نویسنده: حمید نیک نفس
دِ نشد!
گفته بودند که این آن بشود، شد؟ دِ نشد!
مشکلِ این همه آسان بشود، شد؟ دِ نشد!
نیشِ مردم بشود باز و لب و لوچهیِ شان
مثلِ این پستهی خندان بشود، شد؟ دِ نشد!
فکرِ نان هم که نکردند، به جایش اقلاً
قیمتِ خربزه ارزان بشود، شد؟ دِ نشد!
هر کجا کلبهی اَحزان، بشود مسکنِ مهر
هر چه گرمابه، گلستان بشود، شد؟ دِ نشد!
«اِی که از کوچهی معشوقهی ما میگذری»
وعده دادی که اتوبان بشود، شد؟ دِ نشد!
آرزو کردم اگر سالِ سگ و میمون رفت
بعدِ سگ نوبتِ انسان بشود، شد؟ دِ نشد!
گرگِ بیبُته که شنگولِ مرا با خود بُرد
تازه میخواست که چوپان بشود، شد؟ دِ نشد!
هالهی نور شد او تا بکند طیّالأرض
بعداز آن واردِ کیهان بشود، شد؟ دِ نشد!
اُشتُلم کرد و «بِگم؟» گفت و شد او قُلدرِ شهر
مثلاً تا که رضاخان بشود، شد؟ دِ نشد!
چون هویدا بشود پیله که هر ایرانی
صاحبِ خودرویِ پیکان بشود، شد؟ دِ نشد!
ناخُدا باشد و نوحی که پسرهاش بَدند
بِکشد لنگر و طوفان بشود، شد؟ دِ نشد!
جامهاش را بدَرد گرگ و شود یوسف، تا
پیرَنش پیرَنِ عثمان بشود، شد؟ دِ نشد!
نیمهی پُر که نشد، گرچه تلاشش را کرد
نیمهی خالیِ لیوان بشود، شد؟ دِ نشد!
دارد امید که بَهمان بِکند رفت و نکرد
ریزعلی رفته که دهقان بشود، شد؟ دِ نشد!
بوده پاپِیْ به همه عمر شدیداً پدرم
پسرش طاهرِ عُریان بشود، شد؟ دِ نشد!
یک نفر خواست اَرسطو بشود، شاعر شد
حافظ و سعدیِ دوران بشود، شد؟ دِ نشد!
شعرِ ما نزد شما اهلِ نظر، میبایست
بُردنِ زیره به کرمان بشود، شد؟ دِ نشد!
ارسال نظرات