۱-
لیلای عاشق همهی شعرهای بد
ای صورت قشنگ خدا توی چارقد
ای ماه بیملاحظهی دشت بیپلنگ
ای خوب ای عزیز و ای بیشتر ز حد
من عاشقت نبودهام و نیستم ولی
داری دوباره از غزلم میشوی تو رد
خاتون اسب و آینه و ترمه و حنا
چشم تو کرد روح مرا حبس در ابد
من عاشقت نبودهام و نیستم... که نه
ای از شروع، آخر این شعر را بلد
حتماً دوباره از غزلم دور میشوی
حتماً دوباره شاعر از این خواب میپرد
با یاد خوابهای گهگاهت ای عزیز
تقدیم چشمهای تو این بیت مستند
«ای اشک از چه راه تماشا گرفتهای
بگذار تا بینمش اکنون که میرود»
۲-
شاعر نبود کارگر یک اداره بود
یک میز پهن داشت ولی هیچ کاره بود
آواره بود و گیج - دراین هفت آسمان
لابد شبیه من و شما بیستاره بود
او شعر مینوشت فقط روزهای فرد
شعرش همیشه خط خطی و پاره پاره بود
بیچاره وقت نداشت که شاعر شود هنوز
بعد از اداره نوکر یک ماهپاره بود
یک روز خسته شد به خودش دستبند زد
یک هفتتیر کهنه فقط راه چاره بود
این آخرین غزل به لبش بود گفت و ... بنگ ...
نه! نه! جگر نکرد هنوز «ایستاده» بود
به! به! دوباره قافیه را باخت بیخیال
شاعر نبود کارگر یک اداره بود . . .
مرداد 82
ارسال نظرات