دو شعر از ساقی قهرمان

«ساقی قهرمان» متولد سال ۱۳۳۵ شمسی در مشهد، شاعر و نویسنده‌ی مقیم کاناداست. خانم قهرمان در دانشگاه آذرآبادگان شهر تبریز ادبیات فارسی خواند و در نیمه‌ی آخر سال چهارم، پس از وقوع انقلاب فرهنگی و بازگشایی دانشگاه‌ها، از ثبت‌نام منع شد تا درنهایت در تابستان ۱۳۶۳ از مسیر کوه‌های مرزی ترکیه به این کشور رفت.

 

1.

پدر، که آقایی است، با کتشلواری نسبتا اتو کشیده

خود را از در هل می‌دهد بیرون

در را به روی باد می‌بندد

 

مادر، که خانمی است، با دامنی سه انگشت بالای زانو

در خانه می‌دود از این اتاق به آن اتاق

از این اتاق

به آن اتاق

سایه‌اش به دنبالش دوان دوان

دوان دوان

 

ما که بچه‌هایی هستیم درشت،

و ریز،

توی حیاط

دور تا دور حوض، لب حوض، پشت به آب حوض،

نشسته‌ایم و خم شده‌ایم رو به پشت سر

حالاحالاست که بیفتیم توی آب و بخیسیم

 

پدر که آقایی است با کتشلواری،

از در می‌خزد تو

 

مادر که خانمی است با دامنی،

از این اتاق به آن اتاق،

سایه‌اش،

 

ما که بچه‌هایی هستیم

دور تا دور  لب ِحوض

دوان دوان به سوی سفره می‌رویم

 

پدر ما را برمی‌دارد می‌گذارد پای دیوار

پدر ما را بر می‌دارد می‌گذارد روی تاقچه

پدر ما را بر می‌دارد از بند رخت آویزان می‌کند که بخشکیم

 

ما که بچه هستیم، بچه‌هایی هستیم که آویزانیم از بند رخت

پیش از آن که بخشکیم سنگین می‌شویم و ول می‌شویم روی آجرفرش حیاط

 

مادر که خانمی است،  دوان دوان

پدر که آقایی است،  دوان دوان

 

شهر پر می‌شود از بچه‌های ترکیده

 

پدر کتشلوارش را تا نیمه اتو می‌کشد

مادر دامنش را روی زانو می‌کشد

با هم ویله می‌کنیم

 

باد می‌آید باد می‌آید

شهر را جارو می‌کند

خانه را جارو می‌کند

مثل دسته‌ی گل

 

دست در دست هم می‌اندازد

 

دست در دست هم که می‌اندازد،  در دست پدر هم می‌اندازد، در دست مادر هم می‌اندازد

توی گوش‌شان می‌گوید:  ما بچه‌های نترکیده می‌خواهیم.. ترکیده ..

ما بچه‌های نترکیده .. ترکیده.. می‌خوا.. خواهیم..

باد می‌رود

 

باد می‌آید

ما که بچه‌هایی هستیم بچه

خانمآقاآقاخانم‌هایی از آب در می‌آییم باد‌کرده

 

مادر که خانمی است، دق می‌کند می‌میرد

پدر که آقایی است، دق می‌کند می‌میرد

 

ما که باد کرده‌ایم ترک می‌خوریم و خانمآقاهایی می‌شویم ترک‌خورده

باد می‌آید

باد می‌آید

باد می‌رود

باد می‌رود

 

                                                      ساقی قهرمان

                                                      2004     

 

2.

قطار سیاه دراز از تکان می‌ایستد، پیاده می‌شوم

در کوچه‌های نورانی شدید، مستقیم می‌روم جلو

می‌رسم به خیابان‌های شدید، با پنجره‌های پی‌درپی


به این‌طرف که می‌روم نیست. به آن‌طرف که می‌روم نیست،
بعد ناگهان هست.
روبرو، خانه‌ای پیدا می‌شود که خانهٔ توست تا از پله‌های طولانی بالا بروم
 

پشت در می‌ایستم، تکان می‌دهم در را بفهمی‌نفهمی
دستگیره‌ را فوت می‌کنم، وا می‌شود
وا می‌کنم در را می‌روم تو

 

 

چشم می‌گردانم دور تا دور اتاق
تو را پیدا می‌کنم لای دیوارها و سقف و کف زمین
نشسته‌ای تکیه به دیوار،
اخبار می‌خوری


دست روی دو زانویت می‌گذارم، از هم وا می‌کنم

دست می‌مالم روی دکمه‌های شلوارت، دوتایکی وا می‌کنم

بالشت انگشت را می‌مالم روی اشیای نیم‌مرطوب خوابیده توی شلوار،
صبر می‌کنم

سَر خَم می‌کنم روی اشیای خوابیده توی شلوار، لب‌هایم را می‌مالم به قاعدهٔ بوسه‌های پیوسته،
از خواب بیدار می‌کنم

بیدار که می‌شود، زبان می‌چرخانم دورتادور ستون رگ‌برگ پرخون،
باحوصله،
بی‌شتاب،
دهان وامی‌کنم،
فرو می‌برم تا میان دهان،
با خَمِ زبان راهش را به تهِ گلو می‌بندم

یک‌روز یا یکساعت یا یکروز و یکشب و یکساعت سرم با سرش خم‌وراست می‌شود
سرگیجه می‌گیرم،
مست می‌شود

سرم را که پایین می‌آورم، با زبان می‌برمش جایی که خوابیده بود،
لای ستون پاها.


ستون پاها را با دو دست، دور سرمْ تنگ می‌چسبانم.
سرم از صدا خالی می‌شود.
خوابم می‌برَد.

دست‌هایت را جلو می‌یاری با چشم‌های نیمه‌بسته‌
انگشت‌های مبهم را ول می‌کنی روی پیشانی و گونه‌ و گردنم


بیدار که می‌شوم سرت روبروی من است، چشم‌هات روبروی سرَم.


سوت قطار از سینه‌ام رد می‌شود
از پله‌ پایین می‌روم
بی‌شتاب
با اضطراب


از خیابان‌ها که می‌دوَم که پی‌ام را نگیرد کسی، قطار از زمین بلندم می‌کند، برمی‌گردم اینجا
 

در را وامی‌کنم، چراغ روشن می‌کنم، پشت میز کارم می‌نشینم، گرمای انگشت‌ها و گِردی سرِ شانه‌های تو را از زیر پیراهنم در می‌آورم می‌گذارم توی صندوق جواهرات


                                                    ساقی قهرمان
                                                   ۲۸ آبان ۱۴۰۰
                                                   ۱۹ نوامبر ۲۰۲۱

 

 

برچسب ها:

ارسال نظرات