رودررو با علی اسماعیلی فعال فرهنگی مونترالی

رودررو با علی اسماعیلی فعال فرهنگی مونترالی

آنچه می‌خوانید، حاصل هم‌سخنیِ من با کوشندهٔ فرهنگ و تئاتر شهرمان علی اسماعیلی است؛ و آنچه باعث شد تا منِ ادبیاتی با او به گفت‌وگو بنشینم، سهم ویژهٔ ادبیات در کارهای گذشته و حال و نیز برنامه‌های آیندهٔ او بود.

همان‌طور که شما خوانندگان عزیز صفحات ادبی هفته می‌دانید، حدود یک سال قبل، باب مطلب دنباله‌داری را گشودیم زیر عنوان «ادبیات و مهاجرت» که هم به ادبیات فارسی‌زبان و اُدبای فارسی‌زبان در کانادا می‌پردازد و هم به آثار ادبی و داستانیِ مرتبط با مهاجرت در ایران یا اغتنام فرصت در مصاحبه با فرهنگ‌ورانِ ایران نشینی که گذارشان به این‌سوی دنیا می‌افتد.

گفت‌وگوهای متعدد ازجمله با نیلوفر احمدی، نیّره دوستی، فریبا کلهر، استاد مهرانِ راد، استاد بهروز رضوی، جناب مهدی فلاحی، سایه اقتصادی‌نیا، محمود فرجامی، امیر خادم، محمود عظیمائی و نیز پرونده‌ای مفصل در باب بهروز بوچانی از آن جمله بوده‌اند و همگی بسیار هم مورد لطف و استقبال شما عزیزان قرار گرفته‌اند.

آنچه در این شماره می‌خوانید، حاصل هم‌سخنیِ من با کوشندهٔ فرهنگ و تئاتر شهرمان علی اسماعیلی است؛ و آنچه باعث شد تا منِ ادبیاتی با او به گفت‌وگو بنشینم، سهم ویژهٔ ادبیات در کارهای گذشته و حال و نیز برنامه‌های آیندهٔ او بود.

 

نخستین بارقه‌های کار فرهنگی

من در شهر اراک و در خانواده‌ای به دنیا آمدم که همه در حیطه ادبیات فعالیت داشتند. برادرم استاد ادبیات است و بقیه برادرها هم به‌نوعی با شعر و ادب، مرتبط و درگیرند. البته در حال حاضر بخش عمدهٔ خانواده‌ام وکیل است و من بچه ناجور خانواده هستم که به سمت هنر روی آورده‌ام البته در کل خیلی چیز عجیبی نیست چون از وقتی به دنیا آمدم در خانه ما صدای شجریان و بنان می‌آمده و ادبیات همیشه در روزمرهٔ ما وجود داشته است.

به سمت‌وسوی سینما و هنرهای نمایشی

من یک برادر مذهبی دارم که زیاد هم از من خوشش نمی‌آید. در دهه شصت که او جوان بود و من کم سن و سال، یک کتاب‌فروشی در اراک (شهر زندگی ما) باز شد که همه به آنجا رجوع می‌کردند؛ یعنی تنها مکان فرهنگی شهر همین کتاب‌فروشی بود. برادرم ازآنجا برای من یک کتاب به اسم «دونده» خرید. این کتاب فیلم‌نامه‌ای از امیر نادری است و من باکمال افتخار می‌گویم که امیر نادری من را به این عرصه سوق داد و این کتاب تأثیر بسیار خوبی روی من گذاشت.

ازآنچه خواندم تا آنچه یافتم

من در دوره دبیرستان رشته ریاضی را انتخاب کردم. سپس با رشته الکترونیک وارد دانشگاه شدم. وقتی وارد این رشته شدم از آن زده شدم و نصفه رهایش کردم. سپس به سراغ سربازی رفتم. بعدازآن دوباره در رشته کامپیوتر شرکت کردم و قبول شدم. ولی آن را هم نصفه رها کردم و این داستان شروع کردن و نصفه رها کردن بارها تکرار شد و الآن می‌توانم بگویم آخرین رشته‌ای که خواندم مدیریت بوده که رشته بسیار عجیبی بود و باعث سوءاستفاده از انسان‌ها بود و من بازهم رهایش کردم.

اما جای آرام گرفتن من سینما بود. سینما را در ابتدا به‌صورت جدی از «انجمن سینماگران جوان» شروع کردم و بعد به تهران آمدم و در آنجا ادامه دادم. سپس وارد بازار کاری شدم و با تلویزیون همکاری کردم و به‌صورت مستقل فیلم ساختم و به همین صورت ادامه داشته و هنوز هم دارد.

مهاجرت: ترس یا فرصت؟

پیش از آمدن واقعاً این ترس را به من منتقل کرده بود که شما از ریشه کنده می‌شوید. هرچند که من به زبان سینما مسلط یا به تعبیر بهتر مسلح هستم. زبان سینما مثل زبان فوتبال یک‌زبان مشترک جهانی است و من خیلی به این ویژگی امید بسته بودم اما می‌دانستم از ریشه کنده خواهم شد.

نکته دوم که کمی هم دردناک است این است که من دقیقاً آن قسمت سختی‌های فیلم‌سازی را در ایران کشیده بودم و درست وقتی مهاجرت کردم که در آستانه موفقیت بودم؛ الآن من پنج سال است که اینجا هستم و مطمئنم اگر در ایران مانده بودم الآن حداقل دو فیلم سینمایی کار کرده بودم. ولی به هر صورت آمدم چون فکر کردم بهتر است خانواده را فعلاً مثل گربه به دندان بگیرم و بیرون بیایم. کار خوبی کرده باشم.

داروگ، قاصد روزان

من وقتی به اینجا رسیدم درواقع هیچ امیدی نداشتم. با جامعه فرهنگی اینجا آشنا نبودم که یک بخش آن قدیمی‌ترها هستند که استحکامات خودشان را دارند و یک بخش آن جدیدترها هستند که از یک فضای آشفته‌تری می‌آیند، تک‌ستاره‌هایی هم هستند که می‌شود به آن‌ها امید بست.

اما داروگ کمک بزرگی کرد. کار داروگ برای من از خیلی وقت پیش و از ایران شروع شد. زمانی که من ایران بودم و فرصت داشتم تا یک مؤسسه فرهنگی راه بیندازم و در آنجا یک دنیا کار انجام دادم. دوستی من با عباس کیارستمی، ابوتراب خسروی، منیرو روانی‌پور و خیلی آدم‌های بزرگ دیگر ازآنجا شروع شد. درواقع دوستی‌ها و روابط از خیلی قبل‌تر در دوران جوانی و نوجوانی شکل گرفته بود. من از سال 1379-1380 سیستم داروگ را راه‌اندازی کردم.

القصه، به اینجا آمدم و شروع به کار کردم و کمی در کار پیش رفتم و زمانی که فرصت و رسیدگی به علایقم ایجاد شد دوباره داروگ را از نو راه انداختم.

از خوانندهٔ «دورفمن» تا لیلای «بیضایی»

دورفمن را خیلی دوست دارم به این دلیل که وجوه مشترک زیادی با ما دارد. از یک ساختار کودتازده انقلابیِ آرمان‌گرا آمده و داستان‌هایش پیچش‌های ما را دارد. برخلاف آنچه دیگران تصور می‌کنند من Reader را به خاطر پیچیدگی‌های داستانش دوست دارم و فکر می‌کنم برای من بازتاب دردهای خودم بود. دردهایی همچون سانسور به‌عنوان وحشتناک‌ترین بخش یک جامعه فرهنگی و سانسورچی به‌عنوان خنثی‌ترین موجود این سیستم. هرچند تغییرات اساسی در متنِ اقتباسی لازم بود و ایجاد شده ولی بزرگ‌ترین افتخار برای من این بود که نویسنده زنده بود و من با ایشان در ارتباط بودم و هنوز هم این ارتباط ادامه دارد.

در رابطه با کار فعلی (تئاتر «حقایق درباره لیلا دختر ادریس») در یک مصاحبه دیگر گفته‌ام که پا در کفش بزرگ‌ترها کرده‌ام. به بهرام بیضایی می‌شود از دو جهت به‌عنوان قطب هنری نگاه کرد: سینما و تئاتر. کاری که من کردم این بود که آمدم و یک فیلم‌نامه را به شکل تئاتر پیاده کردم. کار وحشتناکی بود. برای خودش هم نوشتم: امیدوارم کار خوبی دربیاید؛ اما دوستش داشتم. وجه مشترک هر دو کار باهم در این است که هر دو در رابطه با زنان است؛ یعنی در کار دورفمن زنان قهرمان، داستان را پیش می‌بردند و در کار بیضایی نیز چنین است.

کاروبار آینده

باید دایره مخاطب‌هایم را بازتر کنم. نمی‌توانم فقط محلی کار کنم به این خاطر که احساس می‌کنم کاری که می‌کنم کمی فراتر از حوزه مونترآل است. مثلاً خانم زهرا عبدی (داستان‌نویس ساکن تورنتو) مشخصاً جزء نویسنده‌های موردعلاقه من است، بسیار قلم روانی دارد. یکی از کارهایی که خواهم کرد معرفی ایشان است. به‌علاوه، خیلی امید دارم که بتوانم کارهایی انجام دهم. ازجمله، چند قصه دارم که در حوزه تخصص خودم است، قصد دارم قصه‌ها را به‌جایی برسانم. چند قدم هم برداشتم ولی ترجیحم این است که فعلاً دراین‌باره توضیحی ندهم که بعدها لازم نباشد جوابگو باشم.

یک فیلم در دست اجرا دارم، آن‌هم خوب پیش رفته است. منتظرم کار تئاترِ اخیر (کارگردانی و اجرای تئاتر «حقایق درباره لیلا دختر ادریس») تمام شود تا آن را شروع کنم. امید دارم که بتوانم چند کار متفاوت انجام دهم اما با نگاه منتج به سینما، ادبیات، نمایش و موسیقی (که علاقه فروخورده و ازدست‌رفته من است).

ناگفتهٔ پایانی

راستش را بخواهی فضای فرهنگی شهر به‌شدت فاسد است چون کسانی وارد این عرصه شدند که نباید می‌شدند. منظورم اشخاصی است که کاربلد نیستند و فضا را بسیار کاسب‌کارانه کرده‌اند. این خصیصه راه را به روی آدم‌های فرهنگی می‌بندد. به عقیده من ما در هنر اصولاً دو دسته از انسان‌ها را داریم، انسان‌های هنرمند و انسان‌های غیر هنرمند. هنرمندهای ما طبیعتاً احترام به مخاطب را بلدند اما غیر هنرمندها این نوع از احترام را بلد نیستند و این اصلاً ربطی به ژانر و سیستمی که در آن کار می‌کنند، ندارد. مثلاً خواننده‌ای با یک دنیا ادعا می‌آید و برنامه‌ای اجرا می‌کند. وقتی من به‌عنوان مخاطب بلیت را با بهای هنگفت تهیه می‌کنم و وارد سالن می‌شوم، با یک سری صندلی رستورانی و یک‌صدای افتضاح مواجه می‌شوم. از دید من این بی‌احترامی به مخاطب است (به‌ویژه از سوی تهیه‌کننده). یا مثلاً تبلیغ یک تئاتر می‌شود و زمانی که مردم به آنجا می‌روند با یک استندآپ کمدی مواجه می‌شوند که خیلی هم عالی ست ولی تئاتر نیست.

کاش متوجه بشویم که تئاتر، تئاتر است، رقص، رقص است، سینما، سینماست و هرکدام به‌جای خود بسیار لازم و جالب است. البته درصورتی‌که اسم آن‌ها مخدوش و آمیخته نشود. این لودگی نهادینه‌شده در سینما و فرهنگ اصلاً خوب نیست. راستش را بخواهید آن‌قدر وضع خراب است که من چند وقت پیش تبلیغی را دیده‌ام که نوشته بود تنها فیلم غیر طنز سال! یعنی آن‌قدر همه در کار فکاهی هستند که طنز نساختن افتخار است. امید که احترام به مخاطب بالا برود! همین و بس.

تئاتر «حقایق درباره لیلا دختر ادریس» همین آخر هفته (۱۵، ۱۶ و ۱۷ نوامبر) در مونترآل بر روی صحنه است. علاوه بر خرید آنلاین، بلیت این نمایش در تپش‌دیجیتال، کافه شیراز، رستوران بودا و کافه‌ترنج نیز به فروش می‌رسد. همچنین سَماک و ترنج هر یک به‌صورت جداگانه، تشکری کوچک را تقدیم خریداران بلیت این برنامه می‌کنند: کافه‌ترنج با مهمان کردن شما به یک نوشیدنی گرم و سَماک با برنامهٔ «سلام ششم» که شرح آن را می‌توانید در نشانی زیر در سایت هفته بخوانید.

من دکتری‌ خود را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز در ادبیات معاصر و نقد ادبی دریافت کرده، و سپس در مقطع پسادکتری بر کاربردی‌کردن ادبیات ازطریق نگاه بین‌رشته‌ای متمرکز بوده‌ام. سپس از تابستان سال ۲۰۱۶ به مدت چهار سال تحصیلی محقق مهمان در دانشگاه مک‌گیل بودم و اینک به همراه همسر، خانواده و همکارانم در مجموعۀ علمی‌آموزشی «سَماک» در زمینۀ کاربردی‌کردن ادبیات فارسی و به‌ویژه تعاملات بین فرهنگی (معرفی ادبیات ایران و کانادا به گویشوران هردو زبان) تلاش می‌کنیم و تولید پادکست و نیز تولید محتوا دربارۀ تاریخ و فرهنگ بومیان کانادا نیز از علائق ویژۀ ماست.
مشاهده همه پست ها

ارسال نظرات