۱- به انگشتهای بلندِ سین
پنجه را با دهان میکِشی
با دهانْ پنجه را پنجه
از دهانْ پنجرهای را بیرونْ ریختن
از لُعابِ شعریْ شُرّه شُرّه ...
از دهان، چارتاقیْ ریختن موریانهها را ناطور را
از زمهریر دهانتْ آوردنْ بیرون
کشیدنِ خطِ عبورِ شطّها چند چند از سُلالهی دهان
و از شمشیرهاْ ریختن
زبانِ شِمش را دانستی چون / زبان شمّ را چون؟
زبان را میکِشی دست را می را رام، رامیکنِ «را»
به آوردنِ «تا» تا پلِ گُهر پُلِ زَردَمَن بر آستانۀ «بر» کشیدن از.
دهان که پَرپَر دارد این کبوترها را به وقت نزولشان، دام
ریختن از دهانم بر تو دان دانِ پُلاُمِ این اریبِ انگشتهایت بر فولاد
تا گردنْچرخ – بر چرخگردن – با زدن از «چ» به «را»، به «خ» - پَر میکشیدم.
پَر میکشم تا
بالبال زدنِ این ریختهشدهدهانْ از کفّ
و لب از سوزنِ سرخ – تو – لب به آلمایِ نارنج
پَر میزند دهان که بر سر نیست سر نیست سر ریز سَر پُل
آآآآآمممممیییییی... مینامَم که از دست میچکد
از دست میدهیم دهانْ ریختنِ پلِ آن
از دهانْ ریختنِ کندوجِ(۱) زَرنوا
کندوج که میشُرّد از دهان دستهای برنز
از دهانْ ریختنِ پُلِ ماها(۲)
از باز شدنِ پلهای سَر
چشم میافتد برای پَرپَرندگانِ وُسطا
خاکستریْ زَر، زرجوب.
زیرا که وقت میریزد از چشمْ در توْ چشمه
چشمههای اغوا را ]که[ به وقتِ وضو با شوتواوچیاوکه (۳)
قائم که میکشی
آب را به وضو، به قدقامتِ ناخنهایی های هیهات
چگونه است حمزه(۴) بودن برای ناخنهات!
تا که بریزد الفبایِ الکنِ دهان
میگذاری یک بار دیگر در دیگر
شمردنِ ریختنِ چشمیدنِ لبها شلیکِ دیگری در لا
ای لایِ مانده در دوزخِ لیمو!
در را که باز باز نمیکنم خیابان را
سر در چپ به بازیْ راست به راست، داس
داسِ از سیاهرگ نزدیکتر
داسِ چپ، داستر است از اقرب الیه مِن دانهدانه
و مو را و موریانه را در پُل
که پلّه میخورد به
پَرخوانیهای دستهایِ چنار.
۲. در رثای ایلیا
به شادی و هادی
اوتادِ زمان
در شبهای نزولِ نامدهگان
کم میشوی ز قاعده
بلاهو.
در شبهای کُلتیْ اکبر
به رکوع میبینی خود را
بالاهو
هوالسیف و السافی.
شبِ نخست
زبانْ به وقتِ دعاست بر بندان
دست میسایی به سایه بر اَبنا
به بُن، بارو، خشتهای جَد
بر هَوَّز
به رغمِ این گسل که تنوره میکشد
به زخمِ این رج در چاقو.
شب از تیغه است که میگذرم
گذشتَنَم صیدِ اسید است بر مردمک
در شبِ اُذن به وقتِ انگشت
باریکهای خون از رکوع، چکامهست.
شبِ رگ است
به وقتِ رَد شدنت از گاردهاست در قفا
رختِ معلّقیْ تو در استخوانِ تماشا
میبینی طولانیشدنت از اوج را طولانی شدنت از قلنج را در انتهای طول
لا فاتحهای بر این کش و کشالۀ شور
با زهردستِ تابوت.
شبِ آهوست لا اُمِّ مِس بر جناغ
با دستِ چای، پایی پولک
با شادیِ قوسهایِ قصه
با هادیِ دشنه
تا غصّه.
ای بُهتِ بندار!
ای میشِ جلوس بر جولان!
چشم بسپُر بر این شبِ مدفن
امشب که ما دور، ما دُورِ ها و هیهات هلّه هلّه
بر نطعِ «لا اله الا ...»
بر پلنگِ غنوده بر انوار
«به شقیقهاتْ چنگیز چه میگفت به پچپچه؟»
آه این چشمِ بریل، این چشمِ میش
در شبِ شلاق چه میجَوَد از آلام؟»
امشب این شیون
شیون
امشب ای شیون بر مزار که میخوانی
امشب، شبِ پژارههاست
شبِ راستگویان
شبان، شبانِ توست
خدا را سراجاً منیراً
و مبشراً دستی را که شافع
و هادیاً سر را از استسقا
و هادیاً این زار و مزار را.
(۱) انبار شالیِ برنج
(۲)ماهان کوشیار، قهرمان هفت پیکر نظامی
(۳)از تکنیکهای دفاعی در کاراته؛ دفاع با لبهی خارجی دست از داخل
(۴)حمزه بن عبدالمطلب ملقب به «اسدالله» (شیر خدا) و معروف به «سیدالشهداء» (پیش از کشتهشدن حسین بن علی، امام سوم شیعیان)، عموی پیامبر اسلام که به قدرتمندی و شکار شیر مشهور بود.
ارسال نظرات