سناتور راتنا امیدوار در گفت‌وگوی اختصاصی با هفته:

من ایران را دوست داشتم و هرگز نمی‌خواستم آنجا را ترک کنم

من ایران را دوست داشتم و هرگز نمی‌خواستم آنجا را ترک کنم

سناتور راتنا امیدوار به «هفته» می‌گوید: من مشکلات مهاجرت را زندگی کرده‌ام. یعنی جابه‌جایی ناخواسته و شاید به‌نوعی بتوان گفت که آوارگی را زندگی کرده‌ام. وقتی‌ به گذشته فکر می‌کنم، می‌بینم خروج از ایران برای من یک جابه‌جایی اجباری بوده است، چون من ایران را دوست داشتم و هرگز نمی‌خواستم آنجا را ترک کنم.

خانم سناتور راتنا امیدوار گرامی برای خوانندگان رسانه ما که افغان و ایرانی هستند بسیار جالب است تا از دست اول درباره تجربه مهاجرت اول شما بدانند، مهاجرت و اسکان در ایران، در سال‌های پرشروشور پیش و پس از ۱۹۷۹. لطف می‌کنید از خاطرات آن دوران برای ما بگویید؟

راتنا امیدوار : خاطرات زیادی دارم از روزهایی که در ایران زندگی می‌کردم، یعنی از  ۱۹۷۵ تا سال ۱۹۸۱ که به ناچار از ایران فرار کردیم. من آن زمان خیلی جوان بودم و زندگی عاشقانه‌ای با همسر ایرانی محبوبم داشتم. با همسرم در آلمان آشنا شده بودم، زمانی که هر دو در ایالت بایرن آلمان تحصیل می‌کردیم. در سال ۱۹۷۵ تصمیم گرفتیم به ایران برویم و زندگی جدیدی را آنجا شروع کنیم. همسرم هرگز در ایران زندگی نکرده بود و همواره ساکن اروپا بود و من هم هرگز در ایران زندگی نکرده بودم. من متولد هندوستان هستم و آنجا بزرگ شده بودم.

ما آن زمان جوان بودیم و البته ماجراجو، بنابراین گاهی اوقات مسئولانه و عاقلانه تصمیم نمی‌گرفتیم. به این ترتیب بود که تصمیم گرفتیم یک مسافرت سه‌ماهه زمینی را به سمت ایران شروع کنیم. ما از مونیخ راه افتادیم و از آنجا به سمت ایتالیا، یوگسلاوی و یونان رفتیم و سپس از ترکیه با قطار به مشهد رسیدیم. فکر می‌کنم حدود سه ماه طول کشید که به مشهد رسیدیم. در مشهد من اولین تجربه و برداشتم را از ایران داشتم. ماه رمضان بود و همه‌جا تعطیل بود. نمی‌دانستم چرا مغازه‌ها تعطیل هستند و ما حتی جایی برای غذا خوردن پیدا نمی‌کردیم. در هر صورت حالا به تهران رسیدیم که بخشی از خانواده همسرم آنجا ساکن بودند و تصمیم گرفتیم در تهران ساکن شویم. 

همسر من یک دانشجوی معمولی دهه ۱۹۷۰ بود: مو و ریش بلندی داشت و قیافه‌اش بیشتر شبیه به هیپی‌ها بود. یک روز به من اطلاع داد که باید برود و امور کاغذبازی مربوط به سربازی‌اش را انجام بدهد. وقتی که برگشت دیگر برای من قابل‌شناسایی نبود، چون موها و ریشش را از ته زده بودند و آدم دیگری شده بود، به‌علاوه اینکه لباس سربازی هم پوشیده بود. روز بعد از آن او خودش را به پادگان معرفی کرد و بعد از آن من او را برای شش ماه ندیدم. حتماً خواننده‌های هفته با این دوره سربازی و خدمت وظیفه برای پسرهای جوان آشنا هستند.

حالا من در تهران باید خودم را اداره می‌کردم و زندگی‌ام را پیش می‌بردم. نهایتاً توانستم در نیروی هوایی به‌عنوان معلم آموزش زبان انگلیسی استخدام شوم. کار من در نیروی هوایی ساعت ۱ بعدازظهر تمام می‌شد که از آنجا با اتوبوس به خیابان فریدون می‌رفتم. در خیابان فریدون یک ساندویچ‌فروشی بود و پیرمردی آن را اداره می‌کرد و ساندویچ‌های خیلی خوشمزه‌ای داشت که با بادمجان درست شده بود. مزه آن ساندویچ‎ها را پس از این همه سال هنوز در خاطر دارم. در خیابان فریدون، دریک بیمارستان به دکترها و پرستارها انگلیسی آموزش می‌دادم که تا ساعت ۶ عصر طول می‌کشید. کم‌کم شروع به یادگیری زبان فارسی کردم، البته حتماً می‌توانید حدس بزنید وقتی کسی زبان اردو و هندی بلد باشد، یادگرفتن زبان فارسی برایش چندان دشوار نیست. به‌خاطر دارم که اولین کلمه‌ای که یاد گرفتم واژه «مستقیم» بود. می‌دانید چرا؟ چون وقتی می‌خواستم تاکسی بگیرم باید کلمه «مستقیم» را بلد می‌بودم که تاکسی را نگه دارم تا من را سوار کند.

گفتید که از ایران فرار کردید. چرا فرار؟ آیا دلیل فرار شما ربطی به انقلاب و اتفاق‌های بعد از آن در ایران داشت؟

راتنا امیدوار: بله، همسرم بعد از خدمت وظیفه به‌عنوان مهندس مشغول به کار شد. من هم با یک مجموعه از بانک‌های بین‌المللی شروع به کار کردم. این دوران زندگی برایم خیلی زیبا بود. ما بچه‌دار نیز شده بودیم و زندگی به‌آرامی و لذت سپری می‌شد. اما هم‌زمان شلوغی‌های سیاسی هم شروع شده بود، تظاهرات خیابانی و بالاخره هم خروج شاه از ایران. آیت‌الله خمینی به ایران آمد و حکومت موقت شکل گرفت. البته این دوران من و همسرم هیچ احساس ناامنی نداشتیم، بخصوص که فکر می‌کردیم ما آدم‌های معمولی هستیم و هیچگاه کسی کاری به ما نخواهد داشت. چون ما نه سیاسی بودیم، نه روزنامه‌نگار؛ حتی در تظاهرات خیابانی هم شرکت نمی‌کردیم. ولی واقعیت این است که هیچ انسانی یک جزیره محدود به خودش نیست و وقتی دنیای اطراف شما آتش می‌گیرد، لاجرم این آتش دامن شما را هم خواهد گرفت و این همان اتفاقی بود که برای ما افتاد و ما بالاخره ناچار شدیم که این کشور را حتی بدون خداحافظی ترک کنیم. این دوران هم‌زمان بود با آغاز جنگ و بسته شدن فرودگاه‌‌ها. قبل از آن هم ماجرای گروگان‌گیری سفارت آمریکا اتفاق افتاده بود. ما باید راهی برای خروج از ایران و رسیدن به غرب پیدا می‌کردیم. فرزند ما تازه یک‌ساله شده بود و در آن دوران پر از فشار مرتب گریه می‌کرد. بالاخره با اتوبوس راهی مرز ترکیه و ایران شدیم. در آن اتوبوس من یک‌بار دیگر از مهربانی ایرانی‌ها لذت بردم. تک‌تک مسافران تلاش می‌کردند کمک کنند. بچه را بغل می‌گرفتند تا او را آرام کنند. من در آن لحظات به این فکر می‌کردم که حتی در شرایط سخت و پرفشار هم انسانیت همه‌جا وجود دارد.

بالاخره اتوبوس ما به مرز ایران و ترکیه رسید. هوا سرد بود. حتی آب برای نوشیدن نداشتیم. در مرز ما را به یک اتاق بزرگ هدایت کردند که روند اداری را شروع کنند. در یک سمت این اتاقِ بزرگ مرزبانی ایران بود با یک تابلو بزرگ از آیت‌الله خمینی و در سمت دیگر اتاق مرزبانی ترکیه بود با عکس بزرگی از آتاتورک. این همان سمتی بود که ما قصد داشتیم برویم. یادم است در آن لحظات من از خدا خواستم اجازه بدهد خانواده من به‌سلامت از آنجا عبور کند و عهد کردم که اگر این دعای من را اجابت کند، دیگر هرگز در زندگی از او چیزی نخواهم خواست. لحظات بسیار ترسناکی بود؛ اطراف ما پر از نیروهای نظامی بودند که وسایل ما را بازرسی می‌کردند. سرانجام ما موفق شدیم از آنجا عبور کنیم، اما من متأسفانه عهدی را که بسته بودم فراموش کردم و بعدها بارها و بارها از خدا درخواست‌های دیگری کردم.

به نظر می‌رسد که شما می‌توانستید در آلمان بمانید، ولی کانادا را انتخاب کردید. علت این انتخاب شما چه بود؟

راتنا امیدوار: نه، واقعیت این بود که ما نمی‌توانستیم در آلمان بمانیم. شما وقتی آواره و بی‎خانمان می‌شوید، خیلی زود متوجه می‌شوید که انتخاب‌های شما بسیار محدود است. آلمان در آن سال‌ها قانونی برای مهاجرت نداشت و تنها راه برای ماندن در آلمان این بود که همسر من وارد تجارت و کسب و کار پدرش می‌شد. پدر او یک نمایشگاه فروش فرش‌های ایرانی داشت و همسر من به هیچ وجه تمایلی به کار در این حوزه را نداشت. او مهندس بود و علاقه‌مند بود که تخصص خودش را دنبال کند. ما حتی به استرالیا و نیوزلند هم فکر کردیم و درباره آنها نیز تحقیق کردیم. ولی گاه واقعیت‌هایی کوچک تأثیر بزرگی در زندگی و سرنوشت شما می‌گذارند. آن زمان یک دوست و یکی از اقوام من در کانادا زندگی می‌کردند و آنها از ما دعوت کردند که به کانادا برویم و گفتند که به ما کمک می‌کنند. همین باعث شد که ما کانادا را انتخاب کردیم.

به این ترتیب می‌توانم بگویم که شما و من در این سه کشور وجه مشترک داریم: ایران، آلمان و کانادا، چون من هم بخش زیادی از زندگی‌ام را در آلمان گذرانده‌ام….

راتنا امیدوار: به این ترتیب ما می‌توانیم به سه زبان فارسی، آلمانی و انگلیسی مصاحبه کنیم.

خانم امیدوار به فارسی می‌گوید: با گذشت زمان فارسی من خراب شده است، زیرا من دیگر زیاد فارسی صحبت نمی‌کنم. البته وقتی کسی به فارسی صحبت می‌کند، می‌توانم متوجه بشوم به شرطی که صحبت راجع به فلسفه یا خواندن شعر نباشد، ولی صحبت معمولی را متوجه می‌شوم.

ما می‌دانیم که کانادا، آلمان، ایران و هندوستان چهار دنیای کاملاً گوناگون هستند و البته می‌توان گفت که هندوستان به خودی خود جهانی را در برمی‌گیرد. برداشت شما از این چهار فرهنگ چیست؟

راتنا امیدوار: باید بگویم که این چهار فرهنگ هر کدام از زاویه‌ای شگفت‌انگیز هستند و من در مسیر زندگی‌ام پیوسته درصدد کشف این شگفتی‌ها در این چهار فرهنگ بوده‌ام.

هندوستان یک سرزمین جادویی است، سرزمینی لبریز و سرشار از رنگ‌ها، موسیقی و صوت‌های گوناگون و دارای تاریخ غنی و پرباری است که شما می‌توانید بارهاوبارها آن را مطالعه کنید. تاریخ هندوستان پر از جنگ، تصرف، استعمار و البته آرامش است. من ولی در دوران بعد از استعمار رشد کردم و بالغ شدم، با حجم عظیمی از داده‌های دوران استعمار و همچنین مبارزه علیه استعمار.

زمانی که وارد آلمان شدم، آلمان نیز در وضعیت دشواری بود. آنها تلاش می‌کردند خاطرات وحشت‌انگیز آن دوره را به گذشته بسپارند و روبه‌جلو حرکت کنند، اگرچه که این کار آسانی نبود، چون فراموش‌کردن دوران جنگ نیز به این سادگی میسر و ممکن نبود. در سال ۱۹۷۵ که ما در حال ترک کردن آلمان بودیم، متوجه شدم که آلمانی‌ها گام‌های مثبتی به جلو برداشته‌اند تا با اشتباهات و خطاهای دوران جنگ مواجه شوند و آنها را بپذیرند. سال‌های زندگی در آلمان از جمله هم‌زمان شد با برگزاری بازی‎های المپیک در این کشور. آلمان با برگزاری این جشنواره ورزشی تلاش داشت که خودش را از سایه خاطرات جنگ بیرون بکشد و به همگان اعلام کند که به آینده می‌نگرد و می‌تواند در کنار سایر کشورها و ملل آینده خودش را ترسیم کند. ولی همه می‌دانیم که در این جشنواره ورزشی در مونیخ چه واقعه‌ای رخ داد.

برسیم به ایران که در این دوران وضعیت خودش را داشت. کشوری که، به غیر از دوران مصدق، هرگز روی دموکراسی را به خود ندیده بود. اگرچه که آلمان و هندوستان علی‌رغم همه ایرادها و اشکالاتی که داشتند و دارند، می‌توان گفت که در این سال‌ها نظام‌های دموکراتیکی داشتند. خوب به‌خاطر دارم که در ایران مردم به من مرتب گوشزد می‌کردند که اینجا نباید زیاد حرف بزنی. همانطور که گفتم آن موقع من ۲۳ – ۲۴ ساله بودم و متوجه منظور آنها نمی‌شدم. با خودم می‌گفتم یعنی چه که نمی‌توانم زیاد حرف بزنم؟

علاوه بر این به من گوشزد می‌شد که محتاط باشم و منظورشان باز هم درباره مسائل سیاسی بود. اما از اینها که بگذریم، مردم و طبیعت این کشور جاذبه‌های خودشان را برای من داشتند. مثلا وقتیکه به کرج یا به کوه‌های شمال تهران می‌رفتیم پر از خاطرات زیباست. دربند یکی از نقاط مورد علاقه من بود. باید اقرار کنم که هنوز هم دلم برای زیبایی‌های آن سرزمین و مردمش تنگ می‌شود و جای خالی آن را حس می‌کنم.

به نظر من زبان فارسی تبلور یک نوع احترام و قدردانی است. خوب به‌خاطر دارم که در ایران هرگاه نزد کسی می‌رفتم، در اولین معاشرت و هم‌صحبتی همواره یک چای خوش‌رنگ و خوش‌عطر تعارف می‌شد. البته اینها نقاط مشترک فرهنگ هندی و ایرانی است، مهمان‌نوازی، احترام به خانواده، احترام به ارزش‌ها و سنت‌ها و احترام به آیین‌ها. شاید یک تفاوت در این دو فرهنگ وجود داشته باشد و آن اینکه هندی‌ها قدری پرسروصداتر و ایرانی‌ها در بیان قدری آرام‌تر هستند. اما همواره من از ایران و فرهنگ ایرانی خاطرات عمیقاً شیرین و لذت‌بخشی دارم.

پس از سال‌ها من همچنان تلاش می‌کنم بخش‌هایی از هر کدام از این فرهنگ‌ها را در زندگی و خانه‌ام حفظ کنم. برای مثال ما هرسال نوروز را جشن می‌گیریم و من هرسال برای تهیه ماهی قرمز سفره هفت‌سین هیجان‌زده و غرق شوق و اشتیاق هستم.

و برداشت من از کانادا: یک تفاوت بزرگ میان کانادا با اروپا، ایران و هندوستان هست که سابقه سابقه و تاریخی طولانی دارند. کانادا یک کشور کاملاً جوان است که تازه در سال ۱۸۶۷ متولد شده و مردمش را مهاجرانی از سراسر جهان تشکیل می‌دهند. از نظر من شکوه کانادا در این است که مهاجران و مردمی گوناگون از سراسر جهان را پذیرا است. ما در کانادا امکان موفقیت و رشد شهروندان جدید را فراهم می‌کنیم. کانادا موفق شده با مهاجرانی که سختی زیادی را پشت سر گذاشته‌اند، ملت بزرگی را تشکیل بدهد. به این ترتیب می‌توان گفت در کانادا یک هویت کانادایی منحصر به فرد وجود ندارد. بعضی اوقات من هم مثل بسیاری از مهاجران دیگر از خودم می‌پرسم که آیا واقعاً می‌دانم که هستم و هویت من واقعاً چیست؟ آیا من هندی هستم؟ آلمانی هستم؟ آیا ایرانی هستم؟ آیا کانادایی هستم؟ و نهایتاً به این نتیجه می‌رسم که با وجود ریشه‌های عمیق و زیادی که در زبان و موسیقی و فرهنگ‌های دیگر دارم، اما نهایتاً کانادا مهر خودش را بر هویت من زده است. زیرا ارزش‌هایی همچون برابری، انصاف و عدالت در آن وجود دارد. احتمالاً شما هم با من موافق هستید که این ارزش‌ها نه در کشوری که شما در آن متولد شدید و نه در کشوری که من متولد شدم، پررنگ نیستند.

در رابطه با مشکلات مهاجران، شما یکی از فعال‌ترین سیاستمداران کانادا هستید و به باور بسیاری از ناظران، شما با دل‌وجان به مشکلات مهاجران می‌پردازید. حالا سؤال این است که آیا به غیر از اینکه شما خودتان یک مهاجر هستید و مشکلات و موانع آن را پشت سر گذاشتید و آنها را حس می‌کنید، دلیل دیگری هم برای تلاش‌های جانانه شما وجود دارد؟

راتنا امیدوار: فکر می‌کنم پاسخ به این سؤال شما خیلی ساده است. من مشکلات مهاجرت را زندگی کرده‌ام. یعنی جابه‌جایی ناخواسته و شاید به‌نوعی بتوان گفت که آوارگی را زندگی کرده‌ام. وقتی‌ به گذشته فکر می‌کنم، می‌بینم خروج از ایران برای من یک جابه‌جایی اجباری بوده است، چون من ایران را دوست داشتم و هرگز نمی‌خواستم آنجا را ترک کنم. ولی شرایط طوری شد که همسرم مرتب تکرار می‌کرد که ما باید از اینجا برویم، و من مخالفت می‌کردم. نمی‌خواستم آنجا را ترک کنیم. به این ترتیب از دست دادن یک سرزمین و تلاش برای پیدا کردن سرزمینی جدید، تجربه‌ای است که من در آن با دیگر مهاجران و هزاران هزار پناهنده در جهان سهیم هستم. تجربه آمدن به کانادا و یادگرفتن قوانین و مقررات جدید، آموختن فرهنگ جاری در این سرزمین و متوجه شدن اینکه گاه آن‌قدر مؤدبانه جواب می‌دهند که تو متوجه نمی‌شوی پاسخ بله است یا خیر؛ دشواری یافتن یک شغل؛ به رسمیت شناخته شدن مهارت‌ها و مدارک تحصیلی‌ات؛ آمیزش با جامعه‌ی جدید؛ اینکه همیشه ناچار باشی ثابت کنی از نفر قبلی دو برابر بهتر و شایسته‌تر هستی؛ … اینها آن تجاربی هستند که من هم مثل هزاران هزار مهاجر دیگر از سر گذراندم. این‌ها سبب شد که هم برای خودم و هم برای دیگران مبارزه کنم، برای کسانی که قادر به مبارزه برای خودشان نبودند. باید بگویم مسیری که من طی کردم یک طرح از پیش برنامه‌ریزی شده نبود، اینها تصادف‌های زندگی من بودند. البته باید تاکید کنم که من آدم خوش‌شانسی بودم و همواره مربیان و آموزگاران خوبی در این مسیر داشته‌ام، معلمانی که قابلیتی را در من تشخیص دادند و بنابرآن مسئولیت به عهده من واگذار کردند. برای من این‌طوری شروع شد که یک نفر یک روز دری را برای من باز کرد و من از آن زمان تصمیم گرفتم برای دیگران درهایی را باز کنم.

ما در حال حاضر با یک پاندمی بسیار بد روبرو هستیم که جان‌های بسیاری را در کانادا و در جهان گرفته است. در کانادا، اما به‌ویژه در انتاریو کارگران مهاجر دوران سختی را می‌گذرانند، بسیار سخت‌تر از یک کانادایی متوسط. آیا به نظر شما دولت محافظه‌کار استان انتاریو و دولت لیبرال کانادا به اندازه کافی در جهت بهبود وضعیت این کارگران تلاش کرده‌اند؟

راتنا امیدوار: واقعیت این است که رسیدگی به این وضعیت در وهله اول مسئولیت دولت فدرال است. این برنامه دولت فدرال است که هرسال تعداد مشخصی کارگران موقت فصلی را به کانادا بیاورند. این کارگران غالباً در کشاورزی مشغول به کار می‌شوند، گرچه بخشی از آنها هم ممکن است راننده بشوند یا در خانه‌ها خدمت کنند. ما طبق قراردادی که با کشورهای مشخصی داریم، سالانه حدود ۶۰ هزار نفر از این کشورها برای کار به کانادا می‌آوریم. برخی از آنها سال‌های سال است که هرساله برای کار به کانادا می‌آیند و چهار پنج ماه کار می‌کنند و سپس به کشور خودشان بازمی‌گردند. آنها در دوره‌ای که در اینجا زندگی می‌کنند، اصولاً باید تحت حمایت دولت فدرال باشند، اما واقعیت این است که دولت فدرال در دوران پاندمی، به اندازه کافی از آنها حمایت نکرده است و همچنین دولت استانی هم چنین حمایتی را از آنها دریغ کرده. در نتیجه تعداد بسیار بالایی از این کارگران گرفتار کرونا شدند و تعداد زیادی هم متأسفانه جان خود را از دست دادند. شما می دانید که امسال اگر دولت طبق برنامه جلو برود ۴۰۱هزار مهاجر متخصص وارد کانادا خواهند شد. به باور من کشور ما معتاد به نوع خاصی نیروی کار شده است و آن نیروی کار متخصص است. درحالی که کارگران غیرمتخصص را که به نیروی آنها نیز به شدت نیاز دارد ندیده می‌گیرد.

من واژه جدیدی را به دولت پیشنهاد کردم، به این مفهوم که کانادا «نیروی کار اساسی» Essential worker نیاز دارد. گروهی از این نیروی کار ممکن است نیروی کار ماهر و گروهی دیگر غیرمتخصص باشد، ولی هیچ بازار کاری فقط شامل نیروی کار ماهر نمی‌شود و ما باید این بازار کار را در تمامیت آن در نظر بگیریم و لاجرم نمی‌توانیم برخورد دوگانه‌ای با دو گروه در بازار کار داشته باشیم. به این ترتیب نمی‌توانیم به یکی امتیاز بدهیم و دیگری را مورد تبعیض قرار بدهیم. این برای من عین منصفانه بودن است و همچنین شکوفایی کانادا در گرو چنین نگرشی است.

می‌خواهم از یک طرف طیف مهاجران به انتهای دیگر این طیف بروم. در جایی که افرادی مثل محمود خاوری و امیرخسروی‌ها قرار دارند؛ کسانی که اتهامات جدی فساد علیه آنها وجود دارد. اینها با پول‌های آلوده به کانادا می‌آیند و از زندگی ایمن در اینجا بهره‌مند می‌شوند. به نظر شما مشکل کجاست؟ آیا در قوانین ما مشکلی وجود دارد یا این یک موضوع سیاسی است؟

راتنا امیدوار: ما در کانادا قوانینی برای برخورد با افرادی داریم که علیه آنها مدارکی هست دال بر شرکت در فساد دولتی یا انواع دیگر فساد. ما چهار قانون در این زمینه داریم:

یکی از آنها بر پایه درخواست سازمان ملل است که چنین ادعایی را طرح می‌کند و تا جایی که اطلاع دارم، سازمان ملل علیه دو فردی که شما اسم بردید، درخواستی به کانادا نداده است.

امکان دیگر این است که ایران می‌تواند این درخواست را بکند.

قانون دیگری به نام «Special economic measures act» داریم که بر پایه این قانون، متهمان فساد مالی می‌توانند مورد بازخواست قرار بگیرند.

قانون دیگر «Magnitsky act» است و این برای زمانی است که دولت مدارکی در دست دارد، مبنی بر اینکه دارایی‌های یک فرد در نتیجه فساد (Corruption) به دست آمده است.

بر اساس این چهار قانون، افراد ممکن است تحت پیگرد قرار بگیرند، اما تا جایی که می‌دانم هیچ شخصیت ایرانی مورد پیگرد (Sanction) قرار نگرفته است. البته من مطمئن نیستم و ممکن است این گفته من دقیق نباشد و یک حدس و گمان باشد، چون قطعاً من یک سخنگوی دولت نیستم و یک سناتور مستقل هستم و نظر شخصی خودم را در این زمینه‌ها بیان می‌کنم.

من همچنین گمان می‌کنم کانادا همچنان علاقه‌مند باشد که با ایران رابطه داشته باشد، چراکه مسائل بزرگی در رابطه با ایران وجود دارد که کانادا باید به آنها بپردازد. مثلاً خانواده‌های قربانیان هواپیمای سرنگون شده اوکراینی که ما باید در این رابطه با ایران صحبت کنیم و تلاش کنیم به یک نتیجه برسیم. همچنین صدها هزار ایرانی در کانادا ساکن هستند و آنها به یک سفارتخانه نیاز دارند. نکته دیگر مسائل هسته‌ای ایران است که باید به آن رسیدگی شود.

آیا اگر کانادا با ایران رابطه دیپلماتیک داشته باشد، امکان بیشتری برای تأثیرگذاری روی سیاست‌ها و رفتارهای ایران نخواهد داشت؟

راتنا امیدوار: طبیعتاً همین‌طور است، اما واقعیت این است که چنین رابطه‌ای در حال حاضر وجود ندارد. در حال حاضر ما هیچ نمایندگی در ایران نداریم و معلوم نیست که چه زمانی این وضعیت تغییر کند. البته می‌دانید که اولویت‌های زیادی در رابطه با ایران وجود دارد و یکی از آنها برای من شخصاً وضعیت نسرین ستوده است. مسائل حقوق بشری عظیمی در ایران وجود دارد، موضوع هسته‌ای، مردمی که تحت تحریم‌ها عذاب می‌کشند و همه اینها مسائل بسیار جدی هستند. طبیعتاً من تخصص ورود به تک‌تک این زمینه‌ها را ندارم، اما حدس می‌زنم افرادی در اتاوا باشند که بتوانند در این زمینه‌ها پاسخ دقیق‌تری به شما بدهند.

خانم راتنا امیدوار گرامی از شما بی‌نهایت سپاسگزاریم.

ارسال نظرات