دو شعر از مهدی صمدانی

دو شعر از مهدی صمدانی

در چهارمین شماره از مجله هفته فرهنگ و ادب اشعاری از مهدی صمدانی را می‌خوانید.

فشافوییه

به روزهایی که صورت کوچه به در باز یک خواب همیشگی می‌خورد

به باغبانی که این عمارت را هرس کرده و سابقه‌اش با جراحتی متوالی

برمی‌گردد به کوچ یک ویرانه،           به سالی که تابیعت جای ترسناکی بود.

به شهری که هروقت خسته می‌شد از خودش،

آخرین هفته از ماهی خاص را می‌گریخت در چادری مشکی،

که نیفتد به محو خون بر خرابه‌ی کاشی.

به لهجه‌ای که وقتی قد می‌کشید می‌خواباند قد و نیم‌قد را زیر بوی گلاب

           

به چهارچوبی خشتی که شانه‌های لخت را با خواب‌های پریده می‌پوشاند

و اگر پایش کشیده شود این‌جا، تنها برای خورده شیشه‌هایی‌ست

که تکه‌های دیدن در آن نفس می‌کشد هنوز.

 

به هرچه متواری از شکل است... به این‌ها   بیا فکر نکنیم

و فکر نکنیم به معبری که جز تاریکی به خاطرش نمی‌آید

و همین‌طور به سی‌و‌یک ضربه‌ای که می‌گفتند.

 

به انگیزه‌ای که ظهر را خمیده می‌آورد           در پله‌های مجلس ترحیم،

تاسی درخت بیرون‌زده از یک چشم

به دست خود بچرخانند، آغوش مادران از سیب کال چکیده را،

در آن‌جایی که می‌خواهم را هیچ‌کس از کسی نمی‌خواهد

و تصادفا اگر لیز بخورد دیدن             پیدا می‌کنی نام گم‌شده را           

با سی‌و‌یک امضاء به رنگ سرخ، در برگه های گزینش مرسوم

که زیستن در این محیط،     استتار خواب رمیده‌ی آهوست.

 

در مواجهه با سی‌و‌یک ضربه

طراز می‌شود خشت، روی یک دیوار،

که هر وقت حیات را بخواهی، آن‌جاست.

میان یک سلول، آن‌جا که روی روزنامه می‌خوابد بد و بیراه

گور‌به‌گور می‌شود عدد به‌جای یک آدم

آدم می‌شود انار، اناری که دانه‌های دلش پیداست

و آمده تا پوستش را هواخوری بترکاند.         

 

تا سی‌و‌یک ضربه را گفتند

که اسب مبارک را روزگاری یابو نخواند،

تا سی‌و‌یک سال بی‌عنوان،

تاریخ انفرادی را از ناف تا به گلو پاره‌پاره کند،

ـ‌فرشته ذوق می‌برد از کفه‌های مقابل هم‌ـ

این جراحت بر روی دست شهر بماند یا نه

در هواخوری آدمی را قطعه‌قطعه می‌کنند

که سی‌و‌یک سال زندگی جیغ بکشد بر جداره‌ی دیوار.

و قفل تنها بر درب‌هاست،

که دهانی با سی‌و‌یک زبان بریده داریم.

 

به سی‌و‌یک ضربه‌ای که می‌گویند،

به صورت‌های بی‌خواب یک عمارت

به خانه بر دوشی که قیافه‌ی کوچک قهر را می‌گرفت در بغلش

به شهری خسته از حرف‌های سربسته

به لبه‌های تیزی که پای خاکی را وجب می‌کرد

به رشد دردناک یک سلول...

به این‌ها بیا اکتفا نکنیم

و هم به فهرستی از عوارض دیگر.

 

تیرماه ۱۳۹۸

 

 

جمعیّت

پیش‌ از آب شدن خنده‌ها در تپه‌های نیشکر،

رسولان آمدند      که زمین تنها آینده‌ای دلچسب نیست

در هوا هم چیزها به همین خوبی پخش می‌شوند.

و این صراحت دارد که دیگر،

قبل ‌از شما، خبرتان به خانه خواهد رسید.

 

آن‌جا زنی، با معیارهایی مأیوس از رفعت کلمات،

همچنان بر خرابه‌های خویش ایستاده،

با اجتماعی از متون و شراب‌های کهن.

زنی با فکّی بهم چسبیده و دندان لق،

که گوشت و فساد یک انگشت

سال‌های روی پیراهنش را،

به باد می‌دهد راحت.

 

هوا در حال پخش دهانی پر از سایه است

و صدا به‌صورت خودش زمین می‌خورد؛

که تاریکی مطلوب عزاست،

حالا به خانه‌هایتان برگردید

به رویأهای شیرین‌تان.

عاج شکسته‌ی فیل،

         چشم بازار را نمی‌بندد.

 

تیرماه ۱۴۰۰

ارسال نظرات