هر چه گذشت علاقه آمیخته با تعجبم درباره این گروه بیشتر شد. هرروز و هر هفته کتابهایی خوب اعم از صوتی یا کاغذی (البته فایلش) در گروه همرسان میشدند و با نقدها و بحثهایی سنجیده همراه میگشتند و کمیت و کیفیت کار چنان بود و هست که مرا به تحسین وامیداشته و میدارد. در آنجا با بانویی جوان آشنا شدم که طرف گفتوگوی این شماره ماست.
نیلوفر احمدی که علاوهبر این مصاحبه، داستانکهایی نیز از او خواهیم خواند، هم با ولع و عمق فراوان کتاب میخواند و هم دستی بر آتش داستان دارد. گفتوگو با او هماینک و بهعنوان بخش اول از سلسهگفتوگوهای ما با عنوان «ادبیات و مهاجرت»، پیشکش شده و چه همزمانی زیبایی که این همسخنی، مصادف با هشتم مارس، روز جهانی زن تقدیم شما خوانندگان عزیز میشود.
معرفی کوتاه:
نیلوفر احمدی هستم؛ متولد سال ۱۳۵۱ تهران اما اصالتاً جنوبی و اهل استان هرمزگان. در سال 1375 مدرک لیسانس رشته بهداشت از دانشگاه تهران گرفتم حدود ده سال پیش به همراه همسر و فرزندانم به کانادا مهاجرت کردم ساکن شهر تورنتو هستم چهار سال است در کتابخانه عمومی منطقه مارکهام تورنتو مشغول به کار هستم.
شروعِ نوشتن:
بیاغراق باید بگویم از زمانی که نوشتن را آموختم. در کلاس اول دبستان من داستانهای کوتاه مینوشتم و در کلاس چهارم دبستان اولین شعرم را سرودم. نوشتن در من با خواندن شروع شد در خانواده ما کتاب همیشه یکی از مهمترین اساسیترین و حیاتیترین بخشهای جداییناپذیر زندگی به شمار میآمده.
در کودکی مادرم همیشه برایم کتاب میخوانده و بعدها بهمحض اینکه توانستم بخوانم همان کلاس اول شروع کردم اولین کتابی که بهتنهایی خواندم را کاملاً یادم میآید ماهی سیاه کوچولو اثر صمد بهرنگی. مادرم کتابدار بود و من هرروز بعد از مدرسه با او به کتابخانه میرفتم و با یک بغل کتاب به خانه میآمدم. تمام افراد دور برم در خانههایشان یک قفسه کتاب داشتند. پدربزرگها و مادربزرگهایم باسواد بودند کتاب میخواندند بسیار روشنفکر و امروزی بودند. بااینکه در شهرهای کوچک و کمامکانات جنوب زندگی میکردند ولی با همان امکانات کم و چند کلاس ابتدایی سوادشان علاقه شدیدی به مطالعه داشتند و این علاقه و عشقشان ثروت عظیمی بود که به فرزندان و نوههایشان به میراث گذاشتند.
پدربزرگِ مادربزرگم، مرحوم سدیدالسلطنه مینابی، محقق و نویسنده کتابهای متعددی درباره خلیجفارس و زندگی مردم جنوب بهخصوص استان هرمزگان بدون شک در میل و علاقه من به نوشتن بیتأثیر از وجود چنین شخصیت مهمی در خانواده نبوده هرچند وقتی من متولد شده بودم سی سال از فوت ایشان گذشته بود اما یاد و نام و کتابهایش مشوق انکارناپذیری بود برای ادامه راهی که برایم به میراث گذاشته شده بود.
دوران کودکی و نوجوانیام در مهرومومهای بحرانی پس از انقلاب و زمان جنگ گذشت. همسن و مهرومومهای من بهخوبی یادشان است میزان و شدت خشونت هیچ سرگرمی و دلخوشی جز کتاب برایمان باقی نگذاشته بود اینگونه شد که کتابخوانترین نسل ایران هنوز هم متولدان دهههای چهلوپنجاه هستند. من بهسرعت هرچه کتاب دم دست داشتم خواندم وقتی هرچه کتاب کودک و نوجوان در کتابخانهها و کتابفروشیها وجود داشت را تمام کردم هنوز چهارده سالم هم نشده بود این بود که برای فرونشاندن ولع خواندن به کتابهای بزرگسالان رو آوردم شروع کردم به خواندن کتابهای داستایوفسکی، چخوف، گورکی، سارتر، کامو و… نوشتهها و مفاهیمی بسیار سخت و سنگین حتی برای بزرگترها. خواندنان کتابها در زمان نامناسب باعث شد که آنهمه مفاهیم پیچیده فلسفی جایی در ته ذهنم انبار شود تا بتوانم بعدها بهموقع و در زمان نوشتن در زمان بحث و گفتوگو از آنها استفاده کنم.
از خواندن تا نوشتن:
و اما نوشتن من بهصورت جدی از چهار سال پیش شروع شد تا پیش از آن کلی نوشتههای پراکنده گاه ناتمام و ویرایش نشده روی تکههای کاغذ اینطرف و آنطرف یا روی فیسبوک داشتم. خیلی وقتها نوشتهها و شعرهایم را بعد از نوشتن نابود میکردم. تا پیش از آن روزی که ناگهان جرقه اولین داستان بلندم را در ته ذهنم حس کردم هرگز نوشتنم را جدی نگرفته بودم. چهار سال پیش داستانی نوشتم آن را روی فیسبوک منتشر کردم فیلمسازی آن را خوانده و تشویقم کرد ادامهاش را بنویسم و باورش نمیشد من نویسنده نباشم…. از آن روز به بعد ناگهان حسی جدید از خودباوری در من شروع به رشد کرد و به موازاتش با افرادی آشنا میشدم یا برخورد پیدا میکردم که نوشتههایم را بیش از خودم جدی میگرفتند و مرا به بیشتر نوشتن تشویق میکردند.
تلگرام و جدیتر نوشتن:
و تا اینکه یکی از دوستان پیشنهاد کانال تلگرام را داد و از آن روز به بعد جرقه جدی نوشتنم مبدل شد به شعلهای که روزبهروز دامنگیرتر میشود و آرزویی که یکعمر برایم در قلههای دور و دستنیافتنی پنهان بود درست در یکقدمیام قرار گرفته است کافی است کمی همت کنم و رمانام را به پایان رسانده و چاپ بسپارم.
نوشتههای نیلوفر احمدی تاکنون:
داستانهای کوتاه در سبکهای مختلف و نیز شعر نو و کلاسیک و دلنوشته فراوان دارم. اما بخش جدیتر
دو رمانی است که در دست نوشتن دارم یکی از آنها تقریباً تمام شده و مشغول ویرایشش هستم به نام
«چای سبز با طعم نعنا» موضوعش مهاجرت و تقابل فرهنگها در شهر تورنتو است که در سبک سورئال نوشته شده و دومی که طولانیتر است به نام «جزیرهای زیر آب» و هنوز در نیمههای نوشتنش هستم در سبک رئال است داستان در گذشته و در استان هرمزگان میگذرد. میخواستم با این رمان سبک و فرهنگ و زبان و گویش و غذاهای و آدابورسوم استان هرمزگان را که برای بسیاری از مردم ایران هنوز هم ناشناخته است در قالب یک داستان خواندنی معرفی کنم.
ارسال نظرات