دو شعر از علیرضا نوری

دو شعر از علیرضا نوری

علیرضا نوری، شاعر ایرانی است که چند مجموعه شعر دارد که «از گردن به بالا سنگم»، «نَحر» و «تنیدن» از جمله آن‌هاست. در این شماره از مجله هفته فرهنگ و ادب دو نمونه از اشعار این شاعر را می‌خوانید.

۱)

وزیدم

وزانم به كوه و شب و برف

كه یاد عظیم انار

از چشم آبان رفت

و آتش كه تنها بود از اول

برای نمردن می‌سوخت

وزیدم به شعرِ روی قبرها

ریزان ریزان به كجا

گربه‌های قبرستان به چرا

به یاد چه کس گریه کنم بعد از قناری و گلوله

نامم که نبوده خاوران

رنگ از چشم‌های تو رفت

از خنده برون آیی

از قَه به شباب

از قه به تلخی اشک

چون قهقهه باشی در عمق گلو

بعد از تب فاقه

بعد از شوق زفاف

برگ نارنج بودم

بویی از زن و کُندُر

چون تن تن آهو

سر برده به زانو

نی‌های گلویت را با چرا بریدند

و تو که مغلوب عهد الست بودی

در سنگ فرو رفتی

من با خیره برای پاهای تو برف نوشتم

گفتم بعد از اعماق این سال‌ها

از دیوارهایِ قلعه‌یِ روستایِ لک بیرون بیایی

نیمی آدم

نیمی خروس

ناموسِ ده باشی در بحبوحه‌ی قحطی و روس

تنور باشی ولرم برای زن‌هایی که چه زیبا

زن‌هایی چه عفیف

اشك‌های ما زرد بودند

انگار كسی در چشم‌های ما شاشیده است

برگ و بار كه نداشتیم

تنها بعضی

برای سلامتی‌مان خوب بودند

من عیب هیچ‌كس نبودم

تنها چرای خودم را می‌جویدم

خوبِ كدام از شمایان را نمك زدم

به چرای این سالها فقط گربه‌ها گریه گریه نكردند

عنقریب از گونه‌های سنگ

آب انار بریزد

به برگ درختان روی قبر

شایع‌ترین تعریف زندگی در این حوالی بودی

چه باغ‌های معلقی برای آتش آفریدند

اشك‌های زرد من كو

تعلق من به گونه‌های نایاب گربه ارثی است

بجهانم

بجهانم كه بریزم از نوك خنجر

فرو بروم در دیوار سلول

تو باشی از زمستان عبور كنم

بخندم به آفتاب

نه در تنهایی عاشق آتش بودی

نه حالا كه من پیچیده‌ام به روانت

چون پرنده‌ی سر‌به‌دامنی

به آغوش من خواهی خزید

و پیش‌از همه‌ی خوب‌ها

با چرای من نشسته به برفی

گُل‌چشم

خویشی تو با برف و انار

پیش‌از پیدایش آتش بود

بعداز آن از اهالی نمك بودی

ریزان ریزان به چه‌ای

گل داده یخ

خوب شما بودید

مومیایی

هزاره‌ی بعدی آن شماست

تنها به شرط این‌كه از دندان گربه بگذرید

پیش‌از آن‌كه پرنده شوم

دو دست روی كجات بگذارم

بعداز تو هزار بختِ بسمل داشتم

تنها وزیدن سرنوشتم بود

اگر از شانه‌هات نخ كشیده‌اند تا چشم گربه

تنها تقصیر من

وزیدن بود

ورنه آن دختر چشم‌سیاه

پیش‌از دمیدن آفتاب

سینه‌خیز از یكی از قبرهایی

كه شعر درخشانی داشت

بیرون رفت

و چند متر آن طرف‌تر

به شکل قناری پرواز کرد

 

۲)

از آن ‌همه اندُه که در روان زمین جاری است

من پیش‌از همه رُستم

اول‌شهر به جهان من بودم

خانه‌ من ساختم

خواهرم آفتاب در آن لحظه‌ی بعید

در آن شیدایی نجیب

پیش‌از همه‌ی نور‌ها

از دهان جهان بیرون جهید

برای همه‌ی سربریدگان، شاهدان و تن‌پاره‌های جهان رقصید

و در انبوه مه و رود به بالای جهان تبعید شد

خواهرم آفتاب

اولین ساقی جهان بود

هم‌او بود که مِی به خاک ریخت

اندُهان به جهان زیرین راند

و من كه شاهد بودم

و من كه عصاره‌ی ابد بودم

در نزدیک‌ترین جای ممکن به آدم رُستم

ارسال نظرات