حامد حبیبی
فرشته احمدی در سال ۱۳۵۱ خورشیدی به دنیا آمده و در رشتهی معماری از دانشکدهی هنرهای زیبا دانشگاه تهران فارغالتحصیل شده است. مجموعه داستان «سارای همه»، رمان «پری فراموشی»، رمان «جنگل پنیر» و مجموعه داستان «گرمازدگی» از آثار فرشته احمدی هستند. علاوه بر داستاننویسی، نوشتن دربارهی آثار ادبی، پدیدآورندگان ادبیات و تاثیر ادبیات بر زندگی، در نشریات مختلف کار مورد علاقهی او در این سالها بوده است. او هم اکنون یکی از داوران جایزه ادبی بهرام صادقی است که چندی پیش بیست داستان برگزیدهاش را برای مرحلهی نهایی داوری اعلام کرده است. |
بهعنوان یک شروع ضربتی، میخواستم از تو که در حال حاضر در یک انتشارات، مسوول انتخاب کتاب هستی بپرسم ببینم با توصیه، کتاب اول چاپ میکنید یا نه؟
فرشته احمدی: البته طوری که تو کلمهی «توصیه» را به کار بردی من راهی ندارم جز این که سریع و صریح بگویم «نه». اما واقعیت این است که توصیه شاید باعث تسریع روند بررسی کتاب شود، اما باعث نمیشود اثری ضعیف و غیرقابل قبول برای انتشار پذیرفته شود. کسانی که آثار دوستان و آشنایانشان را برای چاپ به ناشر توصیه میکنند، خوب به این مساله واقفاند که کارشناس نشر، اعتبار خودش و سرمایهی انتشارات را با انتخاب اشتباه به خطر میاندازد و خوشبختانه توصیهکنندگان معمولا به این حد اکتفا میکنند که «کار را بررسی کنید و اگر مناسب بود…» و معمولا اصراری در کار نیست و کسی تحت فشار قرار نمیگیرد.
این مسوول انتخاب کتاب بودن روی نوشتنات تاثیر نمیگذارد؟ یعنی چون در طول هفته مجبوری نوشتههای شاید مزخرف خیلیها را بخوانی، این مثل تنیسوری که با حریف ضعیفی بازی میکند و بازیاش بد میشود در نوشتن تو تاثیر منفی نمیگذارد؟
فرشته احمدی: راستش انجام این کار به جز تاثیرات مثبت و منفی، باعث شده تا راجع به ادبیات داستانی معاصرمان، یعنی چیزی که جوانترها تولید میکنند، سلیقهی داستانپردازیشان، جسارتشان، ارتباطشان با زمینههای اجتماعی و… تحلیلهایی داشته باشم. یعنی برای من کار ادبی، صرفا نوشتن داستان نیست که نگران تاثیر باقی کارها بر آن باشم. اما اگر بخواهم جواب دقیقی به سوال تو بدهم راستش همزمان تاثیر مثبت و منفی دارد. گاهی دلزده و خسته میشوم و انرژی کار کردن روی داستانهایم را ندارم از بس که در طول روز مشغول خواندن کارهای بد بودهام. در این مواقع فوری به فکر پادزهر میافتم؛ چند تا داستان خوب کلاسیک میخوانم تا یادم بیاید چیزهای خوب هم وجود دارند. البته یک چیز را هم فراموش نکنیم داستانهای بد به ما امکان تجزیه و تحلیل میدهند و بررسی نقاط ضعفشان کمکمان میکند که آن اشتباهها را تکرار نکنیم و البته روزهایی هم هست که داستانهای خوبی میخوانم و انرژی میگیرم.
برویم سروقت فرشتهی نویسنده، از داستان کوتاه رفتی سراغ رمان و بعد دوباره داستان کوتاه. کدامش برایت لذت بخشتر است؟
فرشته احمدی: نوشتن داستان کوتاه و رمان هر دو سخت و عذاب آور است و بخش لذتبخش ماجرا مربوط به زمانی است که کار تمام میشود و لااقل برای زمانی کوتاه فکر میکنی از پس انجامش برآمدهای. با این حال گمان میکنم به خاطر زمان طولانیتری که رمان درگیرمان میکند، عذابها و لذتهاش را به طور متناوب احساس میکنیم. در هر دو حالت داریم جان میکنیم تا تصویر، اتفاق یا شخصیتی را که وجود ندارد طوری بازسازی کنیم که تاثیرگذار باشد. لذت زمانی حاصل میشود که در جزییات این پردازش موفق باشیم و نیز زمانی به اوجش میرسد که ساختار کلی به طور معجزهآسایی از در کنار هم قرار گرفتن اجزا و عناصر صحیح جان بگیرد.
با این نظر که داستان کوتاه نوشتن مقدمهی رمان نوشتن است موافقی یا به نظرت ربطی به هم ندارند؟ چون یک تصوری هست که انگار اگر کسی از داستان کوتاه نوشتن برسد به رمان نویسی یعنی پیشرفت کرده، این به نظرت حرف درستی است یا مزخرف است؟
فرشته احمدی: موافق نیستم. اینطوری انگار یک گونه را از گونهای دیگر ارزشمندتر به شمار آوردهاند. خوشبختانه آلیس مونرو برای داستانهای کوتاهش جایزه نوبل گرفت تا با خیال راحت فکر ارجحیت داشتن یا نداشتن این یا آن را از ذهنمان بیرون کنیم. اما… شاید اینطور به نظر برسد که در یک سطحی بستر داستان کوتاه چون تمرکز و وقت کمتری میخواهد و امکان رفت و برگشت و آزمون و خطا را برای نویسنده مهیا میسازد، بستر مناسبتری برای محک زدن تواناییهامان باشد. درک ساختار روایت، پیدا کردن اشکالاتش و تلاش برای رفع آنها شاید در یک زمین بازی کوچکتر امکان پذیرتر باشد. با این حال با توجه به ساختار ذهنیمان، زمانمان، تمرکزمان، سوژهمان، قالب مناسب برای بیان آن را پیدا میکنیم.
اگر همین الان اسمت در لاتاری امریکا دربیاید از ایران مهاجرت میکنی؟ یا برای نوشتن یا به هر علت دیگر در ایران میمانی؟
فرشته احمدی: در ایران میمانم.
داستاننویسان شناخته شدهای از کشور ما مهاجرت کردهاند و اغلب کار چشمگیری در خارج از ایران از آنها ندیدهایم. علت را در چه میدانی؟ آیا اصولا موافق این حرف هستی که آنها نتوانستند در خارج از ایران کار چشمگیری بکنند؟ به نظرت این مشکل مخصوص ایرانیهاست مثلا ریشه در تنبلی ما یا ندانستن زبان بیگانه دارد؟
فرشته احمدی: قطع ارتباط با فضای فرهنگی ایران، با زبان مادری، با منابع حسی و عاطفی، تلاش برای حل مسائل زندگی جدید، کنار آمدن با وضعیت هویتی تازه، نداشتن انگیزه، مشکلات مالی و …حتما مسائل زیاد دیگری باعث شده تا برآیند کار نویسندههای مهاجر، این تصور را برای ما به وجود بیاورد که کار چشمگیری نکردهاند. البته احساسم این است که نویسندههای جوانتر که ارتباطشان را با ناشران ایرانی و مطبوعات قطع نکردهاند، به احتمال زیاد آگاهانه تلاش میکنند تا تداوم کاریشان حفظ شود مثلا امیر احمدیآریان یا حامد اسماعیلیون و پیمان اسماعیلی از جمله نویسندههایی هستند که با رفتن از ایران لااقل تا حالا ارتباطشان با فضای نشر قطع نشده.
تو یکی از داوران جایزه ی ادبی بهرام صادقی هستی که همین پانزده دی زادروز تولدش بود. به نظرت بهرام صادقی چه کار خاصی در ادبیات کرده که نامش باید در یادها بماند و داستانهاش باید خوانده شود؟
فرشته احمدی: بهرام صادقی داستانهای کوتاه زیادی نوشته و به گواه برخی شاهدانِ هنوز زنده، داستانهای زیادی هم تعریف کرده و ننوشته. داستان بلند ملکوت را نوشته و نویسندهای مدرن و پیشرو محسوب میشود. داستانهای صادقی مضمونها و ساختارهای متنوعی دارند اما تقریبا همیشه طنز (باید بگوییم طنز تلخ تا معلوم شود ارزشمند است) عامل مهمی در پیشبردشان محسوب میشود. گاهی داستان کلاسیکی از او میخوانیم مثل «فردا در راه است» و گاهی داستانی با حال و هوای گوتیک مثل «وسواس» و داستان بلند او، ملکوت، که در زمان خودش و حتی حالا کاملا میتواند خواننده را شگفتزده کند. بهرام صادقی اهمیت دارد چون بر نویسندههای جوان بعد از خود تاثیر داشته و یکی از مهرههای حرکت داستان ایرانی در طول تاریخ کوتاهش محسوب میشود.
به نظرت بهرام صادقی چرا در اواخر عمر دیگر داستان نمینوشت و بیشتر آنها را برای دیگران تعریف میکرد؟
فرشته احمدی: نمیدانم. حدس میزنم انگیزهای برای نوشتن و منتشر کردن نداشته اما در ضمن چون داستانگویی در نهادش بوده، ذهنش بیوقفه ایده میساخته و ایدهها را پروار میکرده و به جای نوشتن به هرکس که میرسیده دوست داشته داستانهاش را تعریف کند. ما در مورد ایدهها و داستانهایی که در ذهن داریم حرف نمیزنیم، چون میخواهیم ایده توی ذهنمان رشد کند و پر و بال بگیرد. گاهی هم با حرف زدن از یک داستان انگار از شرش خلاص میشویم و دیگر میلی به نوشتنش نداریم. اگر روزی تصمیم بگیریم دیگر ننویسیم احتمالا با خیال راحت همهی این عادتها را ترک میکنیم و دوست داریم در مورد هر ایدهای که ناخودآگاه و بر اثر سالها ایدهپردازی به ذهنمان میآید حرف بزنیم. بیشتر وقتها تعریف کردن داستان از نوشتنش آسانتر است چون به سنت نقالی نزدیک میشود و مشکلات فرم نوشتاری را ندارد. مثلا به طرف میگوییم «اینجا را داشته باش تا بگویم از آن طرف فلانی داشت چکار میکرد.» یا به جای فلاش بک و تکنیکهای زیر پوستی خیلی صریح و راحت در زمانهای مختلف داستانی حرکت میکنیم مثلا «چند روز پیش از این جریانها… فلان اتفاق افتاده بود و حالا تازه معلوم شد که…» لازم نیست بیشتر توضیح بدهم اما خلاصهاش این است که دوست داشته داستان تعریف کند و لابد رابطهی دو طرفهی شنونده – گوینده را به رابطهی خواننده – نویسنده ترجیح میداده.
اگر بهرام صادقی جوان و گمنام، داستان بلند ملکوت را به تو میداد که در مورد چاپش تصمیم بگیری فکر میکنی قبول میکردی این کتاب را چاپ کنی؟
فرشته احمدی: جواب صادقانه دادن به این سوالت هم جسارت زیاد میخواهد هم تخیل قوی. یا باید مودبانه بگویم «بله، حتما که اثر ایشان پذیرفته میشد» تا نشان دهم فردی فهمیدهام یا اگر بخواهم بیتوجه به شناخت اکنونمان از او و آثارش چیزی بگویم باید بگویم واقعا نیاز دارم دوباره بخوانمش. خب ملکوت برای آن زمان کار خیلی پیشرویی محسوب میشده شاید خواندنش الان در این زمان آنقدر چشمگیر نباشد به خصوص از کسی که هنوز مهر تایید بزرگان رویش نخورده. گمان میکنم از کار بدم نمیآمد، طنزش را دوست میداشتم و تخیل نویسنده تکانم میداد اما در مورد انسجامش در ساختار مطمئن نیستم.
مجموعه داستان سنگر و قمقمههای خالی را چهطور؟
فرشته احمدی: اتفاقا انتخاب سنگر و … انتخاب راحتتر و مطمئنتری است. به خصوص این که داستانهای زیادی دارد و میشود داستانهای بهتر را سوا کرد. شاید بعضی از داستانها برای این زمان کهنه باشند که عجیب هم نیست.
میدانم اگر وقت کنی کلاسهای داستان نویسی هم برگزار میکنی. فکر میکنی چهقدر آموزش میتواند از علاقهمند نویسنده بسازد؟ یعنی سهم آموزش را در نویسنده شدن یک فرد چهقدر میدانی؟
فرشته احمدی: هیچ کاری به تنهایی از آدم نویسنده نمیسازد. استعداد خدادادی لازم است. صبر و پشتکار، خواندن زیاد، علاقه، امید و… . مجموعهای از عوامل در کنار هم و دوام این عوامل در مدتی مدید برای نویسنده شدن لازم است. آموزش یکی از آنهاست. گاهی آموزش بیبرنامه و بدون استاد و بدون کلاس است. همه چیز میخوانیم، به جلسات نقد و بررسی میرویم، تواناییهای خودمان را در زمینههای مختلف میسنجیم، داستانهای آماتوری مینویسیم و آنها را برای عدهای میخوانیم، بازنویسی میکنیم و با ترس و لرز در مورد چاپشان فکر میکنیم. گاهی هم ترجیح میدهیم یک راهنما در کنارمان باشد که بهمان برنامه بدهد و تشویقمان کند و راههای میانبر را نشانمان دهد و… من نقش آموزش را اینطوری میبینم. یعنی عدهای به واسطه نیاز دارند تا راه بیفتند و عدهای دلشان میخواهد خودشان برنامهریزی کنند.
چهقدر در روز برای فعالیت در شبکههای اجتماعی وقت میگذاری؟ و آیا وجود این شبکهها را مانعی بر سر راه کتاب خواندن مردم میدانی یا خیر؟
فرشته احمدی: خب… پاسخ دقیقی ندارم. بعضی روزها خیلی از وقتم را با چرخیدن در سایتها و شبکهها تلف میکنم و گاهی میتوانم به این وسوسه غلبه کنم و کارهای مفیدتری انجام بدهم. به نظرم بدترین اتفاق این است که ذهنها به خواندن مطالب کوتاه، صریح، روشن و قطعی عادت میکنند. آدمها یا تایید میخواهند یا تایید میکنند. مطلبی جذابتر است که موضعگیری در قبالش آسانتر باشد، فهمش خیلی فسفر نسوزاند و کوتاه باشد. اگر اصلا خواندن نخواهد مثلا عکس باشد که چه بهتر! به نظر من از دورانهای خیلی خیلی قدیم ذهن بشر دنبال ساده کردن و انتزاعی کردن مفاهیم و کاربردی کردن آنها بوده. استیکرها، مطالب کوتاه، عکسالعملهای سریع و نمایش واکنشها همه در جهت تنبل کردن ذهن و دور کردن ما از فکر کردن و عمیق شدن، همدست شدهاند. ادبیات و فلسفه میکوشند تا جوابهای در دسترس و سریع را زیر سوال ببرند در حالی که این نوع چرخیدنهای مداوم و برخوردهای کوتاه با افکار و عقاید انگار دارد برمان میگردانند به دورهی پیشامدرن. به دورهای که اسطورهها پاسخ قطعی و ساده میدادند به تمام سوالها. همه چیز اعم از عقاید و هنر در دستهبندی روشنِ خوب و بد یا دوست دارم و دوست ندارم جا میگیرند و افقهای دور، فکرهای مه گرفته در مقابل تصاویر شفاف و واضح رنگ میبازند.
چقدر در روز کتاب می خوانی؟ و آخرین کتابی که خواندی چه بوده؟
فرشته احمدی: کتاب خواندنم در روز مقدار ثابتی ندارد. گاهی خیلی کم، گاهی خیلی زیاد و باور نکردنی. آخرین چیزی که خواندم کتاب «ذرت سرخ» نوشتهی نویسندهی چینی «مویان» بود که از انگلیسی ترجمه شده بود و پیش از آن «عشق تابستانی» را خواندم، نوشتهی «جویس کارول اُتس» و ترجمهی «خجسته کیهان».
با توجه به این که می دانم برعکس خیلی از نویسندههای ما کارهای روز نویسندگان ایرانی را هم میخوانی اگر بخواهی به یک هموطن که ساکن خارج از کشور است و برای دیدار به ایران خواهد آمد کتابهایی توصیه کنی که از ایران بخرد و به جای گز و پسته و سبزی آشی در بیست و سه کیلو بارش جای بدهد، چه کتابهای جدیدی را توصیه میکنی؟
فرشته احمدی: پیشنهاد دادن کتاب برایم خیلی آسان نیست چون سلیقهها واقعا متفاوتاند. لااقل اگر بدانم به چه کسی قرار است کتاب پیشنهاد بدهم با خیال راحتتر انتخاب میکنم. ولی فعلا برای خالی نبودن عریضه اکتفا میکنم به چند کتاب؛ «سارق چیزهای بیارزش» نوشتهی «پیام ناصر»، «بازار خوبان» نوشتهی «آرش صادق بیگی»، «سی و سه پل و چهار و نیم اکتاو» نوشتهی «سلمان باهنر»، «یزله در غبار» نوشتهی «علی صالحی»، «وارونگی» نوشتهی «عطیه راد»، «آنها که ما نیستیم» نوشتهی «محمد حسینی»، «تربیتهای پدر» نوشتهی «محمد طلوعی». بیست و سه کیلو شد؟ حتما کتابهایی را جا انداختهام. بیشتر آنهایی یادم مانده که تازگیها خواندم. بعضی از کتابهای جدید را هم که زیاد حرف و حدیث دربارهشان شنیدهام هنوز نخواندهام.
توضیح: این گفتوگو در تاریخ دسامبر ۲۰۱۶ انجام، و در مجله هفته شماره 661 برای اولین بار منتشر شده است.
ارسال نظرات