»، در شعرِ بهار ادامهی حیات میدهند و در بحث دولت و ملّت با یکدیگر پیوند میخورند.
از این رهگذر، بهار با وجود آنکه چارچوب نگرشی، اخلاق و اَبَرباورهای برآمده از تربیتِ سنّتیاش را زیرِ پا نمیگذارَد، با نوجوییِ معتدل و محتاطانهی خویش، در عناصری از آن منِ نخستین تجدید نظر میکند. البته این بازنگری با مبانیِ تربیتِ سنّتی سازگار شده است و در تبیینِ این مسئله، نگاه منِ دوم بهار به زن، مثالی گویا و روشنگر است: هر دو منِ بهار، زن را موجودی فروتر از مرد میانگارند و گرچه منِ دوّم به نقش مربّی (پرورنده) بودنِ زن (با دو رویکردِ «ربّالبیتبودن» و «تربیتِ فرزندان») اهمیتی ویژه میدهد، درست همسو با نگاهِ منِ اول، زن را گوهری در صدف خانه (و خانه را مناسبترین و مهمترین جای زن) میداند. این انگاره در سایهی منِ مردسالارِ او، جمع معنا مییابد که زنانگی زنان را به مادر و همسربودنشان باز میگرداند و هویتشان را در تعامل با مردان تعریف میکند؛ ثالثاً همین منِ اخیر، پیشفرضِ مقاله در جستار نخست را تأیید میکند. بدین معنا که همانطور که بوطیقایِ شعریِ بهار را میتوان مبتنی بر «سنّتگرایی»، به معنای انتخاب آگاهانهی عدول ننمودن از بخشی از قواعد سنّت ادبی در همه حال دانست؛ منظومهی فکریِ او نیز، حاصل تقیّد آگاهانه و مادامالعمر به همان سنّت است.
از سوی دیگر، درنگ در تنهاییهای شعر بهار، اعمّ از فیزیکی و روحی به ما نشان میدهد که تمام نمونههای معدود تنهایی در شعرِ او، به نحوی با «جداماندگی»، یعنی به شکل فیزیکی و غیرذهنیِ تنهایی پیوند دارند. تا آنجا که تنها نمونهی تنهایی روحی در شعر بهار، از جنس احساس فراموششدگی است که از لایههای رویین و سطحیِ تنهایی روحی ناشی میشود که تکاملِ همان احساس جداماندگی است. بهعلاوه، این نمونهها، تأثیر دید سنّت و سنّتگرا را در به حاشیهرفتن تنهایی، تا حدی چشمگیر برجسته میکند؛ دیدی که باعث میشود اولاً، تنهاییهای بهار کمبسامد (از مقولۀ النادر کالمعدوم) باشند و ثانیاً، همین تعداد نیز در سطح بمانند و بهسمت تنهایی وجودی میل نکنند.
باید اذعان داشت؛ از آنجا که تربیت دینی، در ژرفساخت جهانبینی و تربیتِ ذهنی و فکری بهار جای دارد؛ او اساساً جهان را ناهمسو با «نظام احسن» تصویر نمیکند و خدای او نیز موجودی «حق»، «برتر» و «خیرالحافظین» است؛ به همین سبب، اعتراض به چگونگیِ حال و کار هستی در شعرِ او هست اما به جای معطوفبودن به اعتراض به خدا، به عملکردهای ناشایست، غیراخلاقی و خدایناپسندانهی حاکمان، بهطور خاص و مردم، به طور عام باز میگردد و چند نمود اصلی دارد: اعتراضات عدالتجویانه و قانونگرایانه و نیز نوعی بیگانهستیزی (در بخش رویکردِ انتقادی به حاکمان) و اعتراض به «بدخوییهای جمعی و نوعی» هموطنان و کلّا مسلمانان؛ که درنگ بر تمام این مصادیق بر رویهم و اهمیّت کلیدیِ سه عنصر «تداوم بینش دینی در وجود و جهاننگریِ بهار»، «مطالعات عمیق و گسترده در فرهنگ ایرانیاسلامی» و همچنین «سر و کار داشتن با سیاست عملی» را در شکل دادنِ نگرشِ وی به جهان، بیش از پیش نشان میدهد.
و سرانجام در باب مرگ و مرگاندیشی، در شعر بهار باید گفت که نمونههای مرگاندیشی نیز در شعر او مانند مصادیق تنهاییاند؛ معدود و بدون میل به سمت «صبغۀ وجودی».
همهی این موارد، به ما نشان میدهد که اوّلاً چگونه دفتر پر برگ و بار شعر بهار او را شایستهی اطلاق «مهمترین شاعر سنّتگرای معاصر» میکند؛ و ثانیاً اینکه چرا حرکت شعر و فکرِ او، از سنّتِ صِرف به سمت معاصر و در مصادیقی متجدد شدن، تماماً بر جنبۀ بیرونیِ مدرنیته (نقد جهانِ بیرون و خواستن تحوّل آن) منحصر میشود و از لایههای درونی و فردیِ بینش مدرن (تفرّد، تنهایی و التفات به زوال هستی و میرایی خویشتن) در شعرِ او خبری نیست.
به دیگر سخن، ویژگیهای برجستهی بهار را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: «فرد/پدیده؛ فردیّت؛ تنهایی؛ بینش اعتراضی و مرگاندیشی» و نیز «منِ سنّتیِ روی آورده به اعتراض اجتماعی؛ دوری از تنهایی؛ جامعهنگر و دینمحور و کمرنگیِ مرگاندیشی»
و این همه به ما نشان میدهد که چرا و چگونه دفتر پر برگ و بار شعر بهار، علاوهبر دید سبکشناختی که محققان پیشین نیز گفتهاند؛ از دید جهانبینی شاعرانه و معنای زندگی هم او را شایستهی القاب «مهمترین شاعر سنّتگرای معاصر» و نیز «جامعهگراترین شاعر سنّتی معاصر» میکند.
ارسال نظرات