ابراهیم محبی گرچه منتقد ادبی است اما مطالعاتی وسیع و ریشهدار در فلسفه دارد که سبب شده حتی رساله دکتری خویش را در تبیین فلسفی شعر دهههای اخیر ایران نوشته و تحسین آگاهان این فن را برانگیخته است. آنچه در پی میآید حاصل همکلامی ما با ایشان درباره شایگان است.
اجازه میخواهم با پرسشی جنجالی شروع کنیم: اخیراً و قبل از فوت شایگان، در بعضی رسانهها و محافل، جریانهایی راه افتاده بود (و هنوز هم ادامه دارد) که سنتگرایی و خرافهگرایی و اسطورهاندیشی را مانند انگی بر پیشانی شایگان بچسبانند. تحلیل شما در این باب چیست؟
به نظر میرسد این کژفهمیها در نقد و تحلیل آثار شایگان پیش از آنکه مبتنی بر عدم درک صحیح آثار شایگان باشد برآمده از اغراض عامدانه است که تکثر و تساهل را ذاتاً مذموم و دستهبندی و جبههگرایی و درنهایت به تعبیر خود شایگان آریستوکراسی فرهنگی را مقبول میدانند.
تأمل در آثار شایگان به ما نشان میدهد که گرایش و دیدگاه هستیشناسی شایگان بههیچوجه از نوع هستیشناسی عقلگرای محض نیست. دیدگاههای فلسفی شایگان نهتنها بهصورت اخص مبتنی بر نگرشهای ماتریالیستی و راسیونالیستی محض نیست، بلکه بهصورت اعم کمتر نسبتی نیز با فلاسفه عینیتگرا و ذهنیتگرا دارد. درواقع شایگان ضمن همسایگی فرهنگی با تمام نحلههای اندیشگی و فلسفی و همسایگی اندیشگانی با نحلههای عرفانی و گنوسی، بهصورت تام و تمام متعلق به هیچ دسته و نظام فکری ازپیشاندیشیده و قالببندیشده نیست و ازاینجهت منحصربهفرد است.
شایگان نه پیرو ماتریالیست مارکسیستی است و نه پیرو ایدئالیسم افلاطونی و هگلی. او در تمام طول مدت زندگی همانگونه که خود از سطوح متعدد آگاهی سخن میگوید از جهانهای متفاوت و هستیشناسیهای متفاوت گذر کرده است. از عرفان اسلامی گرفته تا مدرنترین نظریههای فلسفی قرن. از تفکر معنوی در اسلام ایرانی تا ادیان و مکتبهای فلسفی هند. از ناکجاآباد سهروردی تا زندگی در بازیهای زبانی ویتگنشتاین.
امکان دارد این «گذر» شایگان را کمی بیشتر توضیح دهید؟
نظرگاههای فلسفیهستیشناختی شایگان به دلیل زندگی در دو اقلیم بسیار مهم شرق و غرب یعنی ایران و فرانسه به ناگزیر در ابتدا موجب قیاس کلی و درنهایت باعث یک داوری استقرایی در قالب کتاب آسیا در برابر غرب میشود. او که پیشازاین کتاب دو کتاب بسیار مهم «ادیان و مکاتب فلسفی هند» و «بتهای ذهنی و خاطره ازلی» را در کارنامه خود دارد در مواجهه با چالش ذهنی خود، دست به قیاس و استقرای جدی میزند و در کتابِ «آسیا در برابر غرب» آسیبهای مدرنیته را در مقابل جهان رازواره و اسطورهای شرق میکاود. دغدغه شایگان نهتنها چیستی جهان و هویت انسانی، بلکه چگونگی چیستیها و چندگانگی هویتها است همراه با جستجوی جهانهای گمشده و استحاله و ادغام هویتها در جهان تکنولوژیک. اندیشه شایگان لابیرنتی از جهانهای تودرتو است، ماتریکس و منشوری از اسطوره، هنر، دین، فلسفه و عرفان که لازمانی و لامکانی ازلی را به بیمکانی و بیزمانی درهمآمیخته و ازهمگسیخته جهان پسامدرن وصل میکند و دقیقاً هنر شایگان همین وصل کردن جهانهای نامتجانس است. جهانهایی که به تعبیر خود او نیاز به مرقعکاری و ترکیب دارند اما پاشنه آشیل هم دقیقاً همینجاست. زیرا اگر هنر ترکیب فضاهای ناهمگون را بلد نباشیم دچار اختلال و اسکیزوفرنی میشویم. کما اینکه باز به تعبیر خود او معضل اساسی جهان امروز همین اسکیزوفرنی فرهنگی است.
آیا شایگان فقط گزارشگر روشنفکر این مسئله بود یا میکوشید راهحلی نیز عرضه کند؟
شایگان همه عمر با این معادله چند مجهولی دستوپنجه نرم میکرد و تلاش او یافتن راهحل مناسبی بود برای این معادله بسیار پیچیده که جهان امروزی و انسان اکنونی در تارهای نامرئی آن گیر افتاده است و دچار هویتی ازهمگسیخته و چهلتکه شده است. او ازجمله اولین بارقههای وضعیت کنونی جهان را در هنر ابزورد میبیند و ظهور جهان کافکایی و کامویی و بکتی را حاصل از هم گسیختن روان انسان و ماهیت انسانی در برخورد با جهان مدرن و بهتبع آن درافتادن به دام نهیلیسم میداند و شاید به همین دلیل است که همنوا با جوزف کمبل جهان اسطورهزدایی را جهان مخوفی میبیند که از بارقههای رمزوارانه در آن خبری نیست. همان تعبیری که بهگونهای دیگر مارشال برمن در تحلیل «فاوست» گوته از «مفیستوفلیس» ارائه میدهد: دستهای نامرئی مفیستوفلیس همان دستهای اهریمنی مدرنیته است که گلوی جهان را میفشارد. شاید برای مخاطب آثار شایگان این گمان پیش آید که حال که شایگان اینگونه از تصور چنین جهانی هراسناک است لابد نسخه سعادت را یا در گزینش نوعی عرفان یا در انتخاب اندیشه فلسفی خاص یا در بازگشت به جهان اسطورهای میداند. اما شایگان هیچکدام از این گزینهها را پیشنهاد نمیکند. در نقد جهان مدرن در کتاب افسون زدگی مدرن میگوید: روشهای مدرن شناخت ما اساساً از طریق محدود کردن تواناییهای فراحسی ما که سابقاً راه پرشکوه عرفان را میساختند رشد و تکامل یافتند. تفکر مدرن عالم صغیر و عالم کبیر را غیرممکن کرده است. این اندیشه با تقلیل سلسلهمراتب وجود به یک بعد ممتد هندسی هر نوع امکان تأویل استعلایی را از بین برده است. بهطوریکه غنای جهان رنگباخته و قوه فکری تفکر خلاق به عضو مبهمی تبدیلشده که اینک فقط از آن اوهام و افکار آشفته تراوش میکند. تفکر مدرن با بیارزش شمردن کیفیات نامحسوس و تقلیل دادن آنها به سطح ادراک، هرگونه ارتباط پنهان و ناشناخته را که به یمن همانندی میان صداها، رنگها، اشکال، تثلیث معرفتشناسی، اسطورهشناسی، کیهانشناسی را در بینشی فراگیر از هستی جای میداد از میان برده است.
با این حساب، اصل حرفِ شایگان در نقد مدرنیته چیست؟
نقدی بسیار اساسی و درست را شایگان بر مدرنیسم وارد میکند. او میگوید مدرنیته از جهان کنونی افسون زدایی کرده است در مقابل، از افسون زدگی جدیدی نیز سخن میگوید که آن را، «خود خدا پنداری» انسان مینامد و تورم «من». منی که تنها از آن دیوانگان و روان پریشان است. شایگان از تورم این «من» در انسان نگران است؛ او نیهیلیسم و پوچی جهان را در تفکر مدرن در سویی قرار میدهد و فربهی «من» را در سویی دیگر. انگار انسان «پوچی» جهان را با فربهی «من» پر کرده است و این باعث یک تضاد هستیشناختی و دیالکتیک در روان انسان شده که او را تبدیل به یک پارادوکس کرده است. نگرانی دیگرِ شایگان جهان مجازی است که با استفاده از تعابیری که بودریار و دیگران از «قوم آینهها» و «شبحسازی جهان» و «دگرزایی» دارند هویت انسان امروزی را در جهان پیچیده پسامدرن پیچیدهتر از هر زمان دیگری میداند.
در کتاب «هویت چهلتکه» (افسونزدگیِ جدید)؟
بله درعینحال او در فصل آخر کتاب «افسونزدگی جدید»، ستایشنامهای در وصف هنر دیدرو مینویسد و اذعان میکند که نوشتار دیدرو از سویی جباریت گفتارهای حاکم را در هم میشکند و از سوی دیگر به سطوح متعدد آگاهی، نظمی موزاییکوار میبخشد.
از این منظر «پنج اقلیم حضور» چرا تألیف میشود و جایگاهش در سیر فکری شایگان کجاست؟
شاید هدف خود شایگان نیز از نوشتن کتاب پنج اقلیم حضور در اواخر عمر همین بود اما با نوشتاری پژوهشی که ارزش آن کمتر از هنر دیدرو نیست زیرا در این کتاب اقلیمهای اصلی هویت ایرانی در قالب تحلیل آثار پنج شاعر بزرگ یعنی فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ در نظمی ترکیبی و موزاییکوار کنار هم نشسته است بی آنکه یکی بر دیگری برتری یابد زیرا شایگان هر یک از آنها را سازنده بخشی از سازوکار هویت انسان ایرانی میداند. به همین دلیل در کتاب پنج اقلیم حضور خواننده میبیند که جهان و تفکر «دمغنیمتشمر» خیامی که کمابیش سرشار از بارقههای نیهیلیستی است در یک هم ارزی موزاییکوار کنار جهاننگریِ مطلقاً عرفانی مولوی نشسته که ستبری معنای جهان و انسان از تکتک ابیاتش میتراود و باز همین خیام که اعتقادی به انسان کامل ندارد در کنار فردوسی نشسته که انسان کامل را به تعبیر شایگان در هیئت فرزانهشاه تصویر میکند و مبلغ نوعی خردگرایی مینوی است. سعدی آداب و ادب مدار در کنار مولویِ «هیچ آدابی و ترتیبی مجوی» نشسته و فردوسیِ «خرد برتر از گوهر آمد پدید» کنار مولویِ «چارهای کو بهتر از دیوانگی/ بگسلد صد بند از دیوانگی» نشسته و خیامِ بیپروا و صریحگو در کنار حافظِ درلفافهگو و «گفتم کنایتی و مکرر نمیکنم»، نشسته است. انگار شایگان در تدوین این کتاب تعمدی داشته که بگوید هرکدام از این پیامبران شعر انعکاسی از ساحتهای متفاوت و متکثر وجود تکتک ما انسانها هستند. ما در ساحتهای وجود خودمان سیال و شناوریم و هرکدام از این ساحتها و لایههای وجودی ما زیباییهای خاص خودشان را دارند که باید درست بشناسیم و ارج نهیم. ما متکثریم همچنان که حقیقت متکثر است. همانگونه که لائوتزه میگفت: «حقیقتی واحد، در پس گونهگونه اشیاء پنهان است.» اگر ما حقیقتهای متکثر و متناقض وجودی خویش و جهان را به رسمیت نشناسیم پارادوکسهای وجودی ما، ما را از هم خواهد گسیخت و نابودمان خواهد کرد. پس چهبهتر که به تعبیر حافظ «کسب جمعیت از آن زلف پریشان» کنیم. موضوع بنیادین و اساسی برای شایگان این است که بشریت از هر نوع و نژاد و ملیت و تفکر مجبور است کنار هم زندگی کند. پروژه یکسانسازی و یکدستسازی از هر نوع که باشد محکوم به شکست است. چه ایدئولوژیک و تئوکراتیک باشد و چه مدرن با چارچوبهای علمی.
جناب محبی عزیز، ممنونیم از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
شایگان به روایت شایگان
(گفتاوردهایی از مصاحبههای او)
- من خودم را فیلسوف نمیدانم. من خودم را یک متفکر آزاد میدانم، زیرا در فرهنگهای مختلف سیر و سلوک کردهام.
- مرگ برای آدم مدرن امروز همچنان یک مسئله است، چون نسبت به آنچه با آن میآید ناآگاه است و همین ناآگاهی است که دلشوره و اضطراب میآورد. اما میتوان همه این نگرانیها را هم کنار زد و خیامی زندگی کرد و دم را غنیمت شمرد. من به چنین نگاهی بسیار اعتقاد دارم و خیامیام. میتوان هم چون خیام و رواقیون، با مرگ بسیار راحت کنار آمد. البته آنهایی که اهل عرفان هستند، معتقدند که اگر به مقام فنا فی الله و بقا بالله برسید، جاویدان شدهاید اما من نه عارفم و نه به حد مولانا رسیدهام.
- من دائم در تحولم، فکرم ایستا نیست. البته در ایران پذیرش تحول فکری برای هموطنهای ما بسیار مشکل است، برای همین هنوز حافظ و مولوی میخوانیم و هنوز بزرگترین متفکران ما مربوط به صدها سال پیش هستند. برای من خیلی عجیب است که هنوز بزرگترین متفکران ما، شاعرانمان هستند و تازه جدیدترینشان که حافظ باشد هفتصد سال با ما فاصله دارد. البته نه اینکه اینها آدمهای بزرگی نباشند، سوءتفاهم نشود.
- من شاعر نبودم، اما شاعران را خیلی دوست دارم. البته شاعران ایران که معلوم است، خیام و حافظ و مولوی و اخیراً هم خیلی به سعدی علاقهمند شدهام که یکی از بزرگان ماست و من معتقدم به او بیانصافی شده و تحتالشعاع دیگران قرار گرفته است. بله من از بودلر خیلی چیز یاد گرفتم مخصوصاً دربارهٔ شهر. والتر بنیامین یک کتاب دارد دربارهٔ بودلر که میگوید بودلر واقعاً شاعر مدرنیته است. از شاعران ایران با سهراب سپهری دوست بودم و با کمک خودش اشعارش را به فرانسه ترجمه کردم.
- اصلاً نمیخواهم جوان شوم. در این سن افقها برایم بازند اما در جوانی اصلاً افقی گشوده نیست. در یک گردابی به سر میبری که نمیدانی چه میشود و به کجا خواهی رسید. به محض اینکه به سن ما برسید گویی سناریو را یکبار خواندهاید. میدانید آخرش چیست. تکرار دوباره صحنهها حوصله میخواهد.
- شاید تنها آرزوی من که شخصی هم نیست این باشد که وضعیت مملکتم بهتر شود. ایران را دوست دارم و فکر میکنم مردم ما سزاوار تغییر شرایطند.
- شما در ادبیات مدرن همواره با موضوع مرگ مواجهید. در ادبیات عرفانی مسیر مرگ از پیش ترسیم شده است. به شما آدرسی میدهند که از کجا آمدید و به کجا میروید. ولی در دنیای جدید که همهچیز در آن مسئله میشود، طبیعتاً مرگ هم تبدیل به یک مسئله میشود. آنوقت بر عهده خود شماست که بر مرگ پیروز شوید و قبولش کنید. مرگ جزئی از زندگی شما شود. همین الان من اینجا هستم و ممکن است فردا صبح نباشم.
- اما میتوان همه این نگرانیها را هم کنار زد و خیامی زندگی کرد و دم را غنیمت شمرد. من به چنین نگاهی بسیار اعتقاد دارم و خیامیام. میتوان هم چون خیام و رواقیون، با مرگ بسیار راحت کنار آمد. البته آنهایی که اهل عرفان هستند، معتقدند که اگر به مقام فناء فی الله و بقاء بالله برسید، جاویدان شدهاید؛ اما من نه عارفم و نه به حد مولانا رسیدهام. یا به قول هندیها میتوانید به مرحلهای برسید که مردهاید و «زنده آزاد» اید. در حکمت مشرقزمین و مقداری هم در غرب راههایی برای جاودانگی از طرق ریاضت وجود دارد. یوگی واقعی «زنده آزاد» است؛ یعنی مرده و زنده است. جاودانگی یعنی این. برای همین در عرفان اسلامی به مرگ میگویند قیامت وسطی؛ یعنی قیامتی که در قید حیات آن را تجربه میکنید. بعد از آن تجربه هم مردهاید و هم زنده. این ایدهآل و آرمان بزرگ عرفان مشرقزمین است.
دو نظر در باب داریوش شایگان
روشنفکرِ معنوی
مصطفی ملکیان
داریوش شایگان، بهعنوان عالم و محقق، بیش و پیش از هر چیز دیگر پژوهشگر و نظریهپرداز فرهنگ است و پسازآن، کسی که در عرفان مقایسهای (و نه فلسفه مقایسهای)، بهویژه مطالعات مقایسهای در خصوص عرفان هندویی و عرفان اسلامی، تتبع و تحقیق میکرده است. از اینها گذشته، در حوزه ادبیات، بهویژه شعر فارسی و شعر و رمان فرانسوی، نیز مطالعات و تحقیقاتی دارد و آثاری خواندنی و تأملبرانگیز نشر داده است. افزون بر همه اینها، در کارنامه او وجههای روشنفکرانه نیز حضوری چشمگیر دارد.
شایگان، به گمان من، روشنفکری معنوی، و نه دینی، و نه لائیک است. روشنفکر، به اعتبار اینکه عقلانیت، و بهخصوص عقلانیت نقادانه را به جد پاس میدارد، و معنوی (spiritual)، به این اعتبار که سهم روح (spirit) را سرسختانه مطالبه میکند. شاید بتوان گفت که معنویتگرایی او در حد آرمان و نظر متوقف مانده و به حد عمل و ارائه طریقهای کاربستی نرسیده است.
(فصلنامه نگاه نو، شماره 116)
گنج شایگان
دکتر مهدی محبتی
شایگان و همزادانِ پیش و پس از او، بیش و پیش از هر چیز نسل خوشبختی بودند که از سوز سرما و گرمای روزگار نسوختند و عمری پژمرده و مردهوار نزیستند!
استادانی داشتند که دستشان را میگرفتند و پابهپا میبردند و مراکز و مدارسی که سرمایه و مال مینهادند تا مایه و میل مستعدان را شکوفا سازند. دلم اما میسوزد بر نسلی که قطعاً در استعداد و فهم و قابلیت، هیچ از شایگانها و هم سن و سالان او کم نداشتند؛ اما روزگاری مساعد نیافتند و حسرتبهدل و آرزو بر چشم، نرمنرمک در انتظار و نظاره مرگ خویش نشستند و بیم نان و دلهرههای بینامونشان، زندهبهگورِ وجودشان ساخت.
نه شوقی در معلمی و استادی که شایگانپروری کند و نه مرکزی و دارالعلمی که شایگانی در خود نگه دارد. مرگ اصلی همین مرگ آرام دانش و دانشگاه است که بر این باید گریست. بر اینکه از دل این نوع دانش و دانشپروری و با این دانشجویان و دانشپروران، نسل فردا چشمشان به جمال کدام گنج شایگانی روشن خواهد گشت که جان بگیرند و انگیزه بیابند و الگو بسازند؟
این نورسیدگان دیگر کی و کجا دردمندی را میبینند که از سر شوق و بیدغدغه نام و نان و آبرو، بر بالِ بادِ اشتیاق بنشیند و به هندوستان سفر کند و سالیان سال میان هندوان بنشیند و برخیزد و بگردد و عاقبت برگردد و دو جلد «ادیان و مکتبهای فلسفی هند» ارمغان بیاورد که بسیاری از بازرگانان و طوطیان پارسی را نوع دگر دیدن بیاموزد؟
او میبیند که بهترین مراکز ما مالامال از کم مایگانی شده است که هرگز همطراز خود را هم تحمل نمیکنند؛ چه رسد بهتر و فراتر از خود را! میزنند و میرانند و به گوشهای کور و کبود میکشانند مبادا که دانش آموزان و دانشجویان و دانش خواهان ببینند و قیاس کنند و دریابند! در این روزگار و:
زین جهان سراسر همه غم
دلم از دل گرفت و از جان هم
… من البته با نکتهها و گفتههای شایگان درباره ادبیات و پارهای مباحث امروز، همسویی و همراهی کامل ندارم اما میل به حقیقتجویی و دانشدوستی و عطش و سوختگی شدید او را در کشف آفاق ناشناخته میستایم.
نشست «عصری با داریوش شایگان: مروری انتقادی بر یک زندگیِ فکری» پنجشنبه آینده (۲۴می۲۰۱۸) از ساعت ۱۸:۳۰تا۲۱ در نوروززمین برپاست و ورود به آن برای همه علاقهمندان گرامی آزاد و رایگان است.
همچنین جویندگان زوایای دیگر بحث را به مطالعه مطلب خواندنی رادیوی بینالمللی فرانسه (به نشانی: http://fa.rfi.fr) دعوت میکنیم که با عنوان «شایگان و نقد شایگان» با عباس میلانی، داریوش آشوری و رامین جهانبگلو به سوالوجواب نشسته است.
ارسال نظرات